I fell in love with you first♡

120 31 9
                                    

Taeyong:
تمام اون چند دقیقه از اسانسور تا رسیدن به تاکسی رو با منگی گذروندم.
خودمم حسی که داشتمو درک نمیکردم.
نمیدونم چرا انقدر ناراحت شدم.
ازون روزی که جهیون اسم اون کیم جونمیون رو اورد و من توی اینترنت سرچش کردم، حس خوبی نسبت به رابطه این دو نفر نداشتم، هرچند کاری.
ولی خب سعی میکردم انقدر منفی نگر نباشم.
از طرفی توی طول سفر خیلی دلم برای جهیون تنگ شده بود. روزای اول انقدر سرمون شلوغ بود که حتی وقت ور رفتن با گوشی هم نداشتم. بخاطر همون فقط دو بار تونسته بودیم باهم حرف بزنیم.
عکس برداری در ابتدا قرار بود توی دو شهر مختلف انجام بشه بخاطر همون طول دوره فیلمبرداری بیشتر پیش بینی شده بود. ولی خب در اخر عکس برداری تنها توی یک شهر انجام شد و بعد ازون هم ضبط موزیک ویدیو بی ساید ترکمون رو به راحتی و بدون معطلی انجام دادیم. ازونجایی که وقت اضافه هم اوردیم در اخر قرار شد بهمون اجازه بدن که بقیه روزا رو برای خودمون تفریح کنیم و اونجا رو بگردیم ولی متاسفانه پیش بینی هوا گفت که هوا در چند روز اینده خوب نخواهد بود، در نتیجه اِستف تصمیم گرفتن که قبل از بد شدن هوا و به تاخیر افتادن پروازا، به کره برگردیم.
بخاطر همین چند روز زودتر به سمت کره برگشتیم.
توی وقت کمی که داشتم برای جهیون ازونجا هدیه خریده بودم و خیلی هیجان داشتم که بهش بدمش.
-------------------
بعد از یه پرواز طولانی به کره رسیدیم. همگی سوار ون شدیم و به سمت خوابگاه حرکت كردیم.
بعد ازینکه به خوابگاه رسیدیم. منیجرمون گفت که تنهامون میزاره تا استراحت کنیم چون فردا باز هم یه برنامه کاری داشتیم.
وقتی که رسیدیم، سریع دوشی گرفتم و وسایلامو سر جاشون گذاشتم. هوا تاریک شده بود. با اینکه خیلی خسته بودم، انقدر دلم برای جهیون تنگ شده بود که نمیتونسم صبر کنم. بخاطر همون، هدیه ای که براش خریