I knew that it's gonna happen.

125 25 9
                                    

Jaehyun:
دو روز بعد:
امروز هم مثل روزای قبل شروع شد. اولین چیزی که صبحا وقتی چشممو باز میکردم یادم میوفتاد تیونگ بود. دلم براش تنگ شده بود. تو این چند روز یکی دوباری باهم صحبت کردیم ولی خب دیدن کجا و تلفنی حرف زدن کجا. در هر صورت تیونگ هم برای کار رفته بود اونجا و خب زیاد وقت آزاد نداشت.
تصمیم داشتم وقتی برگشت بهش یه هدیه بدم.
چند روز قبل خیلی یکدفعه ای ایده ای به ذهنم رسید.
به طراح شرکت سپردم تا یه سِت لباس ورزشی و اسپورت و همینطور لباس زیر اختصاصی برام طراحی کنه که البته برای تیونگ بود. اون لباسای اون سبکی رو دوست داشت. میخواستم لباسایی که میپوشه مال برند من باشه و خب شخصا برای خودش طراحی شده باشه.
با تصور لباسا توی تن تیونگ، لبخند رو لبام اومد.
به اتاق طراح ها رفتم تا طراحی های کسی که بهش سپرده بودم رو چک بکنم. طراح چون سرش بخاطر کارای شرکت شلوغ بود نتونسته بود خیلی کاری که بهش سپره بودم رو انجام بده ولی خب لباس زیر رو طراحی کرده بود.
نگاهی به طرحش انداختم، واقعا خوب دراومده بود. قرار بود که رنگ مشکی و طوسیش رو بدم بدوزن. آرم برندمون هم لبه بالای لباس زیر دوخته میشد.
بهش گوشزد کردم که یکم سریع تر طراحی هارو انجام بده تا برای دوخت بفرستمشون.
به اتاقم برگشتم و خواستم شروع به زدن یه ایمیل کاری بکنم که یک دفعه ای یاد کیم جونمیون افتادم. دو روز گذشته بود و من قرار بود آدرس و زمانو باهاش هماهنگ کنم. با اینکه زیاد علاقه ای به انجام اینکار نداشتم ولی خب سری اول تولید بزودی اماده میشد و محصولات به حد نصاب توزیع تو فروشگاه رسیده بودن و چاره دیگه ای نبود.
بهش تکست دادم که فردا ساعت ۸ عصر توی خونم میبینمش و بعدش ادرسو هم فرستادم. گوشیمو به گوشه دیگه ای پرت کردم و بجای زدن ایمیل وارد پوشه عکسای تیونگ شدم.
یه فولدر از عکس برداری هایی که تا حالا برای مجلمون انجام داده بود درست کرده بودم و هر وقت بیکار بودم یا دلم تنگ میشد نگاهش میکردم.
شروع به دیدن عکساش برای صدمین بار کردم.
بعد نیم ساعت به خودم اومدم.
فولدرو بستم و سعی کردم سرکارم برگردم.
----------------------
تا شب کار کردم و دراخر ساعت ۱۰ شب شرکتو ترک کردم.
وقتی به خونه رسیدم. برای خودم چایی دم کردم و شروع به دیدن سریال کردم.
دو ساعت بعد چشمامو باز کردم. فهمیدم که موقع دیدن تلویزیون خوابم برده.
تی وی رو خاموش کردم و رفتم توی تختم که بخوابم.
---------------
صبح روز بعد به زور چشمامو باز کردم، خوابم میومد ولی خب باید میرفتم سرکار.
از جام بلند شدم و بعد اماده شدن برای رفتن به شرکت، از خونه خارج شدم.
-----------
امروز هم مثل همیشه گذشت. همون کارای تکراری و روتین همیشگی.
ساعت ۷ از شرکت بیرون اومدم و نمونه کارهایی که قرار بود به کیم جونمیون نشون بدم رو هم برداشتم.
توی راهم یکم وسایل پذیرایی خریدم چون تو خونم چیزی پیدا نمیشد.
اصلا حوصله مهمون داری نداشتم.
نفس عمیقی کشیدم و سیگاری روشن کردم.
بر خلاف همیشه راه خلوت بود و نیم ساعته رسیدم.
خونه رو مرتب کردم و چیزایی که خریده بودم رو
توی یخچال چپوندم.
لباس مناسبی پوشیدم و منتظر شدم تا بیاد و سریع طرح هارو بیینه و قرارداد رو نهایی کنیم و پاشه بره.
ساعت ۸ شد ولی هنوز خبری ازش نبود. انتظار داشتم آدم آن تایمی باشه.
اینکه داشت معطلم میکرد رو اعصابم بود.
رفتم و روی تختم دراز کشیدم.
دستمو کنارم روی تخت کشیدم. کاش تیونگ اینجا بود.
دلم براش تنگ شده بود.
برای بوی بدنش، برای لب هاش، برای دستای ظریفش، برای بدن خوش تراشش،...
دستمو توی شلوارم بردم.
زدن کمک میکرد تنش روز از بدنم خارج بشه.
چشمامو بستم و سعی کردم تیونگو پیش خودم تصور کنم.
توی تصوراتم بدن لخت و بی نقصش توی بقل من بود. دستمو جای جای بدنش میکشیدم و لباشو میبوسیدم.
سرمو تو گردنش میکردم و بوی شامپوی همیشگیشو استشمام میکردم.
دستمو روی عضوش میذاشتم و فشاری می دادم که باعث میشد توی گردنم ناله ای بکنه.
همینطوری که این هارو تصور میکردم. دستمو روی عضوم بالا پایین میکردم.
تیونگ میومد روم و شروع به مالیدن عضوش روی بدن من میکرد.
نفسام مقطع شده بود.
به سمت پایین میرفت. میخواست عضومو توی دهنش بکنه که صدای لعنتی زنگ خونم به صدا در اومد.
توی دلم فحشی دادم و با چنبار دیگه بالا پایین کردن دستم، اومدم.
زنگ دوباره زده شد.
سریع دستمالی از کنار تختم برداشتم و خودمو تمیز کردم.
از جام بلند شدم و در خونه رو باز کردم.
منتظر شدم تا بیاد بالا.
نگاهی به خودم توی ایینه کردم.
یکم پوستم به قرمزی میزد چون بدنم گر گرفته بود.
سریع به اشپزخونه رفتم و ابی به صورتم زدم.
برگشتم دم در. همون موقع اسانسور توی طبقه ایستاد و کیم جونمیون با کت شلوار سورمه ای و سامسونِتی توی دستش وارد شد. لبخندی روی لبش بود.
کاملا جدی بهش سلام دادم و به داخل دعوتش کردم‌.
ساعت ۸:۲۰ بود.
"دیر تشریف اوردین اقای کیم. فکر میکردم آن تایم باشین."
با شوخی، تیکمو بهش انداختم.
خندید.
"متاسفم بابت تاخیر. جای پارک پیدا نمیکردم."
دیگه چیزی نگفتم.
اون کتش رو دراورد و روی کاناپه نشست.
من هم قهوه ای که از قبل گذاشته بودم بجوشه رو توی فنجون ها ریختم و اوردم.
"چخبر اقای جانگ؟ کار رو به راهه؟"
"بله به لطف شما."
"اختیار دارین."
"شما چطور؟"
"برای ماهم همه چی عالیه و این روزا هم خیلی کسب و کار روی غلطک افتاده."
"خیلی هم خوب.
بفرمایید قهوه تون رو بنوشید تا سرد نشده."
کمی از قهوش خورد.
"چه قهوه خوش طعمی."
لبخند بزوری زدم.
"نوش جان"
بعد از اینکه هر دو قهومون رو تموم کردیم، از جام بلند شدم و به اتاقم رفتم تا نمونه کار هارو بیارم.
وقتی که برگشتم دیدم داره توی سالن میچرخه و به قاب عکس هایی که بالای شومینم چیده بودم نگاه میکنه.
با شنیدن صدای پام به سمتم برگشت.
"شرمنده بی اجازه عکس هارو نگاه کردم.
کمی کنجکاو بودم."
با لبخند مصنوعی ای گفتم:
"نه خواهش میکنم. راحت باشین مشکلی نیست."
من روی کاناپه نشستم و کارهارو روی میز پهن کردم. اون هم اومد و شروع به بررسی کارها کرد.
"این لباس زیر چه طرح جالبی داره."
"بله منم از اون طرح خیلی خوشم میاد."
"جنس پارچش چیه؟"
"تِریکو"
سری تکون داد.
"هومم. چه رنگایی زدید ازش؟"
کاتالوگ کنار دستمو بهش دادم.
"سایز و رنگبندی کارها توش هست."
نگاهی به کاتالوگ و بقیه طرح ها انداخت و یه مدتی رو درباره کارها باهم صحبت کردیم.
دراخر تمام کارهامون رو قبول کرد و قرار شد از هفته اینده توزیعشون رو توی فروشگاه ها شروع کنیم.
"امکانش هست یه لیوان اب بهم بدین؟"
"بله بله حتما."
به کل حواسم پرت صحبت شد و یادم رفت که پذیرایی کنم.
اول براش یه لیوان اب اوردم و بعد دوباره یک سری چیز دیگه هم برای پذیرایی اوردم و روی میز چیدم.
نمونه کار ها رو هم جمع کردم و بردم توی اتاقم گذاشتم.
وقتی برگشتم ازم پرسید:
"خیلی ورزش میکنید درسته؟"
اول متوجه منظورش نشدم ولی بعدش که رد نگاهش رو دنبال کردم فهمیدم که داره درباره عکس بزرگی که از خودم روی دیوار زدم صحبت میکنه.
توی عکس بالا تنم لخت بود و خب عضلات و سیکس پکام مشخص بود.
عکس مربوط به چندین سال پیش و اون موقع هایی که توی فاز عکاسی و... بودم، بود.
از جاش بلند شد و رفت تا از نزدیک تر عکسو ببینه.
یکم معذب شدم.
"بله میکنم ولی الان دیگه خیلی کمتر. این عکس قدیمی هستش."
خندید و بهم نگاهی کرد.
"شکسته نفسی میکنید. کاملا مشخصه که هنوز بدن رو فرم و عضلانی ای دارید."
لبخند کجی در جوابش زدم.
"نظر لطف شماست."
نگاهی به خودم انداختم.
الان که دارم فکر میکنم شاید پوشیدن تیشرت سفید جذب زیاد هم ایده خوبی نبوده.
این چیزی بود که اکثر وقت ها میپوشیدم و خب اسپورت بود و بنظرم مشکلی نداشت.
رفتم روی کاناپه نشستم.
کیم جونمیون هم اومد و رو به روم نشست.
باید قرارداد و یک سری مدارک دیگه رو امضا میکردم.
کیفش رو باز کرد و یک سری برگه رو دراورد و روی میز گذاشت.
برگه هارو برداشتم و اجمالی نگاهی بهشون انداختم.
بنظر همه چیز درست میومد.
خودکار روی میز رو برداشتم و خواستم درشو در بیارم که یک دفعه ای سرش هم با درش کنده شد و یکم جوهرش روی لباسم پاشید.
شوکه شدم.
نگاهی به لباسم انداختم.
بدجور گند خورده بود.
کیم جونمیون به سمتم خم شد و با دستمالی که توی دستش بود و اصلا نفهمیدم کی برش داشته بود، شروع به پاک کردن جوهر کرد.
خیلی بهم نزدیک شده بود.
خواستم بلند شدم تا لباسمو عوض کنم که نزاشت.
"باید سریع با اب گرم و مایع شوینده شسته بشه، در اون حالت شاید پاک بشه."
خواستم بهش بگم که مهم نیست و لباسو میندازم بیرون که قبل ازینکه بگم، صدای چرخیدن کلید توی قفل در توجه جفتمونو جلب کرد‌.
تعجب کردم که کی کلید خونه ی منو داره.
همون موقع در باز شد و تیونگ با یه پلاستیک دستش وارد شد. نگاهش که بهمون افتاد خشکش زد.
تازه متوجه وضعیتی که توش بودیم شدم.
دست کیم جونمیون رو پس زدم و از جام بلند شدم.
به کل یادم رفته بود کلید خونم رو به تیونگ هم دادم.
"تیونگ؟
تو اینجا چیکار میکنی؟
مگه خارج کشور نبودی؟"
اما تیونگ بدون اینکه جوابمو بده به جونمیون زل زده بود.
سریع شروع به معرفی کردن کیم جونمیون کردم.
"ایشون اقای کیم جونمیون هستن. رئیس فروشگاه های زنجیره ایه unique."
کیم جونمیون دستشو به سمت جلو دراز کرد تا با تیونگ دست بده اما تیونگ بدون اینکه هیچی بگه گذاشت رفت. قبل ازینکه بفهمم چه اتفاقی افتاده، اسانسور به حرکت در اومد.
"ببخشید شما اینجا باشید من زود برمیگردم."
اون بیچاره هم که از رفتار تیونگ شوکه شده بود، باشه ای گفت و برگشت روی کاناپه نشست.
سریع از راهروی پله ها به سمت پایین حرکت کردم.
با نهایت سرعت پله هارو پایین رفتم.
توی ذهنم هزاران تا چیز مختلف بود.
علت عکس العمل تیونگ رو متوجه نمیشدم.
وقتی به لابی ساختمون رسیدم نفس نفس میزدم.
بازم سریع به سمت در حرکت کردم ولی قبل اینکه بتونم به تیونگ برسم، سوار تاکسی ای که جلوی در بود شد و ماشین راه افتاد. فکر کنم با همون تاکسی اومده بود.
دستمو روی قلبم گذاشتم.
به نفس نفس افتاده بودم.
از طرفی میخواستم برم دنبالش که ببینم مشکل چیه و چرا اینطوری کرد، از طرفی هم کیم جونمیون توی خونم منتظر بود.
به داخل خونه برگشتم و سوار اسانسور شدم.
چندین بار به گوشیش زنگ زدم ولی جواب نداد.
از اسانسور پیاده شدم و وارد خونم شدم.
کیم جونمیون در حال مرتب کردن برگه های روی میز بود.
"بابت اتفاقی که افتاد متاسفم. اگر میشه امضای قرارداد بمونه برای بعد. "
با اینکه ناراضی بنظر میومد، باشه ای گفت و شروع به جمع کردن برگه ها کرد.
بهم دست دادیم و خداحافظی کردیم.
قبل ازینکه سوار اسانسور شه گفت:
"پس برای معین کردن یک زمان دیگه برای قطعی کردن قرارداد بهم خبر بدین."
سری به نشانه تایید تکون دادم.
اون سوار اسانسور شد و من هم در رو بستم.
دو بار دیگه به گوشی تیونگ زدم ولی بازم جواب نداد.
سوالای زیادی تو مغزم بود اولا دلیل این رفتارش رو نمی فهمیدم و بعدش هم با توجه به چیزی که بهم گفته بود قرار بود چند روز دیگه برگردن، عجیب بود که زودتر برگشته بودن.
اولش میخواستم راه بیوفتم و برم دم خوابگاهشون ولی بعد یادم افتاد تا زمانیکه تلفنشو جواب نده، نمیتونم کاری انجام بدم و حتی اگر برم دم خوابگاهشون، تنها راهی که میتونم بهش بگم بیاد پایین، تلفنی گفتنه.
یکم دیگه منتظر شدم و دوباره زنگ زدم ولی خب جواب نمیداد.
با اینکه یکم استرس گرفته بودم و ذهنم هم مشغول بود، تصمیم گرفتم بخوابم و فردا سعی کنم خودشو ببینم و بفهمم داستان چیه.
بالاخره بعد از یک ساعت فکر و خیال، کم کم خوابم برد.
-----------------------
2000 words
Support pleaseeeeee~
😊ووت و کامنت یادتون نره♥︎

•His muscular back•Where stories live. Discover now