نفس عمیق کشیدم مجبورم برم چاره دیگه ای ندارم به سمت در رفتم و بازش کردم
از پله ها پایین رفتم و جلو در وایسادم خواستم درو باز کنم
که یادم اومد باید در بزنم اخم کردم و با دست لرزون در زدم
-بیا تو
تعجب کردم انگار کوک چند لحظه پیش نبود صداش ریلکس بود
خیلی راحت میتونه تغییر مود بده در و اروم باز کردم با بالا تنه لخت رو تخت نشسته بود و به تاج تخت تکیه داده بود دست به سینه بود و داشت به یه نقطه نگاه میکردم
اروم رفتم جلو و همونجا وایسادم
-بشین
انقدر تو صداش تحکم بود که ناخوداگاه نشستم رو صندلی ای که نزدیک تخت بود
با کلش به یه طرف اشاره کرد
-برش دار و بخون
لحن دستوریش بدجور رو مخم بود ولی چاره دیگه ای داشتم؟
نداشتم به میز کوچیک کنار تحت نگاه کردم و کتاب و برداشتم ابروهام پرید بالا
یه کتاب جنایی و دلهره اور بود اخم بزرگی رو پیشونیم نشست یادمه خیلی از بچه هایی که پیشم اومده بودن و حالت های روانی داشتن بخاطر خوندن یه همچین کتابایی بود اونم بدون اطلاع خانواده
حالا این که روانی هست از اینا هم میخونه
کتاب و باز کردم تصویر اش حال ادمو بهم میزد با حالت چندش گلوم و صاف کردم و شروع کردم خوندن
با خوندن هر پاراگراف مور مورم میشد زیر چشمی به کوک نگاه
میکردم اما خیلی ریلکس چشماشو بسته بود و گوش میکردم سه صفحه خونده بودم
ادم کتابخونی بودم و خستم نمیکرد اما این کتاب داشت حالمو بهم میزد و باعث میشد نتونم ادامه بدم
-بلد نیستی کتاب بخونی
چشم از اون تصویرای دلهره اور گرفتم و تو چشماش خیره شدم
+چیه مگه
-درست بخون
چشماشو بست حالا به خوندن من گیر میده پسره پرروی عوضی به من چه کتاباتم مثل خودت رو مخن و
ای کیومو پایین میارن
ده صفحه ای شد که داشتم میخوندم
گردنمو تکون دادم تا از حالت خشکی در بیاد
-بسه
چشماش هنوز بسته بود
+برم
-نه
پوف چه گیری داده به من چشماشو باز کرد و زل زد بهم یه نیشخند زد
-هرچی که خوندی رو برام تعریف کن
چشمام گرد شد چییییییییییییی تعریف کنم حالا چی بگم
مثل احمقا نگاش کردم
-چیه نکنه نمیدونی داشتی چی میخوندی
نمیدونستم چی بگم
خواستم چیزی بگم که از رو تخت بلند شد و باعث شدم منم سریع بلند شم کتاب از دستم افتاد و صدای بدی داد
با ترس به کتاب خیره شدم و بعدش به کوک اونم داشت به کتاب نگاه
میکرد اروم سرشو بلند کرد و خیره شد بهم
قلبم شروع کرد محکم زدن انقدر محکم که صداشو میشنیدم اومد
سمتم و من یه قدم کوچیک رفتم عقب یهو دستشو دور گردنم پیچوند
دستای سردمو رو دستش گذاشتم یه لحظه پوست دستم از داغیش
سوخت خنثی و خمار نگام میکرد
نه فشار میداد نه حرکتی میکرد فقط دستش دور گردنم بود و دست منم رو دستش
اروم به جلو حرکت کرد که منم به عقب کشیده شدم دیوارو پشتم حس کردم و چسبیدم بهش
اونیکی دستشو گذاشت کنار سرم و خودش خم شد روم از ترس میلرزیدم
به گوشوارش خیره شدم یه رینگ ساده مشکی که همیشه تو گوشش بود دستم هنوز رو دستش بود انقدر بی اراده بودم که حتی نمیتونستم دستمو بردارم
سرشو تو گودی گردنم فرو برد و لبشو گذاشت رو گردنم
با برخورد لبش به گردنم مور مورم شد و بیشتر چسبیدم به دیوار
چشمامو محکم بستم اون لحظه فقط میخواستم محو شم لبشو رو
گردنم حرکت میداد و من بیشتر مورمورم میشد و میلرزیدم رسید به گوشم و یه گاز گرفت که از شدت سوزش و درد یه ناله ریز کردم نکن احمق نکن
-انقدر ازم میترسی
چشمامو سریع باز کردم صداش اروم و خمار بود فکر کنم بخاطر لرزش بدنم میگفت و صدای قلبی که محکم به سینم میکوبید
جرئتمو پیدا کردم و لب زدم
+خیلی خیلی زیاد...ان...انقدر که فکرشم نمیکنی
انتظار داشتم بزنه تو گوشم یا یه بلایی سرم بیاره اما دستشو اروم از رو گردنم برداشت و ازم دور شد با تعجب نگاش میکردم
پشت بهم وایساد
-برو بیرون
صداش اینبار خش داشت بلندتر داد زد
-گفتم برو بیرون
سریع از دیوار جدا شدم و از اتاق رفتم بیرون درو بستم و بهش تکیه دادم دستمو گذاشتم رو قلبم هنوز تند میزد جای لبش رو گردنم و
جای دندونش رو گوشم میسوخت بازم اینکارو کرد و من احمق نتونستم کاری کنم با اعصابی داغون و قلبی داغون تر به سمت زندانم رفتم
...
درحالی که اروم اروم ویسکیشو میخورد به جمعیت رو
به روش زل میزد
جمعیتی که درحال رقص بودن و بپر بپر میکردن
مثل همیشه پوکر بود بدون هیچ احساس خاصی صدای بلند اهنگ
ارومش میکرد و ادمایی که با خوشحالی میرقصیدن
با حس حرکت دستای ظریفی رو بازوش سرشو اروم
برگردوند
لونا بود
-خیلی حیفه رئیس کلوپ خودش فقط بیننده باشه
کشیده و لوند صحبت میکرد
جونگکوک لبخند کشیده ای زد و خمار نگاش کرد
لونا دستشو اروم به سمت سینه جونگکوک کشید و با لبخند دستشو حرکت داد
جانگکوک اروم ویسکیشو مزه میکرد و خمار به لونا نگاه میکرد لیوانشو روی میز گذاشت
دستشو دور کمر لونا گذاشت و محکم و سریع اونو کوبوند به خودش
لونا عادت داشت میدونست حرکاتش هیچ ملایمتی نداره
بالاخره معشوقه اصلیش بود
جونگکوک انگشتاشو رو کمرش میکشید و لونا لذت می
برد و با چشمای نیمه باز نگاش میکرد بقیه دخترا بهش حسودی میکردن
دخترایی که تو کلوپ کار میکردن و ارزوشون بود یه شب با جونگکوک باشن البته بعضیا به ارزوشون رسیده بودن
لبشو به گوش لونا چسبوند و اروم لب زد
+امشب بهت نیاز دارم لونا
عاشق زمانایی بود که اینطور صداش میکرد و بهش این حرفارو میزد ایندفعه لونا بود که لبشو به گردن جونگکوک چسبوند و اروم حرف زد
-اتفاقا منم بهت احتیاج دارم
نیشخندی زد و لونارو محکم تر به خودش چسبوند
+سونگ هو
بلند اسمشو فریاد زد
-بله هیونگ
دیدش که داشت به سمتش میومد
+من دارم میرم تا نیم ساعت دیگه پارتی رو تموم کن
بفرستشون برن
-باشه
همراه لونا سوار ماشین شد و به سمت خونه ای که همه فکر میکردن خونه اصلیشه راه افتاد
اما هیچکس از خونه اصلیش خبر نداشت
با سرعت میروند اما هیجانی نداشت یه جورایی خسته شده بود اما عادت کرده بود
به خونه که رسید از ماشین پیاده شدن جونگکوک در خونه رو باز کرد
وقتی لونا داخل شد خودشم داخل شد و درو بست به خودش
چسبوندش و به سمت اتاق حرکت کرد
درو باز کرد و پرتش کرد داخل درو بست و تا برگشت لونا رسید بهش و لبشو چسبوند به لبش جونگکوک محکم گردن لونارو گرفت و همراهیش کرد انقدر خشن میبوسیدش که ناله های لونا تو دهنش
خفه میشد دستای لونا به سمت دکمه های لباس جانگکوک رفت و همینطور که میبوسیدش دکمه هاشو یکی یکی باز میکرد
جونگکوک خودش لباسشو دراورد و با یه حرکت لباس نازک لونارو تو تنش پاره کرد
میدونست وحشیه برای همین لباس نازک پوشیده بود
به سمت تخت هلش داد لونا رو تخت پرت شد و به پسر وحشیه رو به روش خیره شد
جونگکوک محکم تر از قبل لباشو میبوسید صدای بوسشون کل اتاقو پر کرده بود محکم سینه های لونارو چنگ زد که ناله های لونا بلند شد سینه هاشو محکم گاز میگرفت و میبوسید
لونا غرق لذت شده بود چشماشو بسته بود و دستشو لای موهای جونگکوک برده بود
تا حالا با پسرای زیادی خوابیده بود اما هیچکس مثل این پسر نبود وحشی بازیاشو دوست داشت و اون خوب میدونست چطور به اوج برسونتش
جونگکوک با یه حرکت شلوار لونارو دراورد و دستشو رو واژنش گذاشت ناله های لونا بیشتر شده بود
دستشو محکم رو واژنش حرکت میداد هیچکدوم از رابطه هاش از واژن نبود اما اینطوری میزاشت اونا لذت ببرن
وقتی لونا لرزید دستشو برداشت و دوباره شروع کرد بوسیدنش گردنش و گاز میگرفت و سینه هاشو میمالید
اینبار نوبت لونا بود دستشو به سمت شلوار جونگکوک برد و زیپشو باز کرد شلوارشو از پاش در اورد از دیدن بزرگیه دیکش لذت برد اما لونا ناراحت شد وقتی فهمید اونقدر اهم هورنی نشده
اما اهمیت نداشت همین که جونگکوک باهاش بود براش کافی بود
باکسرشم دراورد و رو زمین انداخت
دستشو دور دیکش پیچوند و شروع کرد به مالیدن
ناله های مردونه جونگکوک کل اتاقو پر کرده بود
لونا به سختی دیک بزرگشو تو دهنش کرد و شروع کرد به ساک زدن
جونگکوک همراه با ناله های مردونش محکم به موهای لونا چنگ زدو کشیدش
ناله های لونا از درد خفه میموند
بعد از چند لحظه جانگکوک بلند شد و لونارو داگی استایل رو تخت
گذاشت دیکشو با یه حرکت وارد لونا کرد که داد لونا بلند شد
جانگکوک ضربه های بلند و محکم میزد
موهای لونارو گرفت و کشید که ناله های لونا بلندتر از قبل شد
بعد از چندین ضربه های محکم هردوشون ارضا شدن و لرزیدن
لونا بیحال رو تخت افتاد اما راضی بود
بیشتر راضی میشد اگه دیک جونگکوک رو تو واژنش احساس میکرد اما اون این مدلی بود
جونگکوک خودشو و لونارو پاک کرد و کنار لونا دراز کشید
لونا سریع برگشت و دستشو دور شکم جانگکوک حلقه کرد و لبشو رو گردنش کشید
-خیلی دوست دارم جونگکوک
نیشخند زد و دستشو لایه موهای لونا فرو برد میدونست فقط بخاطر رابطه دوسش داره
اما خوب مگه مهم بود
نه
تا زمانی که هردو ارضا بشن براش کافی بود لونا فقط یکی از همخوابه هاش بود
فقط یکی از اونا
...
از بی حوصلگیه زیاد داشتم خونرو تمیز میکردم خودمم باورم نمیشد چرا دارم این کارو میکنم
اما حسابی خسته شده بودم
کسی نبودم که مدام برم بیرون یا برم پارتی و این چیزا
اما هرکس تا یه موقعیه میتونه تحمل کنه
مخصوصا تو این خونه نفرین شده
کوک دیشب خونه نیومده بود یعنی صبح که رفت دیگه نیومد و این خوش شانسیه من بود که ریختشو ندیدم
امنیتی ندارم پیشش ممکنه هر بلایی سرم بیاره
به اشپزخونه که نگاه میکردم یاد اون روز میوفتادم که هات چاکلت رو ریخت زمین و من بدبخت دستمو سوزوندم با فکر به اون روز کلم داغ میکرد
فقط امیدوارم کارما حسابی بفاکش بده
با فکر این که کوک یروز به پام بیوفته و به گوه خوردن بیوفته و بگه
منو ببخش منو غرق لذت میکرد اما سریع از خیالبافی اومدم بیرون
به خودت بیا میسو فعلا که تو زندانیه اونی
ولی خوب هرگز به پاش نیوفتادم که افتادم؟
معلومه که نه
به خودم پوزخند زدم
برای خودم کمی برنج پخته بودم
بوش کل خونرو گرفته بود و شکمم به صدا خوردن افتاده بود تو ظرف ریختم و با قاشق رو کانتر گذاشتم +بابت غذا ممنون
خواستم بخورم که در صدا خورد قاشق از دستم افتاد
با ترس به در زل زدم
کوک با حالت مستی اومد داخل
موهاش رو صورتش ریخته بود و دکمه های لباسش تا وسطای سینش باز بود
قسمتایی از سینش که معلوم بود قرمز بود
چشمام از سرش تا پاش در گردش بود اومد تو کاملا مست بود
خواست بره تو اتاق که چشمش خورد به من
-واو ببین کی اینجاست عروسک کوچولوی من
با تعجب نگاش میکردم بلایی سرم نیاره حالتش غیر عادیه
اومد سمتم چرا باید انقدر ازش بترسم اخه
رسید بهم
+نیا جلو حالت خوب نیست
بلند زد زیر خنده
-بیب میترسی بلایی سرت بیارم
دروغ چرا میترسیدم
میترسیدم بلایی سرم بیاره پس
+اره میترسم حالا برو
رسید بهم و موهامو گرفت و کشیده که جیغم دراومد
کنار گوشم مست داد زد
+هرزه مگه من بهت نگفتم حتی اگه لختم جلوم باشی نگات نمیکنم
بازم خندید از چی حرف میزد
+از چی حرف میزنی من که منظورم این نب...
-دهنتو ببند برام مهم نیست منظورت چی بود
لعنت بهت کوک لعنت بهت
هلم داد که خوردم به کانتر دستم به ظرف خورد که افتاد و شکست
قلبمم با اون ظرف شکست یه قطره اشک از چشم چپم ریخت پایین
-اوخی برای خودت غذا درست کرده بودی
با شدت برگشتم که دیدم قشنگ تو دهنشم با تعجب اشکمو پاک کردم
و رفتم عقب مچمو گرفت که با درد نگاش کردم چشماش خمار شده بود و نگام میکرد
+کوک خواهش میکنم
انگار نمیشنیدی
+کو...
با برخورد سریع لباش با لبم دهنم بسته شد و چشمام تا اخرین حد گرد شد انقدر سریع و محکم این کارو کرد که نتونستم تعادلمو حفظ کنم و رفتم عقب
کمرم محکم به تیزی کانتر برخورد کرد که از درد نفسم رفت و چشمام بسته شد
دو طرف صورتمو گرفت و شروع کرد به بوسیدنم اشکام از رو گونم سر میخوردن
محکم میبوسیدم و لبمو گاز میگرفت به سینش کوبیدم
تا دست از سرم برداره داشتم نفس کم میاوردم اما انگار با این کارم
وحشی ترش کردم به موهام چنگ زد و خشن تر کارشو ادامه داد چون داشتم گریه میکردم نفس بیشتر کم اورده بودم حس خفگی بهم
دست داد لبشو محکم از رو لبم برداشت که صدای مضخرف بلندی داد
محکم به قفسه سینم چنگ زدم و شروع کردم سرفه کردن رو زانوهام
نشستم و بلند سرفه کردم نفسای عمیق میکشیدم
به اکسیژن زیادی احتیاج داشتم خونو تو دهنم حس میکرد
داغیه لبشو
خیسیه زبونشو
همرو حس میکردم و داشت حالمو بهم میزد قلبم خیلی تند میزد لبشو کنار گوشم حس میکردم اما بی جون تر از چیزی بودم که بخوام ری اکشنی نشون بدم
-اینکارو کردم تا بفهمی هرکاری بخوام میتونم بکنم
با خشم به چشماش زل زدم
-وای اینجوری نگام نکن لعنتی
اینو کاملا مسخره وار گفت مست خندید و بلند شد
نگام همچنان روش بود بلند نفس میکشیدم حس سرگیجه بهم دست داده بود فشارم افتاده بود و تار میدیدم دوباره دوباره این کارو کرد
و برای هزارمین بار تحقیرم کرد
قلبمو شکوند
غرورمو له کرد
اشکمو دراورد
و
عصبیم کرد
و کاری کرد بیشتر ازش متنفر شم
کاش همین حسم بهت نداشتم کاش هرگز نمی دیدمت کاش نه من بودم نه تو اخرین نگاه تمسخر امیز شم بهم کرد و رفت
رفت و منو با قلب و غرور له شدم تنها گذاشت💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀💛🥀
خوب خوب گایز ایشونم جناب جونگکوک شخصیت
دوم پسر هاتمون😈
صاحب کلوب شبانه و دخترباز اعظم😂🤝
وحشیه جذاب🤤💜
EllA
YOU ARE READING
Unwanted Killer | Jeon Jungkook
Romance-″اجازه نمیدم خودتو ازم دور کنی″ ″اگه من بخوام ازت دور بمونم چی؟″ -″اونوقت هیولایی میشم که ازش متنفر شی″🥀💛 Couple: Jungkook x Girl Genre: Angst, Romance, Psychology, Smut