💛26

2.7K 252 109
                                    

اب دهنمو به سختی قورت دادم″نه نه کوک، تو بهم صدمه نزدی

درمونده نگام کرد، انگار که میخواست باور کنه اما...نمیتونست!!
چشمامو بستم، نمیتونستم اینطوری ببینمش

قهقهه جون وو تو زیر زمین اکو میشد″نمایش خیلی جالبیه″

یکم مکث کرد″حالا وقت نمایش منه″

خون همینجوری از بازوم میریخت و میسوخت
عرق رو پیشونیم نشسته بود و باعث شده بود موهام بچسبه به صورتم
بیحال به جون وو نگاه کردم

با دیدن شلاق تو دستش نفسم رفت، ولی داشت میرفت سمت کوک...

صدام میلرزید″نه لطفا، صبر-″

حرفم تموم نشد که محکم زدش به کوک، بلند فریاد زدم..اشک دیدمو تار کرده بود
کوک محکم چشماشو بسته بود و لباشو بهم فشار داد بود

جون وو سرخوش فریاد زد″میدونی چقدر دلم برای اینکار تنگ شده بود؟″

یکی دیگه هم زدش، گلوم از داد زیاد میسوخت

″ولش کن عوضی″

جون وو نگام کرد″خفش کنین حوصله صداشو ندارم″

″تو فقط یه تیکه آشغا-″

با پارچه ای که محکم دور دهنم بسته شد حرفم نیمه تموم موند، حالا فقط صداهای ناواضح بود
که از دهنم خارج میشد و اشکام که سرعتشون بیشتر شد

همچنان بهش ضربه میزد و مثل دیوونه ها میخندید، معلومه که لذت میبرد
انتقام شیرینه..

ولی کسی که حق داره انتقام بگیره و با تمام وجود لذت ببره اون نیست، بلکه کوک بود...

داد نمیزد، گریه نمیکرد، فقط با ناراحتی و پشیمونی منو نگاه میکرد
انگار صحنه هایی که بهم صدمه میزد جلو چشمش
به نمایش در اومده بود...

فهمیدنش سخت نبود، خودمم بهش گفته بودم...
اینکه میتونم ببخشم اما نمیتونم فراموش کنم، ولی وقتی اونو بهش میگفتم،
فکر اینجاشو نکرده بودم

سرمو چرخونده بودم تا نبینمش

″نه نه دکتر هان، تو باید این صحنرو ببینی″

یکی محکم کلمو گرفتو برگردوند سمت کوک، تقلا میکردم تا دستم باز شه
چندبار دیگه کارشو تکرار کرد و دست کشید

موهاشو کنار زد و شلاقو انداخت پایین

″فعلا کافیه، کلی وقت دارم تا اینکارو بکنم″

به منی که با چشمای لبریز از تنفر نگاش میکردم اشاره کرد

پوزخند زد″اون پارچه رو باز کنید بزارین هرچقدر میخواد ناله کنه″

پارچه رو برداشتن، اما من ساکت موندم
گلوم میسوخت و چشمام درد میکرد، داد زدن من فایده ای نداشت...
کسی نیست کمکمون کنه، یا اون عوضی رو متوقف کنه

Unwanted Killer | Jeon JungkookWhere stories live. Discover now