سه روز شده بود...
سه روز شده بود که من تو این خونه لعنتیم، همه کار کردم تا بتونم فرار کنم، اما نتونستمهربار که سعی کردم، شکست خوردم...از پنجره، از در، از هرجا اما نگهبانای لعنتی گرفتنم،
از عصبانیت زیاد میزی چوبی ای که تو اتاق بود رو برداشتم و محکم زدمش به دیوار، یا گلدونی که گوشه اتاق بود رو محکم زدم زمین...بعدش با خودم فکر کردم این واقعا منم؟
مطمئناً کوک روم تاثیر گذاشته بود و خوب، بیشتر اینا بخاطر خودش بود
چون خیلی دلتنگشم...هر دفعه فقط یکم غذا برام میاوردن که نمیرم، تا اون لعنتی بتونه انتقامشو بگیره
به سمت آینه قدی ای که کنار تخت بود رفتم..اول متوجهش نشده بودم، احمقا فکر نکردن ممکنه خودمو باهاش بکشم؟که البته من این کارو نمیکنم...
بارها فکرش به سرم زده بود، اما نکردم، از یه طرف میترسیدم از یه طرفم دیگه نمیخواستم مامان و بابا اذیت شن..جلو آینه وایسادم، به زخم پیشونی و لبم نگاه کردم
وقتی که نگهبانا گرفتنم اینکارو کردن که هری جلوشون رو گرفت
رو زخم پیشونیم دست کشیدم که سوزشش باعث شد چشممو ببندم..
یه تیکه از گلدون رو برداشتم و محکم پرت کردم سمت آینهشکست و تیکه هاش به اطراف ریخت، زانوهام غیر ارادی خم شد و افتادم رو زمین
محکم به موهام چنگ زدم...خسته شدم دیگه، کی اینا تموم میشه؟
تا خودم کاری نکنم که تموم نمیشه!!با این فکر بلند شدم و لرزش پاهامو نادیده گرفتم..الان وقت ضعف نیست
رفتم سمت کمد و بازش کردم، لباسارو انداختم بیرون و انتهاشونو بهم گره زدم،
خوب امیدوارم اینار جواب بده، نیشخند زدم..من دست نمیکشم اقای جون وورفتم سمت پنجره و اروم بازش کردم، ماه درست روبه روم بود و نورش همه جارو روشن میکرد
انتهای اولین لباسو به پایه تخت گره زدم و از محکمیش مطمئن شدمقلبم به شدت تند میزد، اگه اینبار بگیرنم میندازنم تو زیر زمین، البته طبق تهدیدی که کردنم...
طنابی که از لباسا تشکیل شده بود رو پرت کردم بیرون
و محکم گرفتمش
اروم خودمو کشیدم پاییناز محکمیشون کاملا مطمئن بودم...
وقتی که لباسا تموم شد خودمو پرت کردم پایین، ارتفاع اونقدر زیاد نبود
بلند شدم و اروم حرکت کردم، متاسفانه حیاط خیلی بزرگیه ولی بخاطر گلا و درختا خیلی قشنگه، که مهم نیست...از پشت درختا میرفتم و سعی میکردم صدایی تولید نکنم، مشکل اینجاست که من نمیدونم در کجاست، برای همین نمیدونم دارم چیکار میکنم
میدونم حماقت محضه..با صدای پارس سگ با ترس نگاش کردم
خدای من، حتما شوخی میکنی..داشت میومد سمتم که سریع دوییدم
لعنتی، لعنتی، لعنتی
YOU ARE READING
Unwanted Killer | Jeon Jungkook
Romance-″اجازه نمیدم خودتو ازم دور کنی″ ″اگه من بخوام ازت دور بمونم چی؟″ -″اونوقت هیولایی میشم که ازش متنفر شی″🥀💛 Couple: Jungkook x Girl Genre: Angst, Romance, Psychology, Smut