Taeyong:
افسرده نشسته بودم گوشه اتاق. اعصابم خورد بود و اضطراب داشتم. امروز صبح داشتیم برای برنامه کاری از خوابگاه میرفتیم بیرون که با یه تماسی که با منیجرمون گرفته شد، همه چی خراب شد. منیجرمون بعدش سریع تماس رو قطع کرد و رفت داخل لینکی که براش فرستاده شده بود. مقاله جدیدی که تازه منتشر شده بود رو بهمون نشون داد...
اعصاب هممون خراب شد. بعضی از اعضا نگران بودن و بعضیا تو فکر فرو رفته بودن.
منیجرمون با اخمای توهم گفت: " تیونگ و ته ایل و مارک درگیر شایعه قلدری در مدرسه شدن.. "
باورم نمیشد. وقتی که یچیزی که درست نیست دربارت پخش میشه و تو انقدر شوکه و البته ناتوانی که حتی نمیتونی از خودت دفاع کنی.. میتونید بفهمید چه حسی داره؟!
وقتی که یه ایدول باشی، یه چیز کوچیک مثل این میتونه خیلی چیزارو برات عوض کنه. میتونه آیندتو تغییر بده.
یدفعه ای همه لحظات سخت اون همه سال کارآموزیم مثل گذر یه باد از تو ذهنم گذشت.
از نظر خیلیا شاید چیز بزرگی نباشه ولی برای ما، این موضوعاته که همه چیو تعیین میکنه.
بعد چند دقیقه به خودمون اومدیم و بهم دیگه نگاه میکردیم. چه اعضایی که درگیر این شایعه بودن چه اونایی که نبودن، هممون عصبی و نگران بودیم و منتظر منیجر که بهمون بگه حالا چیکار باید بکنیم.
تلفن منیجرمون پشت هم زنگ میخورد و اون حسابی مشغول پاسخ دادن به تماسا بود.
با اشاره منیجرمون روی مبل ها نشستیم.
" با کمپانی صحبت کردم. بهتره که فعلا چند روز جایی نریم تا تصمیمات درستی گرفته بشه و در این باره بیانیه صادر بشه. "
هممون وا رفتیم. نمیدونستم باید چیکار بکنم. ذهنم خیلی درگیر بود. فقط امیدوارم همه چیز به خوبی تموم بشه.
------------------------------
ساعت ۱:۳۰ شب بود و من روی تخت دراز کشیده بودم و افکاری که تو ذهنم بود نمیذاشت خوابم ببره. بقیه اعضا هم که همیشه تا دیروقت بیدارن و اصولا دارن گیم میزنن، الان یا خواب بودن یا مثل من یجای خوابگاه ولو شده بودن و تو فکر بودن. یه همچین مسئله ای تو اوج موفقیت و شهرت میتونه خیلی سنگین تموم شه..
ناخوداگاه رفتم توی اینستاگرام و شروع کردم به خوندن کامنتا. هیت های زیادی به چشم میخورد که باعث شد اشک تو چشام حلقه بزنه. اتفاق امروز خیلی حساسم کرده بود بخاطر همین از لحاظ احساسی خیلی تحریک پذیر شده بودم وگرنه همیشه سعی میکنم که به هیت ها توجه زیادی نکنم. اما هنوزم تعداد زیادی از لولی پاپ های عزیزمون (فندوم گروه) کامنت های مثبت و حمایتی برامون گذاشته بودن که از چشامون پنهون نمیموند. لبخند کوچیکی زدم و سعی کردم بخوابم.
-------------------------------
«فلش بک»
Jaehyun:
یک هفته بود که سخت درگیر برنامه ریزی برای ساخت محتوایی که من ایدشو داده بودم، بودیم.
یچیزی بود که باعث میشد با علاقه و اشتیاق بیشتری اماده سازی هارو انجام بدم.
بالاخره اون روز رسیده بود. سرمون خیلی شلوغ بود. همه توی شرکت در حال جنب و جوش بودن.
خداروشکر تونسته بودیم ایدولای خوب و معروفی رو برای برناممون دعوت کنیم و اوناهم بجز یک نفر قبول کرده بودن. کل گروه HoLo ، هیون جونگ و دنیل اعضای گروه neverland ، سومین و جه نا و مینا اعضای گروه pop girls ، و گروه های shine و diamond.
امروز قرار بود عکس برداری های گروه های diamond و HoLo و اعضای گروه pop girls انجام بشه و بعدش هم باهاشون مصاحبه بشه و نکات جالب درباره فشن و استایل به اشتراک گذاشته بشه و فردا هم بقیه گروه ها مصاحبه و عکس برداری داشتن.
ساعت ۵ عصر بود که به سمت سالن عکس برداری طبقه اول شرکتمون راه افتادم. وارد که شدم بچه های تیم عکس برداری در حال اماده سازی ست و لباس ها بودن و هنوز کسی اونجا نبود. داشتم از در بیرون میرفتم که دیدم گروه HoLo وارد شدن و صدای سلام دادنشون به استَف و کارکنان همه جا پیچید.
رفتم و یه گوشه سالن بزرگ، که اونقدرم تو دیدرس نبود، رو صندلی ای نشستم.
اعضای گروهشون داشتن لباس هارو میپوشیدن و آماده میشدن.
ازونجایی که ایده من این بود که برای هر گروه یه کانسِپت انتخاب بشه، از عمد برای گروه HoLo کانسپت سکسی رو انتخاب کردم. لباس زیر ورزشی. بهشون هم میومد.
برند ما هم لباس زیر هم لباس های چهارفصل و هم عینک و کلاه رو شامل میشد و جزء سه برند معروف کره به حساب میومدیم.
