💛27

2.7K 265 71
                                    

″تو اینجا چیکار میکنی؟″

ترسیده اومد سمتم و بازوهامو گرفت″ببینم حالت خوبه؟″

با تعجب نگاش کردم...اون چرا باید نگران من باشه؟

گیج لب زدم″خوبم″

″این کیه؟″

با داد کوک به صورت قرمز از عصبانیتش نگاه کردم بعد با ترس به هری نگاه کردم
کوک هنوز خبر نداره...خبر نداره اون ازدواج کرده
یا اینکه جون وو منو دزدیده بود!!

″این خوب...خوب-″

″من هری ام″

کوک سوالی نگاش کرد″مهم نیست فقط ازش دور شو″

چشمامو چرخوندم...
هری نیشخند زد و رفت عقب تر″خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت″

نیشخندشو عمیق تر کرد″برادر ناتنی″

با چشمای گرد نگاش کردم، الان اینو نگفت نه؟
کوک گیج تر شد

هری رفت سمتش و با کنجکاوی نگاش کرد
راست میگفت، واقعا دوست داشت از نزدیک ببینتش!!

″برادر ناتنی؟″

با همون حالت منو نگاه کرد کرد که یه لبخند دندون نما زدم، بدبخت شدم...

″لبخند احمقانه چی میگه؟ببینم از کجا همو میشناسین؟″

لبخندمو عمیق تر کردم″خوب داستانش طولانیه″

″زودباش بگو″

حالت صداش ترسناک بود، هری جوری که انگار اومده بود سینما نگامون میکرد...
با بیچارگی بهش نگاه کردم که شونه هاشو انداخت بالا

یهو یچیزی یادم اومد″صبر کن ببینم اون مرتیکه جون وو نمیگه چرا اومدی اینجا؟″

لبخند شیرینی زد″نگران نباش نمیدونه اومدم″

چشمامو با خیال راحت بستم ولی سریع بازش کردم و با استرس به کوک زل زدم
یکی از ابروهاشو انداخت بالا...

″خوب راستش یچیزی هست که نمیدونی″

″میشنوم″

اب دهنمو قورت دادم″اینکه جون وو خوب اون...منو دزدیده بود″

حالا جفت ابروهاش بالا رفته بود و با چشمای اتیشی نگام میکرد″کِی؟″

″فکر...فکر نکنم یادت باشه چون...مست بودی!!″

از پشت دندوناش گفت″ادامه بده″

نفسمو دادم بیرون و یسره توضیح دادم″اون منو دزدید و بهم گفت تو باهاش چیکار کردی البته دروغ گفت من میدونم بعدم بهم گفت که تو بهش از پشت خنجر زدی بهم گفت تو قاتلی بعدم بهم قرص داد گفت بدم بهت البته من ندادم قسم میخورم فقط قرص خواب دادم که به نفع خودت بود، خودتم میخوردی بعد بهم گفت کمکم میکنه قاتل مینارو پیدا کنم منم قبول کردم
بعدم منو برگردوند و اون موبایل مسخره رو بهم داد که همشو دروغ گفتم بعدم که میدونی″

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now