💛18

3.1K 240 27
                                    

به یه نقطه زل زده بودم
هنوز تو اتاق بودم و بیرون نرفته بودم بهش نگفتم
نگفتم که اون باعث شد حافظم برگرده دلیل خاصیم ندارم برای نگفتنش
فقط یادم رفت همین به ساعتی که تو اتاق بود نگاه
کردم ساعت هشت شب بود
امشب باید بهش قرصو بدم البته قرص خواب اور امیدوارم نفهمه اگه بفهمه ایندفعه واقعا زندم نمیزاره
-میسو
با دادش از فکر اومدم بیرون بلند شدم و رفتم سمت در
اروم بازش کردم ندیدمش
+چیه
یهو اومد جلوم که نفسم گرفت
+چ...چیه
-گشنمه
چشمم خورد به لبش حس کردم دارم کم کم داغ میشم دوباره دوباره
به در خیره شدم
+خوب
دستشو گذاشت رو چونم و سرمو برگردوند سمت خودش قلبم شروع کرد تند زدن
-یعنی غذا میخوام
ام؟ببخشید؟ چرا صداشو خمار کرده الان؟
+مگه خدمتکار استخدام کردی
-مگه دکترم نیستی

قلبم همینجوری داشت تند تر میزد
+دکترا واسه بیمار غذا درست نمیکنن
یه قدم اومد جلو فاصلمون کم بود و دستش هنوز رو چونم بود
-تو مگه فرق نمیکنی

دهنم باز نمیشد سرشو اورد پایین تر سریع دستامو گذاشتم رو قفسه سینش و هلش دادم
به در و دیوار نگاه میکردم
+مگه گشنت نی..ست منم گشنمه
چرا داد میزنی احمق؟ بدون اینکه نگاش کنم رفتم سمت اشپزخونه
پسره دیوونست اصلا نمیفهه منم احساس دارم
دستمو گذاشتم رو قلبم امیدوارم نشنیده باشه صداشو
-رامیون
هنگ کرده چرخیدم سمتش
+چی
-چرا داد میزنی
+ها؟اها هیچی
-رامیون درست کن
+رامیون
خنگ اگه ادم بود الان حتما من بودم
+باشه درست میکنم
-گرمته
سوالی نگاش کردم
دستشو روبه روی صورتش چرخوند
-صورتت قرمزه
وااای چرا انقدر ضایعم دستمو به گردنم مالیدم و یه لبخند مسخره زدم
+اره گرممه خیلی گرممه
-عجیب و غریب

با تعجب نگاش کردم
-بدو گشنمه
برگشت و از جلو چشمام رفت با درد به جای خالیش نگاه کردم
+دیوونم دیوونه هیچ ابرویی پیشش ندارم
یه آه دردناک کشیدم
...
خوب فقط مونده قرص کوک حموم بود و فعلا نیومده بود استرس داشتم اگه بفهمه...نه نه دختر
الان به این فکر نکن اره اره تو میتونی بخاطر خودشه تازه فقط داری کمکش
میکنی راحت تر بخوابه

قرصو ریز ریز کردم و لایه کیمچی گذاشتم اینجوری طعمشو حس نمیکنه
فقط امیدوارم ضایع بازی درنیارم
+غذا حاضره
برگشتم سمتش موهاش خیس بود و حوله دور گردنش بود
+موهاتو خشک نمیکنی
-حوصله ندارم
+بشین غذارو بیارم
رفت نشست رو میز غذارو اروم گذاشتم رو میز کیمچی هم کنارش گذاشتم
رو به روش نشستم شروع کرد خوردن
انقدر استرس داشتم که دستام یکم میلرزید چاپستیکو اروم برداشتم
زیر چشمی حواسم بهش بود
مسخرست

اگه کسی مارو ببینه حتما فکر میکنه باهم رابطه خوبی به عنوان یه کاپل داریم
اما حقیقت یچیز دیگست
اینکه کلی ماجرا گذروندیم و من الان منتظرم که اون قرصو بخوره وقتی دیدم کیمچی هم داره میخوره
و همچنان ریلکسه خیالم یکم راحت شد اصلا نمیفهمیدم دارم چی میخورم
+کیمچی دوست داری
-اره...نه...نمیدونم
پوکر نگاش کردم
+ولی انگار داری
-هرچی

Unwanted Killer | Jeon JungkookOù les histoires vivent. Découvrez maintenant