💛4

2.9K 250 39
                                    


از بیحالی زیاد حتی نمیتونستم تکون بخورم ضعف بدی داشتم و بدنم میسوخت
بخاطر شیشه خورده ها و جای سیگار...

لبمم نبض میزد، اصلا حال خوبی نداشتم چشمام داشت کم کم بسته میشد که در صدا خورد...

از یه طرف ترس خیلی بدی گرفتم
و از یه طرف دیگه هم امیدوار شدم که کمکم کنه اما مطمعن یه بلای بدتر
سرم میاره اما کمک عمرا...

با چشمای نیمه باز نگاش کردم دستش تو جیبش
بود و اروم اروم میومد جلو
چشمامو بردم بالاتر که رسیدم به صورتش و
متوجه زخم رو گونش شدم

تازه بود یه پوزخند گوشه لبش بود و مسخره وار
نگام میکرد

رسید بهم و پاهاشو تا کرد بیحال تر از چیزی بودم که واکنشی نشون بدم

موهامو گرفت و کشید که صدام بلند شد زیاد محکم نکشید...

سرشو نزدیک صورتم کرد و لباشو برد نزدیک گوشم شروع کرد زمزمه کردن که مورمورم شد

″میدونی چیه؟″

انگشت اشاره از رو پیشونیم تا فکم کشید و نگام کرد

″از ادمای ضعیف متنفرم″

صورتمو بردم عقب که بلند خندید که قلبم شروع کرد تند کوبیدن
خیلی میترسیدم ازش لپمو گرفت و فشار داد

انقدر محکم فشار داد که قیافم از درد مچاله شد با لذت و چشمای خمار نگام کرد!!

″واسه اینکه گیر روانی ای مثل من افتادی زیادی ضعیف و خوشگلی″

دوباره خنده کرد

″چیشده عزیزم زبونتو خوردن؟″

فقط با ترس و لرز نگاش میکردم خودشو زد به فکر کردن

″اما صبر کن من که همچین کاری نکردم″

چشمام گرد شد....روانی!!

″واو تعجب میکنی تو دل برو تر میشی بیب″

رسما خفه شده بودم خیلی سخته، روانی تر از این حرفاست

یه پوزخند فوق العاده ترسناک زد و همون حالتی نگام کرد یجوری بود که انگار میخواست تا ته منو بخونه

سعی کردم نگاش نکنم در واقع جرئت نگاه کردن
به اون چشمای ترسناک رو نداشتم...

درحال ایست قلبی بودم
که یهو بلند شد و رفت و من خشکم زد حتی درم نبسته بود!!

داشتم امید
میگرفتم که دست از سرم برداشته اما با ورود دوبارش همه ی اون امید کوچولوم از بین رفت

قهقهه زد

″قیافشو ببین نکنه فکر کردی ولت کردم اره؟″

اومد سمتم و من جمع شدم تو خودم

″ببین فسقلی تو اسباب بازیه جدید منی و قراره کلی سرگرمم کنی″

از لقبای مسخره ای که بهم داده بود حالم میخورد...
′کوچولو، بچه، بیب، هرزه، عزیزم، فسقلی′

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now