Chapter Eleven

663 149 13
                                    

بعداز این که سوال رو با صدایی وحشت زده و لرزان پرسید، سکوتی مرگبار فضای بینشان رو فرا گرفت.
بیشنان باقی ماند و فقط موقعیت رو برای هر دوی انها بیشتر مضطرب ساخت و با گذشت هر ثانیه وحشت
جونگده بیشتر میشد. بنظر میرسید ییشینگ متوجه ی ان شد و بدنش رو ریلکس کرد و به پسر کوچکتر لبخندی اطمینان بخش و گرم زد. سعی میکرد به جونگده نشان بده هیچ قصد خصمانه ای نداشت. " نگران نباش. به کسی چیزی نمیگم."
با جونگده چشم تو چشم شد و نگاهش جدی اما دوستانه شد. " جدی میگم، قول میدم."
با آن لحن نرمی که ییشینگ داشت و کلمات آرامش بخشی که پسر بزرگتر گفت، جونگده کمی ارام شد اما هنوز هم گاردش رو بالا نگهداشته بود. نمیتونست ریسک کنه و افشا بشه. مخصوصا در موقعیت خطرناکی مثل الان که سه تا آلفا نزدیکش بودند.
" و-ولی چ-چجوری فهمیدی؟" نفس بریده با لکنت پرسید، بدنش هنوز میلرزید.
و قلب ییشینگ با لحن ترسیده ی پسر کوچکتر به درد امد. قصد نداشت با پرسیدن ان سوال دیگری رو بترسانه یا بهش آسیب برسانه. قطعا قصد نداشت این اتفاق بیافته. پس تصمیم گرفت هر چه سریعتر توضیح بده تا دیگری رو ارام کنه.
" من بویایی خیلی خوب و قوی ای دارم. میتونم چیزهایی رو استشمام کنم که بقیه ی گرگ ها نمیتونن. مثلا، وقتی یه گرگ تحریک جنسی شده و سعی میکنه پنهانش کنه یا وقتی یه امگا وارد هیت میشه، قبل از اینکه حتی خودش بفهمه. یا میتونم رایحه ی واقعی یه گرگ، حتی وقتی سعی میکنه
مخفیش کنه رو بفهمم، مثل تو. در ان واحد هم یه نعمته هم یه نفرین. تو دیدار اولمون تونستم رایحه ی امگات رو استشمام کنم اما فکر کردم ممکنه از یه امگای دیگه بوده باشه. پس بیخیال موضوع شدم...
اما وقتی بین سه تا آلفا بودی، رایحه ات قوی تر شد و فهمیدم از تو بوده. ترسیدم ممکنه انقدر قوی شه که بقیه هم بتونن استشمامش کنن و خب، منم اوردمت یه اتاق جدا، چون بنظر میرسه که وقتی دور و بر بتاها هستی عکس العمل خاصی نداری. همچنین انجامش دادم چون احتمالا دلیلی داری که خودتو پنهان کردی و خب، میشه گفت از آلفاها متنفری. برام آسون بود  تا همه چی رو بفهمم. و وقتی اومدیم اینجا رایحه ضعیف تر شد تا جایی که دیگه تقریبا از بین رفت. اما وقتی خوندی دوباره قوی شد پس تصمیم گرفتم ازت بپرسم. ولی قصد نداشتم تا سر حد مرگ بترسونمت. جدی میگم، معذرت میخوام که وحشت زده ات کردم. ولی بهم نشون داد که حتما یه دلیل خیلی خوب برای پنهان شدن داری. پس نگران نباش. به هیچکس هیچی نمیگم. فقط میخواستم بدونم حدث هام درست بوده یا نه و بهت هشدار بدم که رایحه ات آزاد شده بود و حالا که قراره بیشتر اینجا بیای بهتره حواستو بیشتر جمع کنی. وگرنه بقیه ممکنه بفهمن و این واقعا یه خرابکاریِ کوفتیه."
کمی خندید، اما دوباره جدی شد. زمانی که دست هنوز لرزان جونگده رو گرفت، چهره اش صمیمی و دوستانه بود.
" بهم اعتماد کن. رایحه ات پیش من جاش امنه. حتی یه کلمه هم چیزی نمیگم و حتی حاضرم وقتی میای اینجا بهت کمک کنم تا پنهانش کنی. هرچند باید بگم که متوجه نمیشم چرا پنهانش میکنی، چون همون یکمی هم که تونستم استشمام کنم واقعا خوش بو، بود. اما تصمیمت رو زیر سوال نمیبرم. باید دلایل خودتو داشته باشی." به پسر جوانتر لبخند زد، دست چپ لرزانش رو کمی فشرد و به چشم هاش خیره شد.
" فقط امیدوارم یه روز انقدر بهم اعتماد کنی که دلیلشو بهم بگی."
ییشینگ ان کلمات رو با چنان عطوفتی گفت که باعث فشردگیِ قلب جونگده شد، ارام گرفت و
لرزان نفسش را بیرون داد. رازش قرار نبود افشا شه و گرگ های دیگه نتونسته بودن رایحه اش رو استشمام کنن. دو تا خبر خوب.
دوباره عمیق نفس کشید تا تمام اطلاعات در ذهنش جا بیوفته. و هر چه بیشتر درباره ی همه چیز فکر کرد، بیشتر به ییشینگ اعتماد و قولش رو باور کرد، حتی با وجودی که میدونست یک ریسک بود. اما خواستن اینکه به مینسوک در ان پروژه کمک کنه قوی تر بود و واقعا میخواست ان اهنگ رو تموم کنه.
مثل یک انگیزه بود، یک نیاز، تا تمومش کنه، چون همین الان هم یجورایی براش خاص بود.
چند دقیقه ای بیشتر راجبه موقعیتِ حال حاضرش فکر کرد و بالاخره تصمیمش رو گرفت.
لب هاش رو لیسید و زمانی که با ییشینگ چشم تو چشم شد، قلبش محکم به قفسه ی سینه اش کوبیده میشد. " من...من بهت اعتماد دارم و بهت کمک میکنم و سعی میکنم اهنگ رو تموم کنیم. و ممنون که باهام روراست بودی و ت-تصمیمم رو زیر سوال
ن-نبردی." کمی به بتا لبخند زد، و دیگری لبخند تکِ خودش رو زد.
سپس هر دو تصمیم گرفتند بیخیال موضوع بشن و برگردن سر کارشون. بعد از گذشت دو ساعت هردو تصمیم گرفتند نتیجه ی کارشون رو به بقیه ی گروه نشان بدن و به سمت در رفتند. جونگده در رو باز کرد اما مکث کرد و به سمت ییشینگ برگشت، چهره ای محکم و لب هاش بهم فشرده شده بود، کهباعث نگرانیِ ییشینگ شد. " و لطفا دیگه بهم دروغ نگو." پسر کوچکتر با صدایی لرزان گفت، که باعث عصبانیت بیشتر ییشینگ شد. دقیقا از چه نظر باید دروغ گفتن به پسر رو متوقف کنه؟
اما قبل از اینکه حتی بتونه سوالش رو بپرسه، جونگده به صحبتش ادامه داد. " دیگه بهم نگو که رایحه ام شیرین و خوبه. میدونم که نیست، هرچند که ممکنه اون مقداری رو که تو استشمام کردی خوب بوده باشه. نمیدونم. ولی در مورد چیزی که نباید هیچ امیدی بهش داشته باشم، امیدوارم نکن. میدونم که رایحه ی طبیعیم افتضاحه و میتونم حس کنم که تو واقعا مهربون هستی. ولی بهم دروغ نگو، حتی اگه به منظور خوبی باشه. نمیخوام امیدوار شم، پس دیگه
بهم دروغ نگو." لبخند ضعیفی بهش زد و ییشینگ میتونست درخشش گذرای ناراحتی و غم رو در چشم هاش ببینه و دیدنش قلبش رو به درد میاورد.
به پسر دروغ نگفته بود. هیچوقت به کسی بدونِ یه دلیل خوب دروغ نمیگه. و قطعا راجبه چیزی به مهمیِ رایحه ی یک گرگ دروغ نمیگه.
دهانش رو باز کرد تا مخالفت کنه. اما قبل از اینکه شانس جواب دادن داشته باشه، جونگده رفته بود.

F*cking Alphas/persian translationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora