Taeyong:
صبح که از خواب پاشدم. سریع ادرس شرکت جهیونو پیدا کردم.
به سرعت از خوابگاه بیرون رفتم تا خرید کنم و قبل از شروع برنامه کاریم برگردم به خوابگاه.
اول به شیرینی فروشی رفتم و یه کیک خوشمزه خریدم و بعدشم شامپاین. بین راه تصمیم گرفتم که گل هم بگیرم و در نتیجه یک گل خوشگل هم خریدم.
تاکسی ای گرفتم و به سمت شرکت راه افتادم. دوست داشتم میتونستم اینارو خودم ببرم براش و رو در رو بهش تبریک بگم ولی خب جلوی بقیه نمیشد چون دلیلی وجود نداشت یه ایدول همچین کاری بکنه و کسی هم از رابطه ما خبر نداشت.
وقتی که رسیدم، گل و کیک و شامپاین رو به نگهبان اونجا دادم و درخواست کردم ببره دفتر رئیس.
بعدش سریع سوار تاکسی شدم و به خوابگاه برگشتم چون داشت دیرم میشد.
توی راه بهش پیامی دادم تا متوجه بشه که کادو از طرف منه.
*جهیون. بهت تبریک میگم. ارزوی موفقیت های بزرگتر رو برات دارم. امیدوارم از چیز هایی که برات فرستادم همراه با کارکنانت لذت ببری.*
ایموجی قلب و لبخندی هم به اخرش اضافه کردم و فرستادم.
با رضایت لبخند کوچیکی زدم.
بعد از اون تا شب مشغول بودم و با اعضا داخل استودیو اهنگ های جدید رو ضبط میکردیم.
شب خسته و کوفته به خوابگاه برگشتیم.
تو طی روز حتی وقت نکرده بودم گوشیم رو چک بکنم.
دو تا تماس از دست رفته از طرف جهیون داشتم.
به سرعت شمارشو گرفتم.
"کجا بودی؟"
"سلام."
"سلام."
"سرکار بودم. ببخشید که تماس هاتو جواب ندادم. در اصل وقت نکردم حتی گوشیم رو چک کنم."
"خسته نباشی. درک میکنم. فقط میخواستم صداتو بشنوم و همینطور بابت کادوی فوق العادت ازت تشکر کنم."
صداش که خوشحال بود باعث شد لبخند به لب های منم بیاد.
"خواهش میکنم. کاری نکردم که. خوبه که دوست داشتیش.
"جهیون، با کارکنات خوردیشون دیگه؟ نمیخوام سیکس پک هات از بین بره و چاق بشی."
"واقعا که. طبیعتا نمیتونم اون همه رو به تنهایی بخورم، بعدشم من هر چقدرم بخورم سیکس پک هام سرجاش میمونه، تو نگران نباش."
جفتمون خنده ای کردیم.
"ولی تیونگ."
"جانم؟"
برای چند ثانیه سکوت شد.
"چیشد جهیون؟"
"هیچی فقط با جانم گفتنت ضعف کردم."
خندیدم.
"وای جهیون. مثل پسرای ۱۸ ساله میمونی."
"در برابر تو اره."
"خب چیزی میخواستی بگی حالا؟"
"اها. میخواستم بگم که با اینکه خیلی زحمت کشیدی ولی این برای من کافی نی. باید درست و حسابی بهم تبریک بگی. نا سلامتی مدت زیادی روی اون محتوا کار کردیم و زحمت کشیدیم."
"خیلی پررویی! چطوری دیگه باید تبریک بگم که جانگ اعظم خوششون بیاد؟؟"
"سوال خوبی پرسیدی. بیا پایین تا بهت بگم."
"چی؟ منظورت چیه؟"
"بیا بیرون از خوابگاه. جلوی در منتظرم."
نگاهی به ساعت انداختم.
۱۱ شب بود.
"دیوونه شدی؟ برای چی پاشدی اومدی اینجا."
"اره دیوونه ی تو.
زود باش دیگه تیونگ. انقدر من رو معطل نکن. زود باش. زود باش. زو"
"خیلی خب. بسه. الان میام."
با کلی استرس که جواب اعضارو چی بدم از اتاقم خارج شدم ولی هیچکی حتی متوجه من نشد. همه درگیر خودشون بودن.
منم اروم از خوابگاه خارج شدم و به سمت کوچه پشتی رفتم.
بارون شدیدی میبارید و بوی بارون و خاک ادمو مست میکرد.
به جهیون نگاهی انداختم.
سرش رو به پایین بود.
دستش سیگاری روشن بود.
از ماشین پیاده شده بود و به در ماشینش تکیه زده بود.
بارونی مشکیش و شلوار جین تنش نسبتا خیس شده بود.
موهاش هم کاملا خیس بود و به پیشونیش چسبیده بود.
به خودم اومدم.
غرق جهیون شده بودم.
زیر لب " عوضی جذابی" گفتم.
واقعا درک نمیکردم چرا یک نفر باید انقدر همه چیز تموم باشه.
تو این مدت هر سری بیشتر و بیشتر حس میکردم که این مرد خواستنی رو میخوام و تو زندگیم بهش نیاز دارم.
منم باید تو زندگیم به خودم فرصت اینو بدم که یکیو دوست داشته باشم و توسط کسی هم دوست داشته بشم.
سری تکون دادم تا از این افکار دور بشم. به سمتش رفتم و جلوش وایستادم که متوجه حضورم شد.
با چشمای خمار و مژه های خیس بهم نگاه کرد که باعث شد چیزی رو تو شکمم حس بکنم.
سیگارو دور انداخت.
بدون اینکه چیزی بگه دستاشو دور پهلوم انداخت و منو به خودش چسبوند و لباشو برای مدت کمی روی لبام چسبوند.
چشمامو بستم و سعی کردم طعم لباش رو فقط تو همون مدت کم به خاطرم بسپارم.
یکم استرس داشتم که کسی ببینتمون، جهیون متوجه شرایطم شد و در ماشین رو برام باز کرد.
سوار که شدم فکر میکردم فقط قراره باهم تو ماشین صحبت کنیم.
ولی برخلاف انتظارم ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد.
"کجا داری میری؟ دیروقته. من نمیتونم زیاد بیرون باشم."
"نگران نباش. خیلی طول نمیکشه."
دیگه چیزی نگفتم.
بعد گذشت ۱۵ مین،
وقتی جلوی شرکتشون ایستاد، تعجب کردم.
"چرا اومدیم اینجا؟"
"چیزی نگو. پیاده شو."
از ماشین پیاده شدیم. طبیعتا کسی تو شرکت نبود و همه جا خالی و تاریک بود.
همون طوری که جلوتر میرفت، مثل پسر بچه ای که دنبال باباش اینور و اونور میره، دنبالش میرفتم.
وارد سالنی شدیم که از قبل به یاد داشتمش.
سالنی که توش عکسبرداری داشتیم و من هم برای اولین بار اونجا دیده بودمش.
وارد شدیم و جهیون چراغ های بزرگی که مخصوص نور پردازی بود رو روشن کرد.
ایده ای نداشتم که اونجا چیکار میکنیم.
"نمیخوایی چیزی بگی جهیون؟"
"اینجا جاییکه همو دیدیم."
لبخند کوچیکی زدم.
"درسته."
بدون اینکه دیگه چیزی بگه، بارونیشو از تنش دراورد.
"چیکار میکنی؟"
"لباسامون خیس شده.
تو هم هودیتو در بیار."
چشمام چهارتا شد.
"چی میگی؟ خیس شده که شده. برای چی باید لباسمو در بیارم."
"درشون بیار تیونگ. میخوام ازت عکس بگیرم."
"چییی؟"
"عکس. میخوام ازت عکس بگیرم. کجاش غیر قابل فهمه؟"
"مستی؟"
"نخیر."
"ولی بنظر مست میای. کدوم ادمی این موقع شب یکیو میاره که ازش عکس بگیره. بعدشم مگه تو عکاسی بلدی؟"
"من، من اینکارو میکنم. همیشه دوست دارم چیزای متفاوتو امتحان کنم. در جواب سوال دومتم اره. من عکاسی بلدم، در اصل رشته دانشگاهیم اول همین بود ولی بعدش به چیزی که الان توش کار میکنم تغییر رشته دادم."
"چه جالب. نمیدونستم."
"لباساتو در بیار."
"ولی.."
"انقدر با من بحث نکن."
"حالا نمیشه با لباس عکس بگیریم؟"
"نه"
با جدیت به سمت اسپیکر گوشه سالن رفت و اهنگ ملایمی گذاشت.
من که هنوز نتونسته بودم شرایط رو درک کنم، سرجام مونده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم.
وقتی نگاهش بهم افتاد و دید که هنوز لباسامو در نیاوردم. به سمتم اومد و خودش شروع کرد به لباسامو دراوردن.
راستش هنوزم شرایط برام غیر عادی بود و بنظر نمیومد نتیجه اینکار خوب باشه ولی خب جهیون خیلی جدی بود و جرئت هم نمیکردم اعتراض بکنم. از طرفی ته دلم خودمم دوس داشتم چیزای عجیب و جدید رو امتحان کنم.
دستشو رو لبه هودیم گذاشت و از تنم درش اورد.
بدنم از خیسی لباس کمی نم دار شده بود.
سر انگشتاشو اروم روی عضلات شکمم کشید که باعث شد دمای بدنم بره بالا.
با دستم مچ دستشو گرفتم.
"باشه، خودم در میارم."
شلوارمو دراوردم و بعد هم کفش ها و کلاهم.
حالا فقط با لباس زیری که دقیقا هم مال برند خودشون بود جلوش ایستاده بودم.
چون مدلشون شده بودیم بهمون چند جفت لباس زیر از برندشون رو داده بودن و خب منم ازشون استفاده میکردم چون واقعا خوب بودن.
با دیدن شورت تنم پوزخندی زد.
خودشم شلوارشو دراورد و کفش و بقیه لباساش رو هم دراورد.
لباسای خیسمون رو گوشه ای پرت کرد.
دستمو کشید و به سمت ست اماده از قبل برد.
"دراز بکش و ژست بگیر."
به حرفش گوش دادم و روی میز بزرگی که وسط بود و روش با پارچه ای زیبا و براق تزئین شده بود دراز کشیدم و سعی کردم از خود همیشگی و محافظه کارم دور شم.
جهیون همینطور که با چشمای خمارش بهم زل زده بود، چراغ هارو روم تنظیم میکرد.
پشت دوربین رو به رو ایستاد و بعد صدای چلیک چلیک دوربین بود که سالن رو پر کرده بود.
منم انگار که دیگه خودم نبودم، مست اهنگ و فضا و مثل یه سلبریتی که مرکز توجه ادمای اطرافه، ژست های مختلف میگرفتم و به بدنم قوص میدادم انگار غرق خودم شده بودم.
بعد از اینکه جهیون کلی عکس ازم گرفت.
دوربین رو، روی تایمر تنظیم کرد و خودشم که مثل من فقط شورت تنش بود به سمتم اومد. بخاطر گرمای اون چراغ های بزرگ بدنامون عرق کرده بود و قطره های اب روی پوستمون برق میزدن.
نزدیکم شد و بعد همونطوری که با اون چشماش که امشب عجیب خمار و کشیده بنظر میرسید، بهم زل زده بود، روم اومد و سرشو نزدیک سرم کرد.
(چلیک) اولین عکس گرفته شد
سرشو تو گردنم فرو کرد و زبونشو به استخون ترقوه ام کشید که باعث شد دهنم برای ناله باز بشه که..
(چلیک) عکس بعدی
بالاخره لباشو وحشیانه به لبام کوبید و شروع به بوسیدنم کرد. زانوی پاش که به عضوم میخورد باعث شده بود حسابی تحریک شم.
دیدن جهیون که انقدر هورنی شده بود و البته پوزِسیو و وحشیانه میخواست همه منو تصاحب کنه، حالمو یجوری میکرد.
امشب جفتمون انگار تو خودمون نبودیم.
(چلیک)...
عکسا پشت هم گرفته میشد و این بدن ما بود که انگاری داشت باهم یکی میشد.
انگاری دیگه متوجه دوربین و صدایی که موقع گرفتن هر عکس میداد نمیشدیم.
در گوشم زمزمه کرد:
"از اون روز که از سفر برگشتیم، دلم برای چشیدن طعمت تنگ شده بود لی تیونگ. با من چیکار کردی که انقدر بی طاقت شدم."
"تو با من چیکار کردی که دارم باهات عشق بازی میکنم. منی که یه ایدولم و همه چیز میتونه با این کارمون خراب شه و اینده من هم جزوشه."
انگشتشو روی لبام گذاشت.
"هیچی نمیشه. من نمیزارم که اتفاقی بیوفته."
وقتی انقدر مطمئن حرف میزد و تو چشمام نگاه میکرد، باعث شد بخوام لبامو دوباره به لباش بچسبونم و ببوسمش.
دستشو پایین برد و لبه شورتمو گرفت و پایین کشید.
تو ذهنم برای فقط یه لحظه اومد که
(جلوشو بگیر و اینکارو نکن)
ولی به سرعت ناپدید شد و من که الان تو اوج نیازم به اون بودم و تک تک سلولای بدنم انگار اونو میخواست، پس خودمو به دستش سپردم.
نفهمیدم کی شورت منو و خودشو دراورد و کی منو برعکس کرد. ولی زمانی به خودم اومدم که خیسی و داغی زبونشو روی سوراخم حس کردم.
ناخوداگاه چشمامو بستم و ناله ای از دهنم خارج شد.
برای چند دقیقه به باز کردن و خیس کردن سوراخم با زبونش و انگشتاش ادامه داد و من انقدری تحریک شده بودم که اگر یکم دیگه ادامه میداد، همونجا میومدم.
"بسه. زود باش جهیون. دیگه نمیتونممم."
وقتی دید که من امادم. دیک بزرگشو روی سوراخم گذاشت و واردم کرد.
مثل اولین بار درد داشت ولی این دفعه کمتر.
از درد صورتم جمع شد و دستام پارچه روی میز ست
رو مچاله کرد.
کم کم لذت رو حس کردم.
صدای آه های مردونه ای که از دهن جهیون خارج میشد چندین برابر تحریکم میکرد.
صدای ضربه های محکمش توم، تمام فضای سالن رو پر کرده بود و ناله های من توش گم بود.
جهیون که از پشت داخلم میکوبید، دست راستشو دور گلوم انداخت و سرمو کشید عقب و به سمت خودش چرخوند. لباشو رو لبام گذاشت و خیس بوسیدتم.
فشار نسبتا کم دستش دور گلوم به طرز عجیبی لذتم رو بیشتر میکرد.
به ضربه هاش ادامه میداد ولی مشخص بود بزودی میاد و منم وضعیت مشابهی داشتم چون که جهیون داشت دقیقا به همون نقطه ضربه میزد.
تو همون حالت دوتا انگشت اشاره و فاکش رو وارد دهنم کرد. زبونم دور انگشتاش چرخوندم و خیسشون کردم. و بعد اینکه دوتا مک محکم به انگشتای کشیدش تو دهنم زدم، با فشار توم خالی شد. منم همزمان روی پارچه زیرم ریختم.
خودشو ازم بیرون کشید.
کام داغشو که از سوراخم بیرون میریخت حس میکردم. به جهیون نگاه کردم. همونطوری که به سوراخم که پر از کامش بود خیره شده بود. دستشو روی دیکش تکون میداد. محکم رو دستش کوبیدم.
"داری چه غلطی میکنی؟
همین الان منو کردی. دوباره داری خودتو میمالی؟"
"اخه نمیدونی چقدر دیدن تو و این حالتت هاته. دلم خواست یبار دیگه بکنمت لعنتی."
"بیخود کردی. بلند شو ببینم. همه جارو کثیف کردیم."
بالاخره از جامون بلند شدیم و با دستمال خودمونو تمیز کردیم. ولی خب کار من با دستمال راه نمیوفتاد و مجبور بودم سریع برم خوابگاه و دوش بگیرم.
تند لباسامونو پوشیدیم و بعد ازینکه جهیون پارچه روی میز رو دور انداخت، چراغ هارو خاموش کردیم و به سمت بیرون راه افتادیم.
"شعتت. وایسا."
"چیشده؟"
"دوربین."
لعنتی زیر لب گفتم.
"باورم نمیشه داشتی فراموشش میکردی-_- میخوای بدبختمون کنی؟؟؟"
سریع رفت و دوربین رو اورد.
"فردا همرو از توش خالی میکنم و میزارم سرجاش."
"بهتره همین کارو کنی."
"باورم نمیشه این همه مدرک وجود داره که میتونه بدترین بلا هارو سرمون بیاره بخصوص من."
"نگران نباش.
اینا مال ماست.
وقتی که برات فرستادمشون میفهمی چقدر خوشگلن. اونوقت میفهمی عشق، شهوت، هنر، برهنگی، زیبایی، جسم،..."
"بسه بسه. نمیخواد سخنرانی کنی حالا."
"اره خلاصه اونوقت میفهمی اینا چین و چقد زیبان."
سری تکون دادم و سوار ماشین شدیم.
به ساعت نگاهی انداختم.
۱۲:۳۰ بود.
زمان به سرعت می گذشت.
جهیون با سرعت منو به خوابگاه رسوند.
یکم نگران بودم.
موقع پیاده شدنم. دستمو گرفت.
"مرسی که هسی."
لبخندی بهش زدم و بوسی براش فرستادم.
پیاده شدم و به سمت خوابگاه دوییدم.
وارد که شدم برخلاف موقع رفتنم که کسی حواسش نبود.
مارک و وین وین با تعجب به سمتم اومدن.
"این موقع شب کجا بودی هیونگ؟"
"امم. یکم حالم خوب نبود. داشتم پیاده روی میکردم."
"اما بارون شدیدی میاد."
بدون اینکه دیه جوابشونو بدم وارد اتاقم شدم.
خداروشکر یوتا خواب بود.
سریع وارد حموم شدم تا دوش بگیرم.
زیر دوش با فکر به نیم ساعت قبل لبخندی زدم.
هیچوقت فکر نمیکردم رابطه با یه مرد اینقدر برام لذت بخش باشه.
بخصوص کسی که بهش علاقه هم داشته باشی.
خودمو جمع و جور کردم و از حموم بیرون اومدم.
باید هر چه زودتر میخوابیدم، فردا روز پر کاری بود.
-----------------
2300 words
ووت و کامنت یادتون نره قشنگای من^،^
YOU ARE READING
•His muscular back•
Fanfiction'NCT' couple: jaeyong genre: smut🔞 , romance جهیون رئیس شرکت Fashion boy که مثل تینیجر ها جذب یک ایدول بیست و خورده ای ساله شده بود. از طرفی تیونگ ایدولی که با وجود هزاران فن و البته مشغله کاری، باز هم ذهنش درگیر پشت عضلانی مردی شده بود که موقع عک...