Special #1

363 81 58
                                    

سللللللام عزیزای دلممممممم!!!! 🤩😍
خوبییییید!؟ خوشید!؟
امیدوارم همتون تو این وضعیت شخمی دنیا خوب باشید🤗
عاقا من اومدم با اولین اسپشال از فیک فاکینگ آلفا... خیلی منتظر موندین نه؟
ولی خب کم‌کم ویو فیک به 10 کا میرسه و قول داده بودم وقتی به این عدد رسید اسپشال رو بذارم.
خب!!! این شما و اینم اسپشال نسبتا فول اسمات اول😁
لذت ببرید!

                   ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

ماه سوم رابطه:
" لطفا جونگده، ازش استفاده نکن"، شنید صدایی نرم اما همراه با ذره‌ای جدیت، از پشت سرش گفت که ترسوندش. جونگده چرخید، و با چهره‌ی خالی از احساس مینسوک مواجه شد، عطر بتاش رو محکم با دست راستش فشرد و درد سوزانی رو در قفسه سینه‌ش احساس کرد. وقتی نگاه ناراحت و غمگین مینسوک رو دید، احساس گناه در قلبش ریشه دواند.
با عجله نگاهش رو به زمین دوخت، چون نمیخواست دیگه نگاه محزون و ناراحت‌کننده‌ی پسر بزرگتر رو ببینه. فقط باعث میشد بیشتر احساس گناه و بدبختی کنه، چون قولش رو شکسته بود.
دوباره.
برای بار دوم.
قبلا هم راجبه این موضوع صحبت کرده بودن و حتی یه دعوای بزرگ رو پشت سر گذاشته بودن، چون جونگده نمیخواست مینسوک رو باور کنه.
خیلی سورئال به نطر میرسید.
یکی از رایحه‌ش خوشش اومد و بخاطرش سالها اذیت شد. آلفاها به رایحه‌ش میگفتن "بدبو"، " بوگندو" یا حتی "حال‌بهم‌زن". حتی گفته بودن مدفوع یا اشغال بوی بهتری داره و آلفاش بخاطر رایحه‌ی گندش ترکش میکنه.
و این چیزی بود که بیشتر همه میترسوندش...ترک مینسوک بخاطر رایحه‌ش.
چون ممکن بود که پسر بزرگتر الان از بوی اون خوشش میومد...
اما چی میشد اگه ازش خسته میشد؟ چی میشد اگه آلفا هم از بوی اون متنفر میشد؟ چی میشد اگه فکر میکرد که "بدبو" یا " حال‌بهم‌زن" بود؟ یا شاید حتی بدتر...؟
" چی میشد اگه"، دقیقا همین کلمات بودن که باعث شک و شبهه‌ی جونگده میشدن. دقیقا همین کلمات بودن که باعث میشدن مضطرب شه و کابوس ببینه که مینسوک بهش گفته که رایحه‌ش انزجار برانگیزه، درست مثل یه حیوان مرده و اینکه مینسوک بخاطرش اون رو ترک میکنه.
دقیقا همین کلمات باعث شده بود قولش رو بشکونه و به استفاده از عطرش ادامه بده، حتی با وجودی که خیلی تلاش کرده بود این کار رو نکنه. اما نمیخواست مینسوک از این موضوع خبردار بشه به همین خاطر فقط توی دانشگاه ازش استفاده میکرد، جایی که بخاطر پروموت‌های آلبومش با مینسوک برخورد نکنه.
و در پنهان کردنش هم موفق بود، با وجودی که دلش بهش میگفت اینکارو نکنه، چون وقتی که مینسوک میفهمید باعث ناراحتیش میشد.
اما تمام اون هشدارها رو نادیده گرفته بود و زمانی که برمیگشت خونه حمام میکرد تا بوی عطر از بین بره تا مینسوک متوجه نشه که از عطر پوشاننده‌ی رایحه استفاده میکرد.
به همین دلیل بعد از گذشت یک هفته کاملا ریلکس شده بود و فراموش کرده بود که ممکنه مینسوک نسبت به رفتار مشکوکش شک کنه. و رفتار مشکوکش هم، هرروز حمام رفتن بود که نسبت به استانداردهای جونگده خیلی عجیبه.
اما اصلا نگران اون نکته‌ی ریز نبود و فکر میکرد میتونه خیلی راحت بدون به وجود آوردن یک گند بزرگ اون رو پشت سربذاره.
البته...همینطور که وضع الانش گویا بود، موفق نشده بود.
و خیلی حس بدتری از احساس گناه و رقت‌انگیز بودن میکرد.
حس میکرد خیلی بدجنسی کرده. خیلی خیلی بدجنسی کرده.
چون میتونست ببینه مینسوک چقدر ناراحت شده، درست همونطور که دلش این همه وقت بهش هشدار داده بود....و همش هم بخاطر اون بود.
چون یک بزدل بود و به مردم اعتماد نداشت. بخاطر نداشتن اعتمادبنفس کوفتیش، که مضطربش میکرد و باعث میشد حس بی‌مصرفی کنه...، حس کنه خیلی بیچاره بود و مناسب جفت کسی بودن نبود، چون یا میتونست بهشون آسیب بزنه...یا بهشون دروغ بگه.
مثل الان که برای بار دوم به مینسوک آسیب رسونده بود و این خیلی شرمندش میکرد.
اما فقط همین نبود.
این موضوع عصبانیش هم میکرد، چون در برابر ترس‌هاش به شدت بی‌دفاع بود و نمیتونست در برابرشون مقاومت کنه. نمیتونست برخلاف نُرم رفتار کنه و فقط به کسانی که عاشقش بودن و براش مهم بودن اعتماد کنه.
و این به هیچ‌وجه تقصیر مینسوک نبود. تقصیر خودش بود و بخاطر این ضعفش از خودش متنفر بود. انقدر ضعف داشت که نمیتونست فقط خودش رو ببینه و اگه کار خاصی کرد احساسات احتمالیه دیگران رو نادیده بگیره. درست مثل الان...
دوباره به مینسوک نگاه کرد و قلبش به هزاران تکه‌ی خونین خرد شد و درد سهمگینش در بدنش طنین انداخت، بدنش رو به لرزه انداخت و نفسش رو بند آورد.
اما زمانی که سعی کرد برای مینسوک توضیح بده، نتونست، چون به محضی که نگاه‌شون بهم گره خورد کلمات در گلوش گیر کرد و به سختی آب دهانش رو قورت داد. زمانی که نگاه دقیق‌تری به چهره‌ی مینسوک انداخت، قلبش که نامنظم به تپش افتاده بود گلوله بارون شد و نفسش به کل بند اومد.
بنظر وضع خرابی داشت...تقریبا انگار شکسته شده بود و چشمان غمگینش باعث میشدن جونگده بخواد زانو بزنه و برای بخشش التماس کنه.
اما قبل از اینکه شانسش رو داشته باشه، مینسوک شروع به صحبت کرد.
" چرا جونگده؟ چرا؟"، پرسید و پسر کوچکتر شکست خورده نگاهش رو دزدید، قفل مشتش رو محکمتر کرد و بخاطر رفتارهای احمقانه و نامردانه‌ش خودش رو سرزنش کرد.
" به اندازه کافی برات خوب نیستم که باورم کنی؟ بهم...شک داری؟"، پسر بزرگتر زیر لب گفت و جونگده به سرعت چشماش رو باز کرد و قلبش از تپش افتاد، به پسر بلندتر نگاه کرد. کمی سرش رو به طرفین تکان داد و به سرعت، آروم جواب داد،" نه"، و پیچش شکمش بخاطر حال بدش رو احساس کرد.
" پس چرا؟"، مینسوک با صدایی لرزان پرسید و جونگده ناخواسته با بیشتر شدن حس ناپدید شدن در سوراخی و هیچوقت از اون بیرون نیومدن، به خودش لرزید.
" ت-تقصیر تو ن-نیست"، شکسته گفت.
" ه-هیچوقت. ت-تو کار اشتباهی نکردی. ص-صادقانه بگم کلا ب-برعکس هست. ه-همیشه با من مهربون بودی، منو م-میخندوندی، ل-لبخند به لبام میاوردی و ش-شادم میکردی. ه-همیشه اطمینان حاصل میکنی که من خ-خوب باشم و دیگه انقدر بخاطر رایحه‌م و چیزای دیگه احساس ک-کوچیک بودن نکنم. همیشه بهم گ-گفتی و ن-نشونم دادی که چقدر ع-عاشق رایحه‌م ه-هستی و این خیلی خوشحالم میکنه. جدی میگم. گاهی انقدر خوشحالم میکرد که ن-نمیتونستم ب-باورش کنم. ا-اما هنوزم این اضطراب وجود داره...اون احساس شرمی که در وجودم زندگی میکنه و خیال نداره بره پی کارش. مدام بهم میگه ممکنه یه روزی از رایحه‌م متنفر شی و متوجه شی که جفت شدن با من یه اشتباه بوده و ..."، سکوت کرد. اشک در چشماش حلقه زد و لرزش عضلاتش رو احساس کرد.
"...ت-ترکم کنی، حتی با وجودی که ممکنه الان از رایحه‌م خوشت بیاد."، زیر لب گفت.
" و ا-این فکرها مدام آزارم میدادن و میدن و این ت-ترس که تو ی-یه روزی بالاخره منو ترک میکنی ب-بیشتر شد و منم نمیخواستم این اتفاق ب-بیوفته. پس دوباره ش-شروع به زدن عطر کردم و الانم خیلی شرمندم، چون خیلی رقت¬انگیز و ضعیفم...م-منظورم اینه که تو همین الانشم ثابت کردی که چقدر از رایحه من خوشت میاد و بازم من-...."، صداش شکست و به هق هق افتاد. دردناک گریه میکرد.
" خ-خیلی متاسف-"، سعی کرد بگه، اما در عوض به دیوار سرد حمام چسبونده شد. لبانی گرم پرشور، اما نرم و محتاط میبوسیدنش که باعث شد درجا درش غرق بشه.
لبان دیگری قدرتمند اما آهسته در برابر لبان خودش حرکت میکردند و کم‌کم آروم گرفت. تمام احساسات بد و نابودگرش به ته مغزش پرتاب شدند و احساسات دیگری، احساساتی گرم و آرامش‌بخش، در سینه‌ش جوانه زدند.
بدنش رو به لرزه انداخته بود و جریان الکتریکی‌ای از بدنش میگذشت که اون رو به نفس‌نفس زدن انداخته بود، و بعد مینسوک بوسه رو شکوند.
او سپس به چشم‌های شیشه‌ای جونگده خیره شد و آخرین قطره‌ی درحال خشک شدن روی گونه‌ش رو پاک کرد و گونه‌های پسر جوانتر رو  قاب کرد. گونه‌های برآمده‌ش رو نوازش کرد و لبخند ریزی بر لبان مینسوک نقش بست.
پسر بزرگتر عطر رو از دست جونگده گرفت، با بیخیالی پرتش کرد و اون رو روی زمین حمام شکوند. اما مینسوک اهمیتی نمیداد و دوباره چشماش رو به سمت پسر کوچکتر چرخاند. دست چپش رو گرفت و کف دستش رو بوسید و بعد قاب انگشتانش رو ریز و آرام گزید، و مابین هر بوسه یک جمله‌ی کوتاه رو زمزمه کرد.
" لطفا...دیگه به خودت شک نکن جونگده"، لب زد. " تو همینجوری که هستی کامل و پرفکتی و اینکه میبینم داری عذاب میکشی اذیتم میکنه."، به زمزمه‌ش ادامه داد و بر رگ¬های مچ جونگده بوسه زد. " لطفا، عشق من، بهم باور داشته باش و اگرم نداری هرکاری میکنم تا اعتمادتو جلب کنم."
بعد شروع به زدن بوسه‌هایی ریز بر پیشانی جونگده، لپ‌ها و لبانش کرد، که باعث خجالت جونگده و سرخ شدنش شد و نگاهش رو به زمین دوخت.
اما این برای مینسوک قابل قبول نبود، پس سر پسرک رو بالا آورد، با عشق و محبت بهش چشم دوخت و ادامه داد.
" من عاشقتم جونگده، و هیچ چیزی هیچوقت این رو تغییر نمیده. و رایحه‌ات..."، مکث کرد، سرش رو به سمت گودی گردن جونگده خم کرد و عمیق دم گرفت و رضایتمند غرید. و جونگده از شدت تسلط آلفا و اون صدای جذاب به خود لرزید.
" رایحه تو محسورکننده‌ترین چیزیه که استشمام کردم. میتونم هر روز اونو بو کنم..."، با صدایی بم گفت، و مشغول مکیدن گلوی جونگده شد. گوشت نرمش رو ریز میگزید و میمکید تا کبودی‌هایی شکل بگیره و جونگده در آغوشش از لذت ناله کنه.
زمانی که پیرسینگ سرد مینسوک که به کبودی‌ها کشیده میشد رو حس کرد، بدنش با حس انتظار به لرزه افتاد. شوک‌هایی تیز و سوزان از بدنش میگذشتند که به لذت تبدیل میشدند و بدنش رو داغ میکردند.
و زمانی که کشیده شدن دندان‌های مینسوک به گلویش رو احساس کرد، که زخم‌های ریزی از خود به جا میگذاشتن، به نفس‌نفس افتاد. ذهنش با شهوت مغشوش شد و تیز و کوتاه نفس میکشید.
اما مینسوک قصد نداشت به همین بسنده کنه.
پسر بزرگتر بوسه‌های محکم و خیسش رو پایین و پایین‌تر آورد تا به ترقوه‌ی راست جونگده رسید و اون رو گزید و جونگده آه کشید و به شانه‌های مینسوک چنگ زد، چون زانوهاش دیگه تحمل این همه لذتِ درحال افزایش رو نداشت. تحمل نیازی که با استشمام رایحه‌ی شهوت‌انگیز و مردانه‌ی مینسوک که بدنش رو دربر گرفته بود و ذهنش رو بی حس کرده بود رو نداشت. رایحه در کل سیستمش پخش شده بود، داشت دیوونش میکرد و میتونست سخت شدن عضوش رو بخاطر احساس همه چیز و فقط لمس شدنش توسط مینسوک احساس کنه.
ناگهان مینسوک خودش رو جدا کرد و درحالی که آروم نفس‌نفس میزد گفت، " عاشق رایحه‌تم و عاشق اینم که گلوت رو بوسه بارون کنم چون باعث میشه رایحه‌ت قوی‌تر شه. عاشق گاز گرفتن و کبود کردن گلو و ترقوه‌هاتم، تا جایی که حتی میتونم بچشمش و بیشتر بوش رو احساس کنم"، زمزمه کرد، و ناگهان پیرهن اورسایز جونگده رو بالا زد و نیپل راستش رو با دهانش پوشاند، که باعث شد پسرک به کمرش قوسی بده و از دیوار کاشی شده حمام فاصله بگیره و آروم ناله کنه.
هر چند که با احساس کشیده شدن پیرسینگ زبان مینسوک به پوست صورتی و حساسش ناله‌های آرومش خیلی زود تبدیل به ناله‌های بلند و نیازمند شدن. زبانش رو دور تا دور نیپلش میچرخوند و به نحوی موفق شد تا پیرسینگ زبانش رو در پیرسینگ سینه‌ش قلاب کنه و نیپل صورتیش رو بکشه. و کاری کنه که جونگده ناله‌ی خفه و خفیفی کنه و شدید بلرزه.
حس کرد ذهنش حتی بیشتر از قبل گیج و منگ شده و زمانی که مینسوک همین کار رو با نیپل دیگه‌ش کرد و پیرسینگش رو چرخوند، حتی محکمتر به شانه‌هاش چنگ زد. جونگده رو به هق‌هق انداخت و زانوهاش خم شد.
اما قبل از اینکه بیوفته زمین، مینسوک زانوش رو بین دوتا پاش قرار داد و آروم اون رو تکان داد. اون رو به عضو در حال سخت شدن و شکاف خیس جونگده که بخاطر تشرح خیس سوراخش بود کشید.
جونگده که حالا بالاخره لمسی رو در برابر عضو دردمندش که به شدت هم بهش نیاز داشت احساس کرده بود، با خوشحالی نالید و با عجله مشغول حرکت دادن باسنش و کشیدن اون به پای مینسوک شد.
و در جواب مینسوک خشن‌تر نیپل‌های پسرک رو چرخوند و باهاشون بازی کرد، نیپل چپش رو گاز گرفت و اون رو بین دندون‌هاش گرفت و گریه‌ی لذت‌بخش جونگده رو درآرود. تمام بدنش مورمور میشد و دیکش با پریکام و سوراخش با ترشحش خیس شده بودن.