خوشحال از پیشبرد برنامم درحال دید زدن اونا بودم.
از همون اول چشام روی لی تیونگ قفل شده بود. موی یخی رنگ لعنتیش روی صورتش ریخته بود و صد برابر جذاب تر و هات ترش میکرد.
بعد یه مدت همه آماده عکس برداری شدن و ژست های مختلف میگرفتن. صدای کلیک کلیک دوربینا کل فضای سالنو پر کرده بود و درکنارش اهنگ لایتی که برای بهتر شدن فضای عکس برداری گذاشته شده بود، در حال پخش بود.
نفس عمیقی کشیدم.
حس خفگی و گرمای شدید داشتم. کراواتمو شل کردم.
راستش رو بخوام بگم شاید ایده خوبی نبود.
این فقط منو واسه داشتن اون تشنه تر میکرد.
وقتی چند ماهه که همه فکر و ذهنت درگیر یه پسره و بار ها با فکر بهش خودتو دستمالی کردی.
نمیشه بیشتر ازین رو هم انتظار داشت.
تیونگ تنها کسی بود که بین اونا نظرمو جلب کرده بود.
دستی لای موهام کشیدم و سعی تو اروم کردن خودم داشتم.
وقتی اون لعنتی اینطوری جلوم با یه فاصله ۵_۶ متری داشت ژست های سکسی میگرفت و اون سیکس پکاش زیر نور ها داشت برق میزد و اون لباس زیر جذب و تنگ برندمون توی تنش بود و برجستگی دیکش رو بخوبی به نمایش میذاشت.
تنها چیزی که تو ذهنم بود به فاک دادن اون پسر زیر خودم بود.
البته برای عکس برداری فقط یدونه عکس با باکسر و بدون لباس دیگه داشتیم و بقیه عکس ها شامل شلوار و باکسر باهم بود به صورتی که برند مشخص بشه، چون که فرهنگمون هنوز زیاد با این موضوع اوکی نبود و نمیشد آزادانه هر جور که بخواییم عکس بگیریم و بالاخره اونا ایدول بودن و معروف.
احساس سخت شدن کردم.
نمیشد کاریش کرد.
حالا حالاها نمیخوابید.
با عجله از جام بلند شدم که به سمت در ورودی سالن برم که پام گیر کرد به پایه یکی از دوربینا و افتاد.
صدایی که داد باعث شد همه روشونو به سمتم برگردونن. من امّا، نگاهم فقط به سمت یه نفر بود. تیونگ. اونم داشت بهم نگاه میکرد. ولی نگاهش عجیب بود و گنگ. صدای تپشای تند قلبمو وقتی که بهم زل زده بود رو واضح میشنیدم. چشم تو چشم شدن باهاش حالمو یجوری میکرد.
سریع خودمو جمع و جور کردم و بدون توجه به چندتا از کارکنان که به سمتم اومدن
" رئیس جئونگ چیزی شده؟ حالتون خوبه؟"
از کنارشون رد شدم و از در خارج شدم. به سمت دستشویی طبقه دوم رفتم.
فعلا درد داشتم چون حسابی تحریک شده بودم و این نمیذاشت به چیزی دیگه جزء راحت کردن خودم فکر کنم.
رفتم داخل یکی از دستشویی ها و درو قفل کردم. زیپ شلوارمو باز کردم و شروع به مالیدن دیکم کردم.
چشامو بستم و با فکر به اون، حرکت دستامو سریع تر کردم.
---------------------------------
چند روز بعد:
تو اتاقم بودم که دستیارم با عجله اومد تو اتاق. با لحن تندی بهش گفتم دیگه بدون اجازه وارد اتاق نشو.
چشمی گفت و در حالی که نفس نفس میزد به میزم نزدیک تر شد.
" اتفاق بدی افتاده "
" چیشده؟ "
تبلت توی دستشو به سمتم گرفت و مقاله منتشر شده درباره قلدری بعضی اعضای گروه HoLo توی مدرسه رو بهم نشون داد.
اخمام توهم رفت. این موضوع باعث لطمه خوردن به محتوایی که قصد تولیدشو داشتیم میشد. ولی بیشتر از اون نگران خودش بودم که الان تو چه وضعیتی بود. انقدر تو این چند سال اخیر ایدولایی رو دیدم که بخاطر اتهامای مختلف آیندشون خراب شده بود و حتی مجبور به کناره گیری شده بودن.
اعصابم با فکر به این موضوع ها بهم ریخت.
مطمئن بودم این فقط یه شایعه ی بی اساسه. تیونگی که من چندین بار دیدم اصلا حتی آزارش به یه مورچه هم نمیرسه-_-
باید یکم صبر کنم تا ببینم اوضاع چطور میشه و کمپانیشون چه بیانیه ای در این مورد صادر میکنه و بعدش به فکر راه حل باشم.
هوفی کشیدم و به دستیارم اجازه خروج از اتاق رو دادم.
به سمت پنجره اتاقم رفتم و به نمای زیبای رودخانه هان که از ارتفاع بالا به خوبی دیده میشد خیره شدم..------------------------------
1365 words
منتظر ووت ها و کامنتاتون هستم+،+💙
YOU ARE READING
•His muscular back•
Fanfiction'NCT' couple: jaeyong genre: smut🔞 , romance جهیون رئیس شرکت Fashion boy که مثل تینیجر ها جذب یک ایدول بیست و خورده ای ساله شده بود. از طرفی تیونگ ایدولی که با وجود هزاران فن و البته مشغله کاری، باز هم ذهنش درگیر پشت عضلانی مردی شده بود که موقع عک...