💛15

3K 233 20
                                    

چند لحظه بعد وقتی دیدم دیگه خیلی داره سردم میشه دوییدم
تو دو روبرو نگاه کردم ولی اثری از کوک
پیدا نکردم رفتم سمت همون اتاق و رو تخت نشستم از پنجره به بیرون زل زد دستمو گذاشتم رو قلبم
هنوز تند میزد شاید چون دوییدم نه نه به کی دارم دروغ میگم

شاید ترسیدم نه اینم نیست موهامو تو چنگم گرفتم ای خدا من چه مرگم شده به قفسه سینم مشت زدم
خفه شو میفهمی خفه شو
زیر لب هی اینو میگفتم و مشت میزدم چشمامو بستم
اما کوک
اومد جلو چشمم به سرعت چشمامو باز کردم
و زدم زیر خنده دارم دیوونه میشم اصلا نمیفهمم چمه من از کی اینجوری شدم
چرا تو ذهنم فقط دوتا گودال عمیق مشکی میبینم چرا واقعا چرا
خسته رو تخت دراز کشیدم بارون شدت گرفته بود و صداش محکم میخورد به سقف خونه و صدای بلندی ایجاد میکرد
حرفش تو سرم اکو میشد
–چون نمیخوام ترکم کنی میفهمی

تنها چیزی که میشنیدم همین بود کلمو به بالشت میکوبوندم و
میخواستم اون صداهارو قطع کنم باید قطع شن باید
انقدر فکر کردم که اخرش خسته شدم و خوابم برد
...
بیدار که شدم متوجه شدم کوک بازم درو قفل کرده باعث شدم همون یزره اعتمادی هم که بهم داره از بین بره
اصلا از کجا مطمئنم بهم اعتماد داشت
شایدم فقط فکر میکردم که بهم اعتماد داشت اره قطعا همینه
چند روزی گذشته بود و تو این مدت شبا که میخوابیدم برام اب و غذا میزاشت و بی سر و صدا میرفت
خوب احمق چرا منو این تو حبس کردی یعنی انقدر میترسی بزارمت و برم اه مسخره

نمیدونم چرا اما دلم میخواست ببینمش قطعا نمیشه اسمشو‌ گذاشت دلتنگی
شایدم من دارم فرار میکنم
هرکس دیگه ای هم بود فرار میکرد از این حسای مضخرف واقعا خنده داره فکرشو بکن دل ببندی به شکارچیت به شکنجه گرت
به بیمارت
اره واقعا خنده داره ولی چرا من خندم نمیگیره اتفاقا برعکس خیلی هم دردناکه واسم آه بس کن دختر تو فقط داری عادت میکنی بهش همین
خیلی هامون دوست داشتن و با حس عادت اشتباه میگیریم و همین باعث خراب شدن کل زندگیمون میشه
اما من اشتباه نمیکنم من حس عادت رو با دوست داشتن اشتباه نمیگیرم
مگه اینکه احمق باشم

با صدای در تپش قلب گرفتم
خفه شو فقط خفه شو
در کامل باز شد و کوک اومد تو اما با حالتای غیر عادی بازم مست کرده بود دستش ایندفعه بطری ای نبود اما چشماش قرمز شده بود و همینطور خمار
–اینجارو عروسک کوچولوی من اینجاست
اینطوری حرف نزن لعنتی
+بازم مست کردی
–خوب تو مجبورم کردی عزیزم
تعجب کردم
+من؟
–اره خو...د تو
+مگه من چیکار کردم
اومد جلوتر خندید
–میخوای بزاری بری مگه نه
واقعا این موضوع اذیتش میکرد؟
چی میگفتم واقعا دوست دارم از پیشش برم؟
+نمیدونم کوک
–که نمیدونی اره
بلندتر خندید
–اما من میدونم
بهش نگاه کردم
+چی...چیو
–اینکه تو مال منی و حق نداری جایی بری

قلبم لرزید اون مسته اون مسته
+تو مستی کوک نمیفهمی چی میگی
–چرا خوب میفهمم
اومد سمتم و من رفتم عقب پام خورد به تخت و افتادم روش خواستم بلند شم اما رسید بهم و خم شد روم از ترس چسبیدم به تخت
نکنه بازم کاری کنه
+کوک خواهش میکنم
–چرا گیجم میکنی
با چشمای ملتمس نگاش کردم
+منظورت چیه
اون فاصله کمو نمیتونستم تحمل کنم سرمو چرخوندم تا نبینمش اما چونمو گرفت و سرمو چرخوند سمت خودش و مجبورم کرد به چشماش نگاه کنم
–دلم میخواد تا اخر عمر زندانیت کنم تا همیشه پیشم باشی
بس کن وگرنه قول نمیدم جلوی خودمو بگیرم
–دلم میخواد همه بفهمن فقط مال منی
بغضم داشت سنگین تر میشد
–میشنوی میسو اره
زل زدم به چشماش به کابوس این چند شبم به دقدقه این چند روزم
+نه نمیشنوم نمیخوام بشنوم
نگاهش رو همه اجزای صورتم میچرخید
–پس ببین

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now