طولی نکشید که پیچش همیشگی و آشنای زیر شکمش رو احساس کرد. اما قبل از اینکه بتونه به اوج برسه، مینسوک خودش رو از پسرکِ در حال نفس‌نفس زدن جدا کرد، که ناله‌ی معترض جونگده رو درآورد.
اما قبل از اینکه حتی بتونه غر بزنه، زمانی که مینسوک علنا شورتش رو پاره کرد و جلوش روی زمین زانو زد، کلمات در گلویش گیر کردند. صورتش کمی با عضو خیس جونگده فاصله داشت.
سر عضوش حسابی قرمز بود و پایین عضوش بیشتر به کِرِم میزد و دهان پسر بزرگتر رو آب انداخته بود، در حالی که جونگده بخاطر نگاه گرسنه‌ی مینسوک از خجالت سرخ شده بود.
پسر بزرگتر نگاهش رو بالا آورد و چشماش به رنگ آبی یخی بود، و جونگده قرمزتر شد.
" خیلی سکسی هسی جونگده. و اینجا از هرجای دیگه‌ت خوشبوتره...گاد! مجبورم جلوی خودمو بگیرم تا همین الان به فاکت ندم. نمیدونی با من چیکار میکنی، نمیدونی رایحه‌ت با من چیکار میکنه. چقدر دیوونه میشم وقتی حسابی آشفته میشی. یه آشفته که مدام به خودش میپیچه و برام ناله میکنه. نمیدونی جونگده. اما بهت نشون میدم و کاری میکنم تا تمام نگرانی‌هات از بین برن. جوری که دیگه هیچوقت به خودت شک نکنی."، با صدایی بم گفت، زیر لب غرید و زانوهای جونگده رو روی شانه‌هاش گذاشت.
و لحظه‌ای بعد زمانی که گرمایی رضایت‌بخش عضوش رو در بر گرفت و سه تا از انگشت‌های مینسوک با ورودیش بازی کردند، دنیای جونگده به چرخش افتاد. ترشحش رو دور تا دور ورودیش پخش کرد و بعد هر سه انگشتش رو وارد جونگده کرد، که باعث شد جونگده بلند و از لذت جیغ بکشه.
چون در آن واحد هم مینسوک مدام عضوش رو کامل میبلعید، لپ‌هاش رو به درون دهنش میشکید و زبانش رو به روی رگ‌های عضو جونگده میکشید. کلاهک حساس عضو پسرک رو ریز گزید که باعث شد جونگده باسنش رو به جلو حرکت بده و عضوش رو تا ته وارد دهان مینسوک کنه.
البته این به هیچ وجه مینسوکی که داشت با خشونتی حیوانی انگشت‌هاش رو داخل جونگده میکوبوند رو اذیت نمیکرد، و اون خیلی زود انگشت چهارم و پنجم رو اضاف کرد. دستش هر بار عمیق و عمیق‌تر به درون ورودی خیس و لیز جونگده کوبیده میشد که در نتیجه دیک جونگده رو عمیق‌تر در دهان مینسوک فرو میبرد.
و زمانی که جونگده ورود کل دست مینسوک رو درون خودش احساس کرد، از شدت کشش و فشاری که بوجود آمده بود عمیق نالید. انگشت‌ها به طرز دیوونه‌کننده‌ای دیواره‌های درونیش رو ماساژ میدادن و عمیق و عمیق تر پیشروی میکردن و اون رو به آه و ناله و هق‌هقی غیرقابل کنترل انداخته بودن.
و زمانی که پسر بزرگتر با انگشت‌هاش به اون نقطه‌ی حساس ضربه زد، جونگده بلند جیغ کشید و به کمرش قوسی داد.
" فاک! آره! آه! ه-همونجا...گاد!"، نفس‌نفس زد و سعی کرد باسنش رو هماهنگ با حرکات دست مینسوک تکان بده و هرچی بیشتر اون رو به درون ورودی گرسنه‌ش بکشه.
و این اتفاق هم افتاد چون انگشت‌های پسر بلندتر حالا با هر حرکت به اون نقطه کشیده میشد و در همین حال هم مدام عضو پسرک رو میمکید، و جونگده حالا میتونست تمام ستاره¬های کهکشان رو ببینه. سرش رو به عقب پرتاب کرد، و با گذشت هر ثانیه و شدیدتر شدن اون لذت دردناک، بلندتر از قبل ناله میکرد.
به خودش میپیچید و سرش رو به طرفین میچرخوند و پاهاش بدون هیچ کنترلی روی شانه‌های مینسوک با هر موج لذت بالا میپریدند. ناله‌های نیازمندی از دهانش خارج میشد و مثل یک دعا اسم مینسوک رو زمزمه میکرد، و زمانی که پیچش و گرمای زیر شکمش رو حس کرد، ذهنش دیگه هیچ چیزی رو درک نمیکرد.
و بعد خیلی ناگهانی مینسوک دستش رو درون جونگده مشت کرد، و وحشیانه و سریع اون رو بیرون میکشید و به درون جونگده میکوبوند و در همین حین هم با دست دیگرش با بیضه‌های جونگده بازی میکرد. کمی اونها رو فشرد و دوباره دندان‌هاش رو به رگ زیر عضو جونگده کشید و پسرک فرا رسیدن اوج خودش رو احساس کرد.
با گریه و هق‌هقی بلند در دهان مینسوک به کام رسید و محکم موهای پسر بلندتر رو چنگ زد.
باسنش ناخودآگاه حرکت میکرد و مینسوک تمام کامش رو بلعید و با یک صدای "پاپ" مانند عضو جونگده رو از دهانش خارج کرد.
جونگده لرزان نفسش رو بیرون داد و سعی کردن تنفسش رو تنظیم کنه که بیرون کشیده شدن مشت خیس مینسوک رو از ورودیش احساس کرد.
اما بجای اینکه به پسرک فرصتی بده تا نفس بگیره با یک حرکت روان اون رو چرخوند و از پایین ران خیس از ترشح جونگده تا ورودی منقبضش رو لیسید. زبانش رو واردش کرد و از شدت مزه‌ی اعتیادآور و شیرین اون عمیق آه کشید و جونگده با حس اون عضله‌ی خیس در ورودیش به نفس‌نفس افتاد.
با شنیدن هوم آروم مینسوک که خیلی مالکانه به پهلوهاش چنگ زده بود، کنترل ذهنش رو به شهوت سپرد، و سپس مینسوک از ورودی جونگده فاصله گرفت. لبانش رو لیسید و رضایتمند غرید.
" خیلی خوشمزه‌ای، ده. مزه‌ی نارنگی و پرتقال شیرین میدی. اعتیادآوره و بیشتر میخوامش. نمیتونم ازت سیر شم. نمیتونم از طعم و رایحه‌ت سیر شم، ده. واسه همینم الان مشغول خوردنت میشم بیبی. بهت نشون میدم چقدر عاشق بو و طعمتم، تا دیگه فکر استفاده از اون عطر به سرت نزنه"، با صدای بمش گفت و خطرناک صداش رو بم‌تر کرد.
" قولت رو شکوندی بیبی، میدونی که؟ این یعنی بهم آسیب زدی و حالا هم باید با نتیجه‌ش دست و پنجه نرم کنی."، مینسوک شهوانی و فریبنده گفت و جونگده به سختی آب دهانش رو قورت داد و سرش رو چرخوند تا چشمان پسر بزرگتر رو ببینه.
و دید با چیزی جز صداقت، محبت، لطافت، عشق و شهوتی تاریک پر نشده بودند و ضربان قلب جونگده بالا رفت. پروانه‌ها در شکمش پر کشیدند.
" عاشقتم جونگده. عاشق همه چیزتم جونگده. و رایحه‌ت، فکر کنم بتونم اینو به اندازه کافی بهت بگم، ولی اعتیادآرو و نفس‌گیره"، مینسوک نفس‌نفس زنان اما با لطافت گفت، و بعد نیشخندی شیطانی بر لباش نقش بست.
" پس بذار بهت نشون بدم، لاو. بذار بهت نشون بدم چقدر بهش نیاز دارم. مثل کرم وسط اورئو میلیسم و میخورمت بیبی"، زمزمه کرد. ( مترجم...از این دنیا لفت داد....)


و دقیقا هم این کارو انجام داد.





و بیاید فقط بگیم که بعد از این، خیلی راجبه این موضوع باهم صحبت کردن و جونگده بالاخره عطر پوشاننده‌ی رایحه رو کنار گذاشت.

F*cking Alphas/persian translationWhere stories live. Discover now