🔞"Don't worry, now I'm here"

197 32 18
                                    

Jaehyun:
فردا صبح که از خواب بیدار شدم. اولین چیزی که تو ذهنم بود تیونگ بود.
ازونجایی که طبق معمول بیکار بودم، بیخیال دوییدن روزانم شدم و به سمت هتلشون ماشینی گرفتم.
مطمئن نبودم که این موقع روز توی هتل باشن یا نه ولی تنها کاری که از دستم برمیومد رفتن به اونجا و شخصا چک کردن این موضوع بود.
بعد از تقریبا چهل دقیقه به هتل رسیدم.
از اونجایی که به کسایی که ساکن هتل نبودن اجازه نمیدادن که وارد طبقات هتل بشن. مجبور شدم از مسئول پذیرش درخواست کنم. ازش خواستم که به اتاق ۰۱۶ که با توجه به چیزی که دیشب شنیدم، اتاق تیونگ بود، زنگ بزنه و بگه کسی توی لابی منتظرشه.
اما همونطور که از شانس بدم انتظار میرفت، مسئول اونجا گفت که اونا تقریبا یک ساعت پیش از هتل خارج شدن. احتمالا برای برنامه کاریشون صبح زود رفتن.
ازش پرسیدم که اونا چند روز اینجا اقامت دارن ولی اون جوابمو نداد و گفت نمیتونه اطلاعات شخصی مشتریا رو در اختیار دیگران بزاره ولی ازونجایی که راهش رو بلد بودم، با دادن یه مقدار پول راضیش کردم تا بگه.
طبق گفته مسئول اونجا، اونا قرار بود ۶ روز اونجا اقامت داشته باشن که امروز دومین روز بود.
ازش تشکر کردم.
توی لابی نشستم و مشغول فکر کردن شدم.
فاصله خونمون تا هتل نزدیک نبود و اگر هر سری میخواستم برم و بیام خیلی برام سخت میشد.
هتل توی محله لوکسی تو مرکز شهر بود در صورتی که خونه ما توی قسمت نزدیک به حومه که خبری از اپارتمان نبود و اکثر خونه هایی حیاط دار به ردیف بودن و فضای ارامش بخشی داشت، قرار داشت.
بعد ازینکه یکم فکر کردم راه حلی به ذهنم رسید.
تصمیم گرفتم منم همینجا اتاق بگیرم و منتظرش بمونم. این بهترین کاری بود که میشد کرد.
ازونجایی که نمیدونسم قراره چه اتفاقی بیوفته فعلا فقط برای یک شب اتاق گرفتم ولی اگر نیاز بود تمدیدش میکردم.
هزینه هتل خیلی زیاد بود.
با اینکه چند ماهی بود کار نمیکردم، ولی ازونجایی که جی وو توی اداره کردن شرکت و دوباره سر و سامون دادن بهش تو این چند ماه خوب عملکرده بود، درآمد خوبی به حساب اصلی شرکت که بهش دسترسی داشتم ریخته شده بود.
البته که پس انداز زیادی از این سال ها توی کارت خودم داشتم و چون توی استرالیا کار خاصی یا خرج و تفریحی نداشتم تقریبا همش دست نخورده بود.
در کل نگرانی از بابت هزینه های بالای هتل نداشتم.
بعد از اینکه کلید رو گرفتم به سمت اتاق رفتم.
خوشبختانه دوتا اتاق اونور تر از اتاق تیونگ خالی بود و تونستم اون رو بگیرم. اگر اتاقامون بقل هم بود بهتر هم میشد ولی خب متاسفانه اتاقای دیگه پر بودن.
یکی از خدمه هتل هم همزمان باهام اومد و یکسری سرویس و خدماتی که داشتن رو برام توی اتاق قرار داد.
وارد هتل که شدم روی تخت نرم دو نفره دراز کشیدم و خوابیدم.
ازونجایی که هنوز اول روز بود، بعید بود که تیونگ و اعضاشون به این زودی کارشون تموم شه و برگردن.
بعد از چند ساعت خوابیدن از جام بلند شدم. وقت ناهار بود.
به سمت رستوران داخل هتل رفتم و بعد از خوردن غذای مورد علاقم ازونجا خارج شدم.
تیونگ هنوز برنگشته بود.
حوصلم سر رفته بود.
بروشور هتل رو برداشتم و مطالعش کردم.
ازونجایی که هتل پنج ستاره بود خدمات خیلی خوبی داشت.
تصمیم گرفتم اول از باشگاه و بعد از استخر اونجا استفاده کنم.
ازونجایی که امروز صبح هم روتین دوییدنم رو انجام نداده بودم. ورزش کردن میتونست جبرانش بکنه.
ازونجایی که نه لباس ورزشی داشتم و نه حتی مایو برای شنا مجبور شدم از خود هتل با قیمت چند برابر بخرمشون.
وقتی یکدفعه ای تصمیم میگرفتم اتاق بگیرم از این بیشتر هم انتظار نمیرفت.
بعد از یک ساعت کار کردن با دستگاه در حالی که تمام بدنم از عرق پوشیده بود، دوشی گرفتم و با پوشیدن لباسای قبلم خارج شدم.
کار با دستگاه هارو از مدت طولانی که توی کره فیتنس کار میکردم به یاد دارم.
توی استرالیا دنبال ورزش نرفتم، فقط به دوییدن اکتفا کردم ولی هر موقع که به کره برگردم دوباره به حرفه ای ورزش کردن ادامه میدم.
بعد از ورزش یک ساعتی رو توی کافه تریای هتل نشستم و سعی کردم ریلکس کنم قهومو بخورم.
بعدش هم به سمت استخر رفتم.
حالا که کلی هزینه هتل داده بودم باید از امکاناتش استفاده میکردم.
ازونجایی که زمان از دستم در رفت، فکر کنم دو ساعتی مشغول شنا شدم.
دوتا دختر توی استخر بودن که حسابی تو کفم بودن و اینو از نگاهای خیرشون تو کل زمانی که اونجا بودم به وضوح میشد فهمید.
چندین بار مچشون رو گرفتم و بهشون خیره شدم ولی خب اصلا اهل خجالت کشیدن نبودن و حتی بیشتر لبخند زدن. بلوند و جذاب بودن ولی برای من اهمیتی نداشت.
نمیدونم چی با خودشون فکر کردن که داشتن آروم به سمتم میومدن که من رومو به یک طرف دیگه تغییر دادم و مشغول شنا شدم.
بعضی وقتا به آدمای استریت غبطه میخوردم.
زندگیشون خیلی راحت تر و بی دردسر تر از آدمایی مثل من بود.
هنوز که هنوزه و با اینکه تو قرن جدیدیم ولی بازهم خیلی آدمای ذهن بسته توی دنیا و به خصوص کشور خودم وجود دارن که همه چی رو برامون سخت و آزار دهنده میکنند.
خلاصه بعد ازینکه حسابی شنا کردم و دیگه عضلاتم از تحرک زیاد درد گرفته بود. حوله ای دور کمرم پیچیدم و روی یکی از صندلی هایی که کنار استخر بود نشستم تا کمی استراحت کنم و البته مقداری خشک بشم.
بعد از ۱۰ دقیقه از جام بلند شدم و لباسامو پوشیدم و از استخر اونجا خارج شدم.
واقعا خدماتشون فوق العاده بود.
نگاهم به ساعت توی لابی افتاد. ۶ عصر بود.
دیگه کم کم باید پیداشون میشد.
برای اینکه بتونم متوجه اومدن تیونگ بشم به اتاقم نرفتم و گوشه لابی روی مبل نشستم و یکی از مجله هایی که روی میز بود رو برداشتم و مشغول سرگرم کردن خودم با اون شدم.
طی مدتی که توی لابی بودم، چندین بار سرمو بلند کردم و با مردایی که با کت و شلوار برای انعقاد قرارداد اومده بودن یا کاپلایی که تو حلق هم بودن، رو به رو شدم.
با صدای پای چند نفر دوباره سرمو کمی بالا آوردم و این دفعه تیونگ رو دیدم.
با بقیه اعضاشون و منیجرشون که کنارشون بود وارد هتل شدن و به سمت پذیرش رفتن تا کلید اتاق هاشون رو بگیرن.
سریع از جام بلند شدم و زودتر از اونا سوار آسانسور شدم.
توی طبقه ای که اتاق هامون قرار داشت از آسانسور پیاده شدم و بعد درِ پله های اضطراری ای که دقیقا کنار اتاقشون بود رو باز کردم و وارد شدم. لای در رو کمی باز نگه داشتم تا بتونم بیرون رو ببینم.
اگر من رو میدیدن داستان میشد بخاطر همون باید یه طوری که بقیه متوجه نشن تیونگ رو گیر بیارم و باهاش صحبت کنم.
با شنیدن سر و صداشون فهمیدم که اونها هم وارد طبقه شدن.
نگاهی انداختم. تیونگ اخرین نفر و در حالیکه سرش توی گوشیش بود دنبالشون میرفت. بنظر خیلی خسته میومد. دلم براش سوخت.
تا اعضاشون از جلوی پله های اضطراری رد شدن، در رو کمی باز کردم و با کشیدن بازوی تیونگ اون رو داخل راهرو کشیدم و در رو بستم.
ازونجایی که اصلا حواسش به اطرافش نبود خیلی شوکه شد.
مشتشو بالا آورد که بهم بزنه که با دستم جلوشو گرفتمش.
تازه تونست قیافم رو ببینه.
با دیدنم چشماش درشت شدن. ازونجایی که انتظار دیدنم رو نداشت خیلی تعجب کرده بود و به نظر دست پاچه میومد.
دستمو سمت صورتش بردم و ماسکشو از جلوی دهنش برداشتم.
دلم میخواست ببینمش.
خیلی وقت بود که یه دل سیر نگاهش نکرده بودم.
بالاخره از شوک در اومد و با اخم ازم پرسید:
"تو اینجا چیکار میکنی؟"
"مشخص نیست؟ اومدم ببینمت.
بیا باهم حرف بزنیم باشه؟!"
هیچی نگفت.
"فقط حرف بزنیم.
خواسته زیادیه؟"
با نگاهی در مونده بهم نگاه میکرد.
انگاری دلش میخواست یچیزی بگه ولی نمیتونست.
با صدای آروم و ناامیدی گفت:
"نمیشه جهیون. "
داشتم از مقاومتی که میکرد عصبی میشدم.
مگه ازش چی خواستم. گفتم فقط باهم حرف بزنیم.
عصبی نفس عمیقی کشیدم و همونطور که اون رو به سمت دیوار هل دادم و اروم به دیوار پشتش چسبوندم . یه دستم رو کنار سرش به دیوار تکیه دادم و سرم روی شونه راستش گذاشتم.
نمیدونستم باید چیکار کنم. بهم هیچ فرصتی نمیداد. تو همون حالت موندم تا کمی از عصبانیتم کم بشه و البته که داشتم بوی بدنشو عمیق توی ریه هام میکشیدم.
لبامو روی گردنش که کنار صورتم بود گذاشتم و بوسه ای کوتاه روش گذاشتم که حس کردم بدنش کمی لرزید.
بلافاصله منو به عقب هول داد و بدون اینکه چیزی بگه از کنارم رد شد و از اونجا خارج شد.
دنبالش رفتم اما سریع وارد اتاقشون شد و نتونسم جلوشو بگیرم.
ناامید به سمت اتاقم برگشتم.
تیونگ نسبت به قبل نرمتر شده بود ولی هنوز هم باهام راه نمیومد.
وارد اتاقم شدم و کلافه خودمو روی تخت انداختم.
------------
Taeyong:
با تمام سرعتم وارد اتاق شدم و در رو بستم. خوشبختانه ته ایل داخل حموم بود و نیازی نبود تاخیرمو بهش توضیح بدم.
همونجا به در تکیه دادم و همونطوری که چشمام رو بسته بودم سعی کردم تا خودمو آروم کنم و نفسای عمیق بکشم.
علاوه بر اینکه دیدنش اینجا و یهویی شوکم کرده بود، نزدیکی بدنش بهم و بوسیدن گردنم باعث تنش شدیدی توم شده بود و اگر سریعتر ازونجا بیرون نمیومدم معلوم نبود دیگه بتونم مقاومت کنم یا نه.
حتی یکم نزدیکی بهش هم باعث میشد کم کم حس نیازی که بهش داشتم بیدار بشه.
احساس میکردم سلول به سلول بدنم به لمس تنش و گرمای بدنش نیاز داشت ولی خب تمام سعیم رو میکردم تا این احساسات رو سرکوب کنم مثل تموم این چند ماه.
اما نمیدونسم چقدر دیگه میتونم اینطوری و با این وضعیت تحمل کنم.
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم.
لباسامو عوض کردم و بعد از پاک کردن میک آپ کمی که برای عکس برداری داشتم، روی تخت ولو شدم.
ازونجایی که هنوز برای خوابیدن خیلی زود بود. تصمیم گرفتم تو نت فلیکس چیز میز ببینم.
دو ساعتی رو درحال تماشای سریال بودم و ته ایل که خیلی خسته بود، اومد و روی تخت خوابید.
بعد از دو ساعت از جام بلند شدم.
ذهنم همش میرفت سمت جهیون و زیاد تمرکز نداشتم.
نمیدونسم چطور فهمیده بود کدوم هتل میمونیم، احتمالا تعقیبمون کرده بود. میدونم احمقانه بنظر میاد ولی اینکه هنوز انقدر دوستم داره که این همه راه رو دنبالمون کرده و سعی میکنه که باهام حرف بزنه، باعث میشد یه چیزی رو زیر دلم احساس کنم.
انتظار داشتم که دیگه بیخیالم شده باشه و یا بخاطر اینکه ازش جدا شدم و ولش کردم ازم متنفر و عصبانی باشه ولی هر چی که هس هنوزم باهام مهربونه.
بیخیال سریال، تصمیم گرفتم برم توی استخر هتل شنا کنم. شاید بتونم کمی ذهنمو آزاد کنم.
مایو و حولمو برداشتم و از اتاق خارج شدم و به سمت استخر رفتم.
---------------
Jaehyun:
توی این مدت با گوشیم وَر رفتم و با مامانم صحبت کردم.
از صبح چندباری بهم زنگ بود. اول جواب ندادم ولی خب برای اینکه نگرانم نشه، مجبور شدم جوابشو بدم.
کلی غر زد که از صبح کجا رفتم که تا حالا برنگشتم
بعد ازینکه سعی کردم آرومش کنم، بهش گفتم که یکی از دوستای قدیمیم رو اینجا دیدم و تصمیم دارم با اون وقت بگذرونم و احتمالا شب هم خونه برنمیگردم اولش یکم مخالفت کرد ولی ازونجایی که من دیگه بزرگ شدم و نمیتونه نظرشو بهم تحمیل کنه دیگه راضی شد.
بی حوصله، شبکه های تی وی رو بالا پایین میکردم.
با شنیدن صدای در سریع از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و لاشو باز کردم.
تیونگ با ساکی توی دستش از راهرو رد شد و سوار آسانسور شد.
ازونجایی که ساک ورزشی دستش بود حدس زدم که داره به باشگاه یا استخر میره.
با اینکه امروز کلی از وقتم رو اونجاها گذرونده بودم ولی اصلا برام اهمیتی نداشت. فقط میخواستم که پیش تیونگ باشم.
بخاطر اینکه هیچی پیشم نبود و ساکی نداشتم، سریع لباسایی که خریده بودم رو توی دستم گرفتم و از اتاق خارج شدم.
از آسانسور دیگه ای که اون طرف راهرو بود استفاده کردم.
وقتی وارد طبقه مورد نظر شدم به سمت باشگاه رفتم.
نگاهی به داخل انداختم.
آدمای کمتری نسبت به ظهر اونجا بودن.
هر چقدر چشم چرخوندم تیونگ رو اونجا ندیدم. پس احتمالا به استخر رفته بود.
بدون وقت تلف کردن به سمت استخر رفتم.
برعکس باشگاه مردا و زنای زیادی توی استخر مشغول شنا کردن بودن.
سریع لباسمو عوض کردم و وارد محوطه استخر شدم.
چون استخر خیلی بزرگ بود،
بعد از کمی مکث تونسم پیداش کنم.
اون طرف استخر نشسته بود و پاهاشو داخل آب گذاشته بود.
وارد آب شدم و در گوشه ترین قسمت وایستادم.
مشغول دید زدن تیونگ بودم.
کامل وارد آب شده بود و داشت عرض استخر رو شنا میکرد.
منم چون خیلی امروز از بدنم کار کشیده بودم اصلا حال شنا کردن نداشتم بخاطر همون یه گوشه وایستاده بودم و فقط به اون نگاه میکردم.
۱۵ دقیقه ای گذشته بود که از استخر بیرون اومد و داخل سونای بخاری که سمت راست استخر قرار داشت شد.
درجا از استخر بیرون اومدم.
الان وقت مناسبی بود.
منم وارد سونا شدم.
بخار داخل اونجا خیلی زیاد بود و نمیتونسم ببینمش.
یکم که گذشت تونسم ببینمش.
روی سکویی نشسته بود و درحال ماساژ دادن خودش بود.
آروم و بدون اینکه متوجهم بشه به پشتش رفتم و پشتش روی سکوی بالایی نشستم.
دستامو روی شونه هاش گذاشتم و شروع به ماساژ دادنش کردم.
چون متوجه ورودم نشده بود از جا پرید و به سمتم چرخید.
با دیدنم نفس عمیقی کشید و زیر لب چیزی گفت که نشنیدم.
"امروز چه مرگته جهیون؟ نزدیک بود سکتم بدی. چرا اینطوری میکنی؟؟؟
اصلا چرا هنوز اینجایی؟؟؟ "
به طبع منم از جام بلند شدم.
نزدیکش شدم که باعث شد اون یه قدم عقب بره.
خوشبختانه کسی توی سونا نبود پس میتونسم هر کاری دلم میخواست بکنم.
تو یک حرکت خودمو بهش چسبوندم و دستاشو گرفتم و پشتش قفل کردم.
سعی کرد خودشو آزاد کنه ولی فقط با یه پوزخند از طرف من رو به رو شد.
خودشم میدونست که از نظر قدرت حتی نصف قدرت بدنی من رو نداره.
چشماشو بست.
با صدای آرومی گفت:
"ولم کن."
"چرا بیشتر سعی نمیکنی؟"
"مسخره بازی درنیار، خودتم میدونی ک..."
"که چی؟"
هوفی کشید.
"که زورم بهت نمیرسه."
"خوبه که خودتم میدونی پس چرا انقدر مقاومت میکنی."
"تو نمیفهمی، من تو شرایط خوبی نیسم."
یکم عصبی شدم.
"چرا؟ چون که یوتا بهت اجازه نمیده با من رابطه داشته باشی؟"
به صورتش زل زده بودم تا ریکشنش رو ببینم.
تعجب کرد و به وضوح میشد گفت که هول شده.
"چیه؟ چرا دست و پاتو گم کردی؟ فکر کردی من نمیفهمم؟ بالاخره که یروز میفهمیدم تیونگ شی."
"تا کجا میدونی؟"
"تا اینجا که از دستت عصبی بود که چرا دوباره باهام در تماسی و اینکه نباید دیگه باهام ارتباط داشته باشی چون که این به ضرر خودت و گروهتونه."
زیر لب گفت: "پس حرفاشو شنیدی!"
"نمیخوای همه چیو بهم بگی؟!"
"دیگه چیو بگم؟ تو که خودت میدونی."
"نه کامل برام توضیح بده."
هیچی نگفت و فقط بهم نگاه میکرد.
'میدونی چیه؟"
"هوم؟"
"ازت ناراحت و عصبیم.
نمیتونم قبول کنم که حتی حاضر نشدی برام توضیح بدی.
همه چیز بینمون عالی بود ولی تو یکدفعه بهم گفتی که باید تموم کنیم و حتی اجازه حرف زدن بهم ندادی.
من حتی نمیدونسم که علت جدا شدنمون چی هس."
سرشو پایین انداخت و بازم چیزی نگفت.
دستمو زیر چونش گذاشتم و سرشو بالا آوردم.
چند ثانیه ای بهم نگاه کردیم. حس میکردم توی نگاهش یچیزی هس ولی نمیتونسم بفهمم چیه.
آروم لبامو روی لباش گذاشتم.
این دفعه خودشو عقب نکشید و فقط سرجاش ثابت موند.
با ملایمت لبامو روی لباش تکون دادم.
طعم لباش باعث لذت وصف نشدنی ای توم میشد.
دلم براش تنگ شده بود.
ازش جدا شدم.
"بهم بگو تیونگ. حتی اگر چیزی باشه که خوشایندم نباشه بازم میخوام همه چیز رو کامل بدونم."
بالاخره با بی میلی باشه ای گفت.
"اما قبلش..."
با کنجکاوی بهم نگاه کرد.
به سمت سکو کشوندمش و وادارش کردم که بشینه روش.
خودم هم مثل قبل روی سکوی بالاییش نشستم و مشغول ماساژ دادن شونه هاش شدم.
به سمتم برگشت.
"جهیو..."
قبل ازینکه حرفشو تموم کنه جلوشو گرفتم.
"ششششش"
دیگه حرفی نزد و سرش رو به جلو برگردوند.
از شونه هاش به سمت پایین تر اومدم و خودمو از پشت کامل بهش چسبوندم.
دستامو از پهلوهاش به دورش حلقه کردم و سرمو به سمت گردنش بردم و نفسمو روی پوست گردنش بیرون دادم.
دستامو آروم روی عضلات شکمش که بخاطر بخار اونجا کاملا مرطوب و خیس بود کشیدم.
نفساش سنگین شده بود.
سرمو از کنارش جلو بردم و نگاهی به صورتش انداختم، چشماشو بسته بود و لباش رو بین دندوناش گرفته بود.
دیدنش لخت و تو اون حالت و همین طور لمس بدنش باعث شده بود اختیارمو از دست بدم.
بدنم برای بیشتر لمس کردنش بی طاقت بود.
با خشونتی که دست خودم نبود، دستامو لای موهاش کردم و سرشو به سمت خودم برگردوندم و لبامو روی لباش کوبیدم.
حال اونم بهتر از من نبود.
دیگه مقاومت نکرد و باهام همراهی کرد.
لباشو با ولع گاز میگرفتم و مک میزدم. دلم میخواست تمام این ماه های دوری رو جبران کنم.
بخاطر تنش بینمون و بخار زیادی که توی سونا بود، نفس کشیدن کمی برامون سخت شده بود.
همون موقع یه دختر و پسر وارد سونا شدن.
تیونگ از جا پرید.
با اینکه احتمال اینکه کسی اینجا بشناستش خیلی کم بود ولی باز هم موذب بود.
منم از جام بلند شدم و دستشو گرفتم و ازونجا خارج کردم.
هردومون حوله ای دور خودمون پیچیدیم و بعدش سریع لباسامونو تنمون کردیم.
دستشو گرفتم و هر دو به سمت آسانسور رفتیم.
وارد آسانسور که شدیم به آیینه داخل کوبیدمش و مشغول خوردن لباش شدم. نمیتونسم حتی یک دقیقه رو هم از دست بدم.
هردومون نفس نفس میزدیم.
احساس پسرای نوجوونی رو داشتم که برای اولین بار میخواستن با کسی بخوابن.
از هیجان و تنش صبرمو از دست داده بودم.
وقتی که رسیدیم نمیخواستم ازش جدا شم ولی تیونگ ازم فاصله گرفت چون میترسید کسی از اتاق ها خارج بشه و ببینتمون.
به سمت اتاق خودم کشیدمش و در رو پشت سرمون بستم.
با تعجب دهنشو باز کرد تا چیزی بگه که با چسبوندن لبام به لباش جلوشو گرفتم.
میدونسم که نمیدونست منم توی هتل میمونم.
به سمت تخت هولش دادم و روش افتادم.
دستمو به لبه لباسش گرفتم و جرش دادم.
وحشیانه به جون بدن سفید و نرمش افتادم.
جای جای بدنشو مارک میکردم.
زبونمو روی عضلات شکمش کشیدم.
تو این مدت از لحاظ بدنی خودشو ساخته بود و خیلی رو فرم تر اومده بود.
زبونمو روی نیپِلش کشیدم و محکم مکیدمش که صدای نالش بلند شد.
ازش جدا شدم و بهش زل زدم.
چشماش خمار شده بود و گوشه لبشو به دندون گرفته بود.
شَستمو روی چونش گذاشتم و لباشو از هم فاصله دادم.
"فاک. دلم برات تنگ شده بود."
"منم جهیون."
بدون اتلاف وقت دوباره لباشو به بازی گرفتم.
لباش کبود شده بود و پف کرده بود.
فکر کنم خیلی عمیق تر از همیشه بوسیده بودمش.
میدونسم که بعد ازینکه به حال خودمون بیاییم چون که هنوز عکس برداری داشتن، دهنمو بخاطر بلایی که سر لباش و بعد هم مارک های روی بدنش آورده بودم، سرویس میکنه ولی خب الان هیچ اهمیتی برام نداشت.
با بی تابی دم گوشم زمزمه کرد:
"دلم برای حست تو خودم تنگ شده جهیون."
وقتی که اینو گفت حس کردم کمی پریکام ترشح کردم.
لعنت بهش.
گازی از لاله گوشش گرفتم که ناله بلندی کرد.
کمی از روش بلند شدم و شلوارشو از تنش درآوردم.
با دیدن جلوی شورتش که خیس شده بود نیشم باز شد.
"به چی میخندی-_- فکر نکنم وضع خودت بهتر از من باشه.
بعدشم از کسی که چند ماهه سکس نداشته چه انتظاری داری؟!"
تک بوسه ای رو لباش که با اخم غنچشون کرده بود زدم.
با لحن نگرانی پرسید.
"چرا جوابمو نمیدی؟ نکنه .. نکنه تو با کسی بودی؟"
با لبخند بهش نگاه کردم و هیچی نگفتم.
اخماش توهم رفت.
زیر لب با خودش حرف میزد.
"معلومه که بوده، فکر کن یه درصد این همه ماه بی سکس مونده باشه. اونم کی؟! جانگ جهیون-_----"

•His muscular back•Where stories live. Discover now