Taeyong:
شب به سرعت سپری شد و صبح وقتی از خواب پاشدم که صدای جیغ جیغ اعضا کل خوابگاه رو برداشته بود.
به زور چشمامو باز کردم و از اتاق خارج شدم.
همشون با خوشحالی دور منیجر جمع شده بودن و بلند بلند حرف میزدن.
نزدیک شدم.
"چخبره خوابگاه رو گذاشتین رو سرتون؟"
ته ایل با هیجان گفت: "چون بزودی البوم منتشر میشه و پیش فروش البوممون تا حالا خیلی خوب بوده، رئیس اجازه داده امروز رو استراحت کنیم."
خوشحال شدم. باورم نمیشد. چون از رئیس پارک اینکارا بعید بود.
بعد ازینکه منیجر رفت. همه پراکنده شدن. چندتا از اعضا تو خونه وِل میچرخیدن و بعضیاشونم داشتن میرفتن بیرون.
همون لحظه صدای مسیج گوشیم اومد.
گوشیمو که باز کردم دیدم جهیون پیام داده.
*Good morning my boy♡*
از طرفی ازینکه انگلیسی پیام داده بود خندم گرفته بود و از طرفیم بخاطر مای بوی داشتم ضعف میکردم.
خواستم به اتاقم برم و جوابشو بدم که دویونگ جلومو گرفت.
"هیونگ، من و وین وین داریم میریم کنار رودخانه هان قدم بزنیم، میای باهامون؟"
"نه دویونگ آ، متاسفم. نمیتونم کار دارم."
باشه ای گفت و سراغ بقیه رفت.
وارد اتاق شدم.
صدای اب میومد.
یوتا داشت حموم میکرد.
به جهیون زنگ زدم.
"سلاممم. صبحت بخیر جهیون آ."
"سلام تیونگی. چطوری؟ "
"عالیم. تو چی؟"
"منم صدای تو رو شنیدم عالیم. چیشده؟ اتفاق خوبی افتاده؟"
"اهوم. امروز رو بهمون استراحت دادن."
"واقعا؟ اینکه عالیه."
"اره. اممم. جهیون. میگم که قرار بود امروز بیام خونت. عصر خوبه؟"
"عصر؟ چرا عصر. مگه امروز رو بهتون استراحت ندادن؟
الان بیا."
'الان؟ ولی تو که میخوای بری سرکار."
"نه میتونم نرم. مثلا رئیس اونجا منما."
خندیدم.
"باشه پس. من یه حموم برم و اماده شم. دو ساعت دیگه میام."
"عالیه. میبینمت."
"بای."
گوشی رو قطع کردم و همونطوری که داشتم عکسایی که اخیرا از خودم گرفته بودم رو تو اینستاگرامم برای فن ها پست میکردم، منتظر بودم تا یوتا از حموم در بیاد.
بعد گذشت نیم ساعت یوتا اومد بیرون.
هنوز پامو تو حموم نزاشته بودم که صدای یوتا متوقفم کرد.
"تیونگ، امروز با من بیا بریم بیرون."
به سمتش برگشتم.
"نمیتونم یوتا. با کسی جای دیگه قرار دارم."
چشماشو ریز کرد.
"چه قراری؟ با کی؟ کجا؟"
اخمام تو هم رفت.
"باید همه چی رو توضیح بدم؟"
سعی کرد با ملایمت بیشتری رفتار کنه.
"نه خب. میشه منم باهاتون بیام؟"
"نه نمیشه. متاسفم."
قبل اینکه دیگه چیزی بگه وارد حموم شدم.
بعد اینکه حسابی خودمو شستم و تمیز کردم،
از حموم بیرون اومدم.
یوتا تو اتاق نبود.
نفس عمیقی کشیدم و موهامو خشک کردم.
دنبال لباس مناسب میگشتم که چشمم به لباس مارکی افتاد که یکی از برندا که مدلش بودم، برام هدیه فرستاده بود.
فرصت نشده بود بپوشمشون.
ژاکت و شلوار سورمه ای و سفید رنگ با طرح اون برند سرتاسرش رو برداشتم.
سریع همونو پوشیدم و بعدشم کلاه پاکتی سفید رنگ و کتونی های مشکیمو پام کردم و از خوابگاه خارج شدم.
نگاهم که به گوشیم افتاد متوجه یک پیام از جهیون شدم. حتما وقتی که حموم بودم پیام داده بود که متوجه نشده بودم.
سریع سوار تاکسی ای که کنارم ایستاده بود شدم و ادرس خونه جهیونو دادم.
ساعتو که نگاه کردم ۹ صبح بود. تا شب کلی وقت داشتیم.
هیجان زده بودم.
پیام جهیون رو باز کردم.
YOU ARE READING
•His muscular back•
Fanfiction'NCT' couple: jaeyong genre: smut🔞 , romance جهیون رئیس شرکت Fashion boy که مثل تینیجر ها جذب یک ایدول بیست و خورده ای ساله شده بود. از طرفی تیونگ ایدولی که با وجود هزاران فن و البته مشغله کاری، باز هم ذهنش درگیر پشت عضلانی مردی شده بود که موقع عک...