💛30

4.3K 288 56
                                    

″هان میسو میخوای بهمون بگی چیشد یا نه؟″

تو چشماش جدیت و نگرانی موج میزد
آب دهنمو به سختی قورت دادم

″البته که میگم مامان″

به بابا نگاه کردم، هیچی سخت از دروغ گفتن نیست برام که البته قرار نیست دروغ بگم فقط قراره یکم داستان رو تغییر بدم

گلومو صاف کردم
″میدونین که من اونروز رفته بودم دیدن مینا″

سرشونو تکون دادن

″موقع برگشت یهو لاستیک ماشین-″

مامان پرید وسط حرفم
″اینارو میدونیم میسو″

چندتا پلک زدم

″خب ماجرا اینه که یه نفر منو دزید، یه باند البته، منو زندانی کردن چون من-″

به زمین زل زدم
″میسو بودم″

″منظورت چیه چون میسو بودی؟″

به چشمای مامان نگاه کردم

″کسی که منو دزدید ق..قاتل مینا بود″

چشماشون گرد شد و با تعجب نگاه کردن، چند لحظه بعد اشک تو چشمای مامان جمع شد

بغضمو قورت دادم
″من متاسفم مامان، مینا...مینا بخاطر من مرد، همش تقصیر من بود″

صورتش خیس شده بود
″اینو نگو، تقصیر تو نبود″

″کسی که اونو کشت شوهر مامانم بود″

گریه مامان قطع شد، اونم از شوک زیاد
حتی پلکم نمیزد

بابا بزور صحبت کرد
″ی..یعنی چی؟″

چشمام از اشک سوخت

″من حافظم برگشت، فهمیدم پدرم منو از مامانم دور کرد، اون منو دزدید چون ناخواسته مامانمو حامله کرده بود″

مامانم سریع اومد بغلم کرد، سرمو رو شونش تکیه دادم و اجازه دادم اشکام بریزن

موهامو نوازش میکرد، تو همون حال کل قضیه رو براشون تعریف کردم
از اومدن شارلوت به کره تا ازدواجش با جون وو

″واسه همین جون وو منو دزدید ولی بعدش خواست منو بکشه که کوک نجاتم داد″

و اینطوری شد که کوک شد قهرمان داستان و جون وو گناهکار

بابا عصبانی شده بود

″این جون وو عوضی چیشد؟″

دماغمو بالا کشیدم و از بغل مامان اومدم بیرون

″وقتی شارلوت بهش گفت که ترکش میکنه دیوونه شد واسه همین خونه رو آتیش زد ولی ما نجات پیدا کردیم و خودش با ادماش سوختن″

نمیشد گفت کاملا دروغه، خونه آتیش گرفت ولی نه به وسیله جون وو بلکه به وسیله هری

هری کل خونرو همراه با جنازه ها سوزوند تا هیچ ردی نمونه و پلیسم نتونه کاری کنه

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now