Jaehyun:
اسانسور تو طبقه مورد نظر وایستاد و جفتمون پیاده شدیم.
درو باز کردم و هر دو وارد خونه شدیم.
تیونگ پاکت و سیگارمو روی میز گذاشت و خواست به سمت اتاق بره تا لباس روییشو در بیاره که دستشو کشیدم و بوسه سریعی رو لباش نشوندم.
خندید و به سمت اتاق رفت.
ازونجایی که تازه غذا خورده بودیم تصمیم گرفتم قهوه درست کنم.
بعد چند دقیقه، تیونگ هم اومد و روی کاناپه نشست.
قهوه هارو ریختم و روی میز گذاشتم و خودمم روی کاناپه نشستم.
تا نشستم، تیونگ سرشو رو پام گذاشت و یجورایی دراز کشید.
لبخندی بهش زدم.
چشماشو بست.
بنظر خسته میومد.
"این چند روز بدون تو سخت بود. خیلی بدی که اون کارو باهم کردی. بعدش واقعا حالم بد شد."
دستمو لای موهاش کردم و باهاشون ور میرفتم.
"معذرت میخوام. میدونم اون کارم زیاده روی بود. تو اون لحظه نمیتونسم درست فکر کنم و فکر میکردم بهم دروغ گفتی و....
ولش کن. بیا ازش بگذریم. ازین به بعد دیگه نمیزارم همچین مسائل پیش پا افتاده ای بخواد به رابطمون صدمه بزنه."
همونطوری که چشماش بسته بود، دستمو از لای موهاش دراورد و روشو بوسید.
لعنت بهش، خیلی شیرینه. چرا انقدر دوست داشتنیه.
"پاشو قهوتو بخور سرد میشه."
چشماشو باز کرد و پاشد و صاف نشست.
"اگر خوابت میاد برو روی تخت بخواب."
"تو خوابت نمیاد؟"
"من نه هنوز."
"منم خیلی خوابم نمیاد."
"اگر میاد برو بخواب، تعارف نکن."
"نه اونقدری نیست و نمیخوام هم تو تنها بیدار باشی."
"باشه هر طور دوست داری."
قهومونو که خوردیم یکم سرحال تر شدیم.
تی وی رو روشن کردم ولی خب چیز خاصی نمیداد.
داشتم فکر میکردم که چیکار کنیم که یهو یچیزی یادم اومد.
"بیا اجراهاتونو ببینیم."
"چی؟"
"اجرای کامبک جدیدتونو."
خندید و شونه ای بالا انداخت.
رفتم تو یوتوب و ویدیو مورد نظرمو انتخاب کردم.
در اصل اکثر مواقع سعی میکنم اجرا ها و برنامه هاشونو ببینم. بالاخره تیونگ توشون بود و خیلیاشم واقعا جالب و خنده دار بود.
نیم ساعت بعد رو مشغول دیدن اجراهای جدید و قدیمیشون بودیم و من انقدر سر استایلای خنده داری که تو اجراهای قدیمیشون داشتن، باهاش شوخی کردم که جفتمون از خنده پاره شده بودیم.
بالاخره از جا پاشدیم و به سمت تخت رفتیم. تیونگ چشمش به پاکت روی میز افتاد و برش داشت.
"راستی نگفتی این چیه؟"
"بازش کن."
یکم قیافش متعجب شد.
همونطور که داشت پاکتو باز میکرد به سمت اتاق رفتیم.
روی تخت دراز کشیدم و اون لبه تخت نشست.
عکس های داخل پاکت رو روی تخت خالی کرد.
چشماش داشت از حدقه در میومد.
"شت اینارو به کل یادم رفته بود."
دستشو با شوک روی دهنش گذاشت و با صدایی که خیلیم واضح نبود، گفت: "اینا خیلی بدن. یعنی خیلی خوبن.
منظورم اینه که خود عکسا خیلی خوبن ولی وجود همچین عکس هایی اصلا خوب نی."
از دستش خندم گرفته بود.
دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش.
همونطوری که کنارم دراز کشید دونه دونه عکسارو برمیداشت و نگاه میکرد.
من عاشق عکسا بودم و تا حالا صد دفعه نگاهشون کرده بودم.
"چطور به اینا میگی بد؟ هوم؟ اینا آرته. به خودت تو این عکس نگاه کن. به برجستگی ها و فرو رفتگی های بدنت. خیلی خوشگله.
یا این یکی عکس رو ببین. وقتی که من داخلت بودم و از لذت چشمام بسته شده و تویی که با دستات به بازوهام چنگ انداختی و دهنت از شدت لذت نیمه بازه...."
دستشو رو دهنم گذاشت و با خجالت گفت:
"بسه بسه، خودم دارم میبینم. نمیخواد توصیف کنی."
خندیدم.
سرمو به نشونه باشه تکون دادم.
دستشو برداشت.
"اینا ترکیب عشق و هنره. از نظر من فوق العادن. اگر میتونسم حتی دوس داشتم اینارو تو یه گالری به نمایش بزارم."
سرشو به سمتم برگردوند و با شوک بهم نگاه کرد.
"خواهش میکنم ازین شوخیا نکن. حتی شوخیشم میترسونتم."
لپشو بوسیدم و باشه ای گفتم.
البته که شوخی نمیکردم ولی خب چیزیم نبود که بخواد واقعا اتفاق بیوفته و فقط چیزی بود که من دوست داشتم که ای کاش میشد.
همه عکسارو دید.
"واقعا قشنگ و خاصن. با دیدن عکسا حس بی نظیری که اون موقع داشتم به یادم میاد.
باید یجایی نگهشون دارم که هیچکی نبینه وگرنه بدبخت میشم."
اما من جوابشو ندادم و هنوز هنگ جمله قبلیش بودم.
دستمو ستون کردم و روش خیمه زدم.
"چرا باید اون حس بی نظیر رو فقط یادت بیاد؟ میتونیم یکاری کنیم که دوباره حسش کنی."
تو چشمام نگاهی کرد و بعدش از خجالت چشماشو با دستاش پوشوند.
دستاشو گرفتم و از روی صورتش برداشتم.
لبامو روی لباش گذاشتم.
اروم لباشو میبوسیدم و اونم همراهیم میکرد.
روی پلکاش بوسه ای زدم و به سمت گردنش رفتم.
اونم دستشو به پهلوم و سینم میکشید و برخورد بدنم با بدنش داشت باعث داغ شدن بدنم میشد و عضومو سخت میکرد.
یه مدتی بود که باهم رابطه نداشتیم و خب این هر دومونو حریص تر میکرد.
ازونجایی که دیگه نمیتونسم خیلی ملایم باشم با ولع به جون گردن و ترقوش افتادم.
--------------
YOU ARE READING
•His muscular back•
Fanfiction'NCT' couple: jaeyong genre: smut🔞 , romance جهیون رئیس شرکت Fashion boy که مثل تینیجر ها جذب یک ایدول بیست و خورده ای ساله شده بود. از طرفی تیونگ ایدولی که با وجود هزاران فن و البته مشغله کاری، باز هم ذهنش درگیر پشت عضلانی مردی شده بود که موقع عک...