my sexual orientation?!

258 55 19
                                    

Taeyong:
صداش کردم. جواب نداد. فکر کردم که از حموم بیرون رفته. ولی همون موقع پرده کنار رفت. شوکه شدم ولی قبل ازینکه بتونم حتی کاری بکنم. یوتا اومد تو وان و لباشو رو لبام گذاشت.
فاک
هنگ کرده بودم. با چشای گشاد داشتم بهش نگاه میکردم. انگار نمیتونسم جلوشو بگیرم و بی حس شده بودم. یوتا هم با توجه به اینکه ریکشن خاصی نشون ندادم. به بوسیدن لبام ادامه داد.
داشت چیکار میکرد؟ ۰_۰
مگه ما اصلا میتونسیم همچین رابطه ای داشته باشیم؟ چرا تو مخ من همچین چیزی نمیگنجه.
دستمو کوبیدم رو سینش.
لباش که از لبام جدا شد‌ ؛
" داری چه غلطی میکنی یوتا؟ "
" تیونگ..."
" نمیدونم. ازم سوال نپرس . من فقط میدونم که میخوامت"
من اینطوری بودم که واتتت؟ ودف؟ ○.○
ولی اون دوباره لباشو گذاشت رو لبامو و این بار وحشیانه تر شروع به مکیدن لبام کرد.
راستشو بخوام بگم دیه داشتم تحریک میشدم. من لخت بودم و اون اینجوری روم بود و از طرفی لباش.
دستشو رو دیکم گذاشت و فشار کوچیکی بهش وارد کرد. ناله ناخوداگاهی از دهنم خارج شد. لعنت. من لختم. نمیتونم دربرابر این مقاومت کنم.
یوتا به کارش ادامه داد. اروم بقل گوشم زمزمه کرد
" تیونگ_آ بیا باهم بخوابیم. "
دیگه واقعا داشت برگام میریخت.
با اینکه حس خیلی خوبی رو داشتم تجربه میکردم و حسابی تحریک شده بودم.
باید خودمو جمع و جور میکردم.
من قرار نبود با هم گروهیم بخوابم-_-
محکم هلش دادم. یکم شوکه شد و عقب رفت. چشاش دو دو میزد. کاملا شهوت رو میشد تو قیافش دید.
سریع از جام بلند شدم.
و حوله رو از آویز برداشتم و تنم کردم.
یوتا سر جاش مونده بود.
" متاسفم! ولی ما نمیتونیم همچین کاری کنیم "
"میشه لطفا بری بیرون؟"
یوتا که تازه به خودش اومده بود، از جاش بلند شد و از کنارم رد شد و اروم گفت متاسفم و از حموم خارج شد.
بدنم داغ بود و هنوزم حسم نخوابیده بود. به دیکم نگاه کردم.
" خاک بر سرت. وقتی اینجوری راست میکنی ولی بهش میگی برو بیرون‌، بنظرت حتی باورش میشه که تو حسی نداری؟-_- "
با در اوردن حولم، برگشتم تو وان و مجبور شدم که خودم دست بکار شم چون واقعا درد داشتم. صابونو از کنار دستم برداشتم .
              ----------------------------------
Yuta:
مشتی به دیوار کنارم کوبیدم.
" شت. چه غلطی کردم؟ "
هرچقدرم تِرن آن بودم، باید خودمو کنترل میکردم.
امیدوارم رابطمون بهم نخوره و کسیم چیزی نفهمه. چون در اون صورت واقعا معلوم نیست چه اتفاقی قراره بیوفته.
با ریکشن اخر تیونگ حس و حالم به کل پرید.
یه چیزی رو اعصابم بود.
درسته که اشتباه کرده بودم.
اما اونم بنظر بی میل نمیومد. زیر دستم تحریک شده بود. یه لحظه امیدوار شده بودم که شاید اونم حسی بهم داره.
ولی بعدش با ریکشنی که نشون داد.
دیگه فکر نمیکنم واقعا حسی بهم داشته باشه.
ما تنها بودیم.
کسی نمیفهمید اگر باهم میخابیدیم.
ولی اون رد کرد.
احتمالا فقط از روی غریزه تحریک شده بود..
