💛5

2.7K 243 10
                                    

به سختی از زمین بلند شدم هم شکمم هم باسنم تیر میکشید
چرا بعضی از  مردا نمیفهمن ما تحمل کتک خوردن از دست و پاهای محکم و مردونشونو نداریم؟ 

یاد اون خانومی افتادم که شوهرش مدام میزدش، الان کاملا درک که نه، حس میکنم چه دردی کشید

خودمو به دیوار رسوندم و چسبیدم بهش با کمک دیوار رسیدم به پله ها و با کمک نرده ها رفتم بالا وارد اتاق شدم

هنوز بوی گند میداد، چشمم خورد به اب معدنی و نودل رفتم تو و رو تخت نشستم
دستم و گذاشتم رو شکمم، مطمئنا کبود میشه

اب و برداشتم و درشو باز کردم مثل کسی بودم که تو
بیابون گم شده بود یه بیابون خشک، ولی واسه من متفاوت بود
چون تو بیابون من یه هیولا بود...

نیشخند پر از درد زدم و اب و خوردم با ورود اب به گلوم حس دوباره احیا شدن بهم دست داد

بسته نودل و گرفتم و بازش کردم همونطوری خوردمش دلم برای نودل تنگ شده بود حالا خشکش فرق نمیکرد

تموم که شد پوستشو انداختم رو میز رفتم بیرون
از پله ها رفتم پایین که وسط پذیرایی دیدمش
دست به سینه مونده بود و منو نگاه میکرد

با دیدنش بدنم تیر کشید، سعی کردم خونسرد باشم، اما میدونست لعنتی، میدونست ازش وحشت دارم

″بیا جلوتر اسباب بازی من″

اسباب بازی من ، یه لقب جدید مضخرف دیگه...
اروم رفتم جلو و بهش خیره شدم، استرس بدی داشتم
به سمتم متمایل شد

″چیه نکنه بدن کوچولوت درد میکنه؟″

بیحالت نگاش کردم فقط امیدوار بودم ترس تو چشمام معلوم نشه...

″اوخی عزیزم ولی به هیچ جام نیست!!″

سنگدل روانی

″فکر کنم بهت یه چیزی گفتم″

نگام سوالی شد، یه قدم اومد جلو که ناخواسته رفتم عقب همین کارم باعث شد پوزخند بزنه

″ازم میترسی نه؟″

جوابشو ندادم...

″بایدم بترسی″

اومد جلوتر و من رفتم عقب تر

″بهت گفتم بیوفتی خونرو تمیز کنی مگه نه؟″

ابروهام رفت بالا، با خودش چه فکری کرده؟ نکنه فکر میکنه من خدمتکار شخصیشم؟

داشت میومد جلو که یهو وایساد و سرشو گرفت تو دستاش...
با تعجب نگاش کردم چش شده بود؟

محکم سرشو فشار میداد، میخکوب شده بودم قیافش کاملا مچاله شده بود یهو یه داد محکم زد که پریدم هوا

″برو تو اتاق″

صداش خشدار دار شده بود، منم هنگ کرده بودم

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now