ریدرای گلم، امتحانام داره شروع میشه وقت نمیکنم دیگه اپ کنم به این زودیا، تا اواخر تیر که امتحانام تموم شه، اون موقع براتون یچیز خوب اپ میکنم🙃🖤
----------------------------Taeyong:
داشتم تو گوشیم پورن میدیدم و جق میزدم که یدفعه ای در باز شد.
از ترس گوشیم از دستم افتاد رو زمین کنار تخت. سریع پتومو روی خودم بالا کشیدم.
قلبم محکم تو سینم می کوبید.
جهیون وارد اتاق شد.
مردشور خودشو و این خونه بی صاحابش رو ببرن که درش یه قفل نداره. من احمق هم فکر کردم تا الان خوابیده بخاطر همون بیخیال قفل، به کارم مشغول شدم.
از خجالت داشتم ذوب میشدم.
همین مونده بود منو تو این وضعیت ببینه-_- ولی اون انگار اصن تو خودش نبود.
نزدیک شد و خودشو روم انداخت.
"چیکار میکنی جهیون؟"
"داشتی چیکار میکردی تیونگ؟"
"م من؟ هیچی."
"با گوشیم کار میکردم."
"دروغ نگو تیونگ. خودم دیدم داشتی خودتو دست مالی میکردی. دستتو روی دیکت حرکت میدا.."
"بسههه باشه باشه."
خنده مستانه ای کرد.
"لعنت بهت تیونگ. منو بگو که فکر میکردم شاید اگر بخوام باهات سکس کنم دوباره ازم ناراحت شی و فکر کنی زیاده روی کردم، بعد اونوقت داری خودت تنهایی جق میزنی؟! پس من چیکاره ام؟؟؟"
هیچی نداشتم بگم. راستش امشب خیلی تِرن آن بودم ولی جرئت نداشتم برم بهش بگم.
"هوم؟ جواب منو بدع."
"چیه خب؟ انتظار داشتی بیام بهت بگم منو به فاک بده جانگ؟"
هنوز حرفم از دهنم کامل خارج نشده بود که وحشیانه لباشو رو لبام کوبوند.
از شدتش لبم درد گرفت و سرم کمی به عقب پرت شد.
میخواستم چیزی بگم ولی یه لحظه هم ازم جدا نمیشد.
چه مرگته تیونگ؟ مگه همینو نمیخواستی؟ پس خفه شو و باهاش همراهی کن.
منم شروع به همراهی باهاش کردم. خیس و عمیق همو میبوسیدیم. صدای بوسمون کل اتاق رو برداشته بود. اون جانگ لعنتی خیلی کیسِر خوبی بود.
مدت طولانی ای همو بوسیدیم. انقدری که لب هام داشت گز گز میکرد.
سرشو برد توی گردنم و شروع به مکیدن کرد. انقدر حس خوبی داشتم که دستمو جلوی دهنم گذاشتم تا نالم در نیاد.
همونطوری که اینچ به اینچ بدنمو مارک میکرد. دستشم تموم بدنمو لمس میکرد. داشتم دیوونه میشدم.
در اصل من وسط خودارضایی بودم و تحمل اینا داشت برام سخت میشد.
جهیون دستشو از روی پتو روی دیکم گذاشت و فشرد. از لذت چشمامو بستم.
مالیده شدن پتو بهم خیلی بی طاقتم میکرد.
از وضعی که داشتم متوجه حالم شد.
پتو رو کنار زد و همونطوری که با چشمای براق به دیکم خیره شده بود. زبونشو لیسی زد که حس کردم همون موقع کمی پریکام ترشح کردم.
لعنت بهش. خیلی هاته.
شروع به باز کردن شلوارش کرد و اونو از تنش دراورد.
شورتش به دیک کلفتش چسبیده بود و کمی خیس بود.
نمیدونم چرا انقدر صحنه رو به روم سکسی بود. تو خوابگاه بار ها اعضا رو با شورت دیدم ولی هیچ وقت حسی نداشتم.پس چرا الان حالم اینطوریه:/
با لحن اغوا کننده ای گفتم:
"خیس شدی جانگ."
نگاهی به خودش انداخت و بعد با چشمای خمارش بهم زل زد.
"اره بخاطر تویِ فاکی."
تِکیَمو از تاج تخت گرفتم و همونطور نشسته، به سمتش جلو اومدم.سرمو جلوی دیکش بردم و از رو شورت لیسش زدم. خودمم باورم نمیشد که همچین کاری کردم. برای یه لحظه حس کردم که دیگه اون ادم کم روی قبل نیستم. از جرئتم حس خوبی پیدا کردم.
جهیون با دیدن من تو اون حالت از خود بی خود شد.
"فاکک"
دستشو گذاشت رو گردنم و به سمت عقب رو تخت انداختتم.
با دست دیگش شورتشو پایین کشید و پاهامو به سرعت باز کرد و خواست دیکشو واردم کنه که گفتم:
"صبر کن جهیون."
با عجز و بی طاقتی بهم نگاه کرد.
"چیه؟"
"من، امم من تا حالا با کسی نبودم."
چشماش گشاد شد.
"چییی؟"
"تا حالا با کسی سکس نداشتم."
"مگه میشه. نه با دختر نه با پسر؟"
"معلومه که با پسر نه-_- با دختر هم نه. چون هیچ وقت، وقت نکردم حتی با کسی قرار بزارم، تو بچگی که مشکلات زیادی داشتم و اخیرا هم که همش کار."
روم خم شد و از لبام بوسه ای گرفت.
نگاه خاصی بهم انداخت و این بار اروم و با لطافت بهم نزدیک شد.
"پس مراعاتتو میکنم. اولش درد داره ولی بعدش عالی میشه.
پس تحملش کن."
پریکامشو رو دیکش پخش کرد و سرشو روی سوراخم تنظیم کرد.
استرس داشتم.
اروم واردم شد. با حس وارد شدن یچیز گنده داخلم حس وحشتناکی داشتم. انقدری که حس کردم میخوام بالا بیارم. به دستای عضلانیش که دو طرفم رو تخت ستون کرده بود، چنگ زدم.
"خواهش میکنم بیارش بیرون. نممم نمیتونم. شعتتتت."
"گفتم که درد داره اولش، یکم دیه تحمل کن."
از درد زیادی که داشتم اشک تو چشمام جمع شد. لعنتی داشتم جر میخوردم...
بی توجهه به حال خرابم، اروم داخلم میشد و بیرون میومد و هی تکرارش میکرد.
بعد گذشتن چند دقیقه، سرعتشو بالا برد و منم که کم کم عادت کرده بودم، داشتم لذت رو کمی حس میکردم.
نگاهی بهم انداخت و وقتی دید که دارم بهتر میشم.
سرعتشو بازم بالا برد و این دفعه عملاً داشت توم میکوبید.
از لذتی که یکدفعه ای تو کل بدنم پیچیده بود، ناله بلندی کردم که باعث شد فاکی بگه و محکم تر ضربه بزنه.
"چه حسی داری تیونگ؟ حس خوبیه که داری زیرم به فاک میری؟"
از شدت لذتی که داشتم نمیتونسم حتی حرف بزنم. فقط ناله میکردم.
به سمتم خم شد و زبونشو توی دهنمو که باز بود کرد و همونطوری که توم ضربه میزد، عمیق میبوسیدتم.
حس بی نظیری داشتم.
"محکمتر."
با گفتن من، چند ضربه محکم دیه توی سوراخم زد طوری که صداش کاملا واضح تو گوشم پیچید.
با اخرین ضربه روی بدنش ریختم.
بدونه اینکه حتی به خودم دستی بزنم، خالی شدم.
اون هم ازم خارج شد و روی شکمم خالی کرد.
جفتمون نفس نفس میزدیم.
باورم نمیشد همین چند ثانیه پیش با یه مرد خوابیدم و حتی مهم تر از همه حس میکردم که روی ابر هام.
جهیون کنارم دراز کشید.
"برای اولین بارت چطور بود؟؟"
بهش نگاه کردم.
"عالی"
اونم خندید و تک بوسه ای رو لبم زد.
"خوشحالم."
بعد از جاش بلند شد و با دستمال کام های روی بدنشو پاک کرد.
با برداشتن لباساش به سمت در رفت.
من میرم دوش بگیرم. تو هم فکر نمیکنم دیگه نای بیدار موندن داشته باشی.
از اتاق خارج شد.
منم بلند شدم و به سمت حموم اتاق خودم رفتم.
بعد یه دوش سریع بیرون اومدم و رو تخت افتادم.
از شدت خستگی دیگه نمیتونسم چشمامو باز نگه دارم.
---------------------------------
صبح که از خواب پاشدم کونم درد میکرد ولی خب طبیعی بود. با توجه به اینکه اولین بارمم بود.
بعد ازینکه دست و صورتمو شستم.
بلیز مشکی و سفید راه راهمو با جین مشکی پوشیدم.
از اتاق خارج شدم و به طبقه اول رفتم.
کسی نبود، تعجب کردم، نگاهی به ساعت انداختم، ساعت ۱۰ بود.
به سمت اتاق جهیون رفتم و در زدم.
ولی کسی جواب نداد. درو باز کردم و وارد شدم.
جهیون مثل یه بچه کوچیک روی تخت مچاله شده بود و خوابیده بود. موهاش رو صورتش پخش شده بود و انقدری کیوت بود که بی اراده روی تخت رفتم و لپشو بوسیدم.
از حس هایی که اخیرا تجربه میکردم در تعجب بودم.
قبلا هیچ وقت همچین چیزایی رو حس نمیکردم شایدم انقدری وقت یا شانس نداشتم که بتونم همچین چیزایی رو تجربه کنم.
دستمو لای موهاش کردمو و بهم ریختم.
لای چشماشو باز کرد و غلتی زد.
از جاش بلند شد.
"صبحت بخیر."
"صبح تو هم بخیر."
به سمتم اومد و دوتا دستشو دور صورتم گذاشت و روی دماغمو بوس کرد.
ساعتشو نگاهی انداخت و گفت:
"ببخشید نمیدونم چرا انقدر خوابیدم، میخواستم زودتر پاشم برات صبحونه درست کنم."
"عیبی نداره. این دفعه رو من برات درست میکنم.
من میرم پایین تو هم بیا."
به طبقه پایین رفتم. تصمیم گرفتم براش رولت تخم مرغ که توش خوبم رو درست کنم.
اول از هم قهوه دم کردم و بعدشم براش رولت درست کردم.
۱۵ مین گذشته بود.
جهیون همون موقع از پله ها پایین اومد.
اومد تو اشپزخونه و پشت میز نشست.
"اوممم چه بویی راه انداختی. "
لبخندی بهش زدم و صبحونه رو روی میز چیدم.
با دیدن رولت زیبام لبخند گشادی زد و با سرعت شروع به خوردن کرد.
بعد ازینکه صبحونشو تموم کرد گفت:
"عالللللی بود، ممنونم. "
"خواهش میکنم."
---------------------
بعد از گذشت نیم ساعت، جهیون به سمتم اومد.
"شنا بلدی؟"
"شنا؟ اره بلدم."
"خوبه. پس دنبالم بیا."
با گیجی دنبالش راه افتادم.
به پشت خونه رفتیم و من تازه برای اولین بار فضای فوق العاده اونجارو دیدم.
استخر بزرگ و مُدرنی اون وسط خود نمایی میکرد و اطراف هم پر بود از درخت و گل های خیلی خوشگل.
وسایل باربیکیو گوشه باغ بود و سمت دیگر هم تاب دونفره ای بود.
ذوق زده شدم.
به سمت گل ها و فضای سبز دوییدم. کلی عکس سلفی و دوتایی با جهیون گرفتیم.
بعدش لب استخر نشستم و خواستم پامو بزارم توی اب که پرت شدم توی استخر.
بعد ازینکه خودمو جمع و جور کردم و اومدم روی اب، جهیون گفت:
"ما اینجا از این سوسول بازیا نداریم. عین ادم شنا میکنیم"
بعدشم خودش توی استخر شیرجه زد.
به سمت لبه استخر رفتم و تکیه دادم. افتاب بود، در نتیجه اب استخر گرم و لذت بخش بود.
همین طوری که داشتم این ور و اون ور رو از زیر نظر میگذروندم، جهیون اومد به سمتم و خودشو بهم چسبوند.
صورتش چند میلیمتر با صورتم فاصله داشت و نفساش توی صورتم پخش میشد.
خواست لباشو بچسبونه به لبام که با شتاب رفتم پایین توی اب و از پشتش بیرون اومدم و با صدای بلندی خندیدم.
برگشت به پشت.
"حالا از من فرار میکنی؟"
سریع شروع به شنا کردن سمت دیگه استخر کردم و اون هم به دنبالم میومد.
سرعت اون از من بیشتر بود پس پامو از پشت گرفت و نگهم داشت.
بعدش منو به سمتش چرخوند و بدون ذره ای مکث لباشو به لبام چسبوند.
بوسه دلنشینی بود.
ازم جدا شد.
"وقتی جهیون یچیزی رو بخواد، بدستش میاره لی تیونگ."
مشتی به شونش زدم.
"مرتیکه مغرور"-_-
ذره ای جا به جا نشد. لبخند کجی زد.
یک ساعت تمام توی استخر شنا کردیم و تو سر و کله هم زدیم.
بعدش خواستم از اب در بیام که جهیون جلومو گرفت و زودتر از من دراومد و به سمت ساختمون رفت.
سریع برگشت، حوله ای دور لگنش بسته بود.
منم از استخر دراومدم. لباسای خیسمو از تنم دراوردم و فقط شورتم تنم موند.
خواستم حولمو از دستش بگیرم که نزاشت و منو به سمت خودش کشید. مثل بچه های کوچولو که باباشون داره لباساشونو مرتب میکنه جلوش وایستاده بودم و اون اول حولرو دور کمرم محکم کرد و بعدشم با حوله دیگه ای موهامو خشک کرد.
این همه جنتلمن بودنش قلبمو به تپش مینداخت-_- لعنت.
جفتمون به سمت تاب رفتیم و روش نشستیم تا زیر افتاب خشک بشیم.
جهیون با کنترل ضبط موسیقی کنار استخرش رو روشن کرد و اهنگ انگلیسی ملایم و متناسب با فضا، گذاشت.
چشمامو بستم و سرمو به عقب تکیه دادم.
حس محشری داشتم.
خستگی تمام این مدت کار از تنم در اومده بود و برای چند روز واقعا تونسته بودم استراحت کنم و طعم تفریح و خوش گذرونی رو بچشم.
تو دلم از اینکه پیشنهاد جهیونو قبول کرده بودم، خودمو تحسین کردم.
جهیون دستمو که روی تاب بود، تو دستش گرفت.
لبخندی زدم ولی چشمامو باز نکردم.
همه چی زیادی خوب بنظر میاد.
-------------------------
1870 words
Vote & comment plz💗
YOU ARE READING
•His muscular back•
Fanfiction'NCT' couple: jaeyong genre: smut🔞 , romance جهیون رئیس شرکت Fashion boy که مثل تینیجر ها جذب یک ایدول بیست و خورده ای ساله شده بود. از طرفی تیونگ ایدولی که با وجود هزاران فن و البته مشغله کاری، باز هم ذهنش درگیر پشت عضلانی مردی شده بود که موقع عک...