ناراحت بودم.
من بهش علاقه دارم.
ولی اون بهم حسی نداره.
این درد داره...
لباسام رو که بخاطر رفتنم تو وان پر اب خیس شده بود عوض کردم و از خوابگاه زدم بیرون.
میخواستم یه مدت تنها باشم.
فشار کاری و فشار این احساساتم، داشت اذیتم میکرد و تحملش واقعا سخت شده بود.
               --------------------------------
Jaehyun:
بعد از دو هفته مدام فکر کردن، به یه فکری رسیدم.
از پشت میز پاشدم.
" یونگ مینننن"
سریع به سمت اتاقم اومد و در زد و با اجازه من وارد شد.
" بچه های تیم محتوا رو جمع کن اتاق جلسه، ۵ دقیقه دیگه جلسه داریم."
سری به نشانه چشم تکان داد و از اتاق بیرون رفت تا اعضای تیم رو صدا کنه.
میشد گفت هیجان زدم.
نمیتونسم تا عملی شدن برنامم صبر کنم.
سر ساعت، همه تو اتاق جمع شده بودن و منتظر شروع جلسه بودن. وارد شدم و نشستم پشت صندلیم.
" جمعتون کردم تا یچیزی رو بهتون بگم. من یه مدته دنبال یه چیزی ام که بتونم اسم مجله رو سر زبون ها بندازم و خلاقیتی رو نشون بدم که نظر بقیه رو جلب کنه‌. "
تیم بنظر کنجکاو و مشتاق میومدن.
ایده های من همیشه خوب بود و خیلی به نفعمون بود.
" میخوام یه محتوایی بسازیم و توش با ایدولای معروف همکاری کنیم. تا الان کارهامون محدود به فوتوشوت بود ولی این دفعه میخوام که کانسپت های مختلف و جالب رو امتحان کنیم و برای هر ایدول با توجه به کانسپتی که براش مناسبه، عکس برداری  داشته باشیم و همین طور محتوایی یک دو ساعته که توش با ایدولا مصاحبه میکنیم و همین طور یکسری نظر و پرسش و پاسخ و نکات فشن و استایل رو به اشتراک میزاریم. این باعث میشه که فروش برندمون زیاد شه و فروش مجلاتمون هم گسترش پیدا کنه. چون مردم قطعا کار های ایدول هاشون رو دنبال خواهند کرد و وقتی اسم برند و مجله ما به گوششون بخوره و چششون فوتوشات هارو ببینه، این ترغیبشون میکنه به خرید از برند ما و از طرفی هم این موضوع میتونه به معروف شدن خیلی از ایدول های تازه کار و یا کمتر شناخته شده هم کمک کنه."
اعضای تیم موافقت کردن و بنظر میاد خوششون اومده.
بعدش کار هایی که باید انجام بشه رو بین تیم تقسیم کردم.
" سوالی نیست؟‌"
همگی به نشانه نه سری تکان دادن و از اتاق خارج شدند.
دستی پشت گردنم کشیدم.
همونطور که اتاق رو ترک میکردم، زیر لب زمزمه کردم " بزودی همو خواهیم دید، لی تیونگ"
البته هنوز ته دلم نگران بودم.
نگران اینم که نتونم لی تیونگ رو وارد ایده و محتوای مورد نظرم بکنم. اگر نیاز باشه کل گروهشون رو دعوت به این همکاری میکنم، فقط امیدوارم که همه چی درست پیش بره.
تنها چیزی که باعث میشد ناامید نشم این بود که این ایده قطعا برای شرکت و برند عالی بود و پرسود، چه بتونم لی تیونگ رو هم واردش کنم چه نتونم.
              ------------------------------
نظر و ووت یادتون نره 3>
ببخشید بابت یکم کوتاه بودن این پارت:(
950 words

•His muscular back•Où les histoires vivent. Découvrez maintenant