کوک گوشیشو به میسو داد و به چهرش خیره شد
حرف های چند دقیقه پیش میسو تو ذهنش میچرخید
یه خوشحالیه عمیقی تو دلش داشت
معنی حرفاش این بود که اونو یجور خاصی دوست داره جوری که نمیشه با دوست داشتنای دیگه مقایسه کرد اما مثل همیشه چهرش خنثی بود
میسو شماره رو گرفت و نزدیک گوشش کرد
کوک آروم لب زد
–اسپیکر
میسو نگران نگاش کرد
+چی
–بزار رو اسپیکر+کوک قراره با مامانم صحبت کنم اونم خصوصی
کوک تیز به چشماش نگاه کرد
–چیز خصوصی ای بین ما نیست بزار رو اسپیکر
میسو کلافه از دست اون پسر لجباز گوشیو گذاشت رو اسپیکر
-الو
بغض بدی گلوی میسورو بخاطر صدای گرفته مادرش چنگ زد
+مامان
-خدای من میسو
اشک از رو گونه هاش سرازیر شد و کوک آروم لبشو گاز گرفت دلش نمیخواست عروسکش گریه کنه اما خوب اون عروسک لوسش بود که با هر چیز کوچیکی شروع به گریه میکرد
پس باید عادت کنه
...
با شنیدن صدای گرفته مامان نتونستم جلوی خودمو بگیرم با ارنجم چشمامو پوشوندم
مامانم گریه میکرد
-کجایی میسو اون کار لعنتیت کی تموم میشه
ترسم الکی نبود مامانم منو لو داد
با ترس به کوک نگاه کردم مشکوک نگام میکرد
+م..مامان چیزی نمونده خوب بهم ا..عتماد کن
چشمای کوک باعث میشد حرفام یادم بره
-زود برگرد دیگه نمیتونم تحمل کنم
کوک با دستش اشاره میکرد تموم کن
+باشه مامان قول میدم قول میدم
گریش شدت گرفته بود
+مامان باید قطع کنم
-فقط بگو...ج..جات خوبه
+اره مامان جام عالیه حالم خوبه
-خو...خوبه
+مامان خیلی دوست دارم م...مراقب خودت باش
خدافظ
سریع قطع کردم و اشکامو پاک کردم آروم به کوک نگاه کردم
گوشیو گرفت و سیم کارتشو درآورد و خیلی راحت شکوند برگشت نگام کرد
–فکر کنم باید چیزی بهم بگی+فکر کنم خودت فهمیدی
–میخوام از زبون خودت بشنوم
انگشتامو بهم گره زدم
+اونروز که تعقیبت کردم
یکی از ابروهاشو انداخت بالا
+خو..خوب من
دستاشو گذاشت کنارم و خودشو کشید سمتم
منم همونطور رفتم عقب
–خوب
عوضی صداشو خمار کرده بود
+با خودم گفتم ب..به مامانم زنگ بزنم
همونطور میومد جلو و من میرفتم عقب
–جالب شد
انقدر رفتم عقب که گودی کمرم رو دسته کاناپه موند و صورت کوک هم نزدیک صورتم
قلبم تند میزد
+با تلفن عمومی باهاش تماس گرفتم گفتم حالم
خوبه و زود...زود برمیگردم
نفساش به صورتم میخورد
–که زود بر میگردی اره
آب دهنمو قورت دادم
+فق..فقط میخواستم ارومش کنم
صورتشو آروم نزدیک صورتم کرد منتظر به لباش خیره شدم
اما بین راه یهو مکث کرد یه نفس عمیق کشید و کنار رفت
به صفحه سیاه تی وی زل زد لعنت بهش انگار میخواد انتقام بگیره...
الکی خودمو مشغول غذا درست کردن نشون میدادم
غذا حاضر بود ولی کوک همینجوری داشت منو نگاه میکرد و این باعث میشد هول کنم
دست و پامو کاملا گم کرده بودم و زیر نگاش داشتم ذوب میشدم
بعد چندتا نفس عمیق کشیدن به خودم اومدمو غذارو گذاشتم رو میز حتی بهش نگاه هم نکردم
گونه هام داغ کرده بود و امیدوار بودم قرمز نباشه
چمه؟
حالم داره از خودم بهم میخوره
YOU ARE READING
Unwanted Killer | Jeon Jungkook
Romance-″اجازه نمیدم خودتو ازم دور کنی″ ″اگه من بخوام ازت دور بمونم چی؟″ -″اونوقت هیولایی میشم که ازش متنفر شی″🥀💛 Couple: Jungkook x Girl Genre: Angst, Romance, Psychology, Smut