💛19

3.1K 265 35
                                    

با حالی خراب خودشو رو تخت انداخت
نیاز به اون دختر داشت و همین داشت دیوونش میکرد
از اینکه جلوش کم اورده بود و تسلیمش شده بود تعجب کرده بود
کوک کسی بود که هیچوقت جلوی کسی کم نمیاورد و همیشه کاری که میخواست و انجام میداد
اما حالا
مقابل این دختر ضعیف شده بود
اونم کسی که بخاطر کینه ای که داشت قرار بود بدترین عذابارو سرش بیاره
همیشه یه استثنایی هست مگه نه؟
...
دو ساعت گذشته بود ولی هنوز بیرون نیومده بود دیگه داشتم نگران میشدم
میتونم به بهونه مشاوره بیارمش بیرون
با این فکر بلند شدم و سمت اتاقش رفتم
اروم در زدم بعد چند لحظه اروم درو باز کرد
با دیدن قیافش چشمام گرد شد و حرفم یادم رفت وضعش خیلی داغون بود
چیکار کردم؟
حقش بود نه؟
زیاده روی کردم؟

-چیه؟
با صدای بم شده و خشدارش به خودم اومدم
+بهتره یکم خودتو جمع و جور کنی وقتشه بازم حرف بزنیم
با قیافه طلبکار نگام میکرد
حق داره...جمله بهتره یکم خودتو جمع کنی زیادی بود اما خوب من الان دکترشم
+منتظرم
برگشتم که برم چون داشت خندم میگرفت
کی اینقدر سنگدل شدم؟

پامو رو پام انداخته بودمو تند تند تکون میدادم وقتی جلوم نشست پام از حرکت ایستاد
سرش پایین بود
+به من نگاه کن جون کوک
هیچ اهمیتی نداد
خودت خواستی عزیزم
دستمو نرم رو چونش گذاشتم متوجه لرز ریزی شدم که توش به وجود اومد
اره کوک تو به من نیاز داری
اروم سرشو بالا اوردم کم کم چشماشو حرکت داد و خیره چشمام کرد
دستمو برداشتم و رو زانوم گذاشتم
+خوب
سوالی نگام کرد
+چیزی هست که بخوای راجبش باهام حرف بزنی؟
دستاشو مشت کرد
-اینجا نه
یه تای ابرومو بالا انداختم
+منظورت چیه؟
بیقراری میکرد اصلا دلم نمیخواد اینجوری ببینمش
-دیگه نمیخوام تو فضای بسته حرف بزنم
متوجه رفتارش شدم حمله عصبیه بخاطر خاطرات تلخش
دستمو رو دست مشت شدست گذاشتم
با این حرکتم مشتشو باز کرد
+هرجا تو بگی میریم
ارامشو تو چشماش دیدم
بلند شد و دستمو با خودش کشید به سمت اتاقش رفت
چیکار میکنه؟
+هی کوک
-هیس
وارد اتاقش شدیم و دستمو ول کرد
رفت سمت کمدش و بازش کرد
تمام لباساش سیاه بود
یه تیشرت ساده مشکی برداشت انگار دنبال شلوار میگشت بعد پیدا کردنش اومد سمتم
-اینارو بپوش
با تعجب بهشون نگاه کردم
+ببین با لباس مشکلی ندارم ولی شلوارت هم
بلنده واسم هم گشاد
اخم غلیظی رو پیشونیش نشست
-نکنه اینطوری میخوای بیای
با عصبانیت به لباسی که تنم بود اشاره کرد به لباس نگاه کردم لباس کوک بود اونقدراهم بلند نبود و خوب مطمعنا من اینجوری نمیرم بیرون ولی نمیدونم چرا یچیز دیگه گفتم
+خوب مشکلش چیه؟
اخمش غلیظ تر شد که منو ترسوند
-پس انقدر کبودشون میکنم که از نشون دادنشون خجالت بکشی

با ترس لب زدم
+چ...چیو؟
از چشماش اتیش میبارید
-پاهاتو
با ترس لباسارو ازش گرفتم
+باشه باشه میپوشم
یهو اون همه عصبانیت رفت و یه نیشخند زد
-خوبه
واقعا که دیوونست از اتاق رفتم بیرون قلبم تند تند میزد
وارد همون اتاق خودم شدم لباسارو که میپوشیدم خودمو تصور کردم با پاهای کبود شده
خیلی وحشتناکه اگه کوک
اینو گفته پس حتما عملی میکنه برگشتمو به در نگاه کردم
حسود
...
نه تند رانندگی میکرد نه اروم
به شلوار تو پام نگاه کردم
انقدر بلند بود که تاش زده بودم به نیمرخش زل زدم
+کجا میریم حالا؟
-نترس جای بدی نمیبرمت
+این حرفت منو بیشتر ترسوند
برگشت طرفمو یه لبخند کوچیک زد اما سریع برگشتو نزاشت بیشتر از اون منظره قشنگ لذت ببرم
ته قبلم لرزید یه چیزی گفت که نفهمیدم چی بود چون هنوز محو اون لبخندش بودم
اروم لب زدم
+چ..چی؟
همونطور که نگاهش به جاده بود سرشو خم کرد سمتم
-ترسو
با چشمای گرد به صورتش زل زدم
چقدر خوشگله لعنتی
سریع برگشتم سمت شیشه
+واو عجب هواییه
چشمامو از حرص بستم و لبامو بهم فشار دادم
گندش بزنن
ماشین که از حرکت ایستاد به خودم اومدم و به دوروبر نگاه کردم یه پارک پر از نیمکت بود
چرا تاحالا اینجارو ندیدم؟
-پیاده شو
برگشتم سمتش که درو باز کرد و رفت پایین منم درو باز کردم و پیاده شدم هوا خنک بود
دنبال کوک راه افتادم کمی جلوتر روی یه نیمکت نشست پاشو رو پاش انداخت و دست به سینه موند
رفتم و کنارش نشستم
ادمای زیادی رفت و اومد نمیکردن هواهم کم کم داشت تاریک میشد
به کوک نگاه کردم
+الان حس خوبی داری؟
نگاهش به پایین بود و اروم سرشو تکون داد
+خوب میشنوم
-چی دوست داری بگم؟
+اوممم مثلا چیزی که باعث اذیت شدنت میشه
میخوام ببینم چیزی راجب شارلوت و بچه هاش میدونه یا نه
یه پوزخند زد
-چیزی که اذیتم میکردو نابود کردم
قلبم درد گرفت کوک اگه بفهمی چیکار میکنی؟
+پس بزار سوالامو بپرسم
سکوتشو که دیدم شروع کردم
+کارت چیه؟
برگشت طرفم
-خودم یا شخصیتام؟

Unwanted Killer | Jeon JungkookOnde histórias criam vida. Descubra agora