💛1

9K 401 18
                                    

″″ميسو″

صدای مینا رو مخم رژه میرفت

خواب الود گفتم″اه بزار بخوابم″

دوباره فریاد زد″یعنی چی بخوابی پاشو مدرسه دیر شد″

اوه نه، دوباره نه...
عين برق گرفته ها بلند شدم سریع رفتم بيرون

″صبح بخير مامان″

لبخند زد″صبح بخير دخترم″

پریدم تو دسشویی و صورتمو اب پاشيدم سریع اومدم بيرون و دویيدم سمت اتاق

مینا دستشو سمتم گرفت″صبحونه...″

″لقمه بگير تو راه ميخورم″

دیگه نموندم بقيشو بشنوم رفتم سمت کمد گشتم ولی یونيفرمم نبود

با اضطراب داد زدم″لباسم...″

برگشتم دیدم مينا با حالت عصبی لباسو تو دستش گرفته از دستش گرفتم و تند تند پوشيدمش

″اوه خدای من ميسو ميشه یبار بخاطر تو من توبيخ نشم!؟″

مظلومانه لبخند زدم″دیگه تکرار نميشه″

چشماشو با حرص چرخوند″هرروز همينو ميگی″

اینو گفت و رفت بيرون دکمه های لباسمو بستم کيفمو برداشتم و رفتم بيرون

لقمرو گرفت سمتم″بیا″

″مرسی″

لقمرو از مينا گرفتم و خندیدم

″اون لبخند مسخرتو تموم کن بدو بریم بای مامان″

برگشتم سمت مامان و لبخند زدم″خداحافظ مامان″

″خدافظ بچه ها مواظب باشين″

من و مینا هم زمان فریاد زدیم″چشم″

اومدیم بيرون و راه افتادیم سمت مدرسه یه ربعی راه بود
شروع کردم خوردن لقمم

″درساتو خوندی؟″

برگشتم سمتش″فکر کن نخونم″

″بله خانوم شاگرد اول″

خندیدم درسته من شاگرد اول بودم، اما بی هدف برعکس من مينا هدف داشت
دوست داشت روانشناس بشه اما خوب، درسش تعریفی نداشت

پوزخند زدم″تو چرا نميخونی شاگرد تنبل″

خندید″کی حوصله درس خوندن داره″

″″مگه نميخوای روانشناس بش″

″اره ولی دوست دارم فقط درسه همونو بخونم نه چيزای الکی″

″ولی مجبوری″

نيشخند زد″اره انگاری″

بعد یکم مکث گفت″هدفتو پيدا کردی سال اخریما″

سنگی که جلو پام بودو شوت کردم اونور″نه″

″چرا″اینو جوری گفت که انگار سوپرایز نشده
چون واسش عادی بود...

Unwanted Killer | Jeon JungkookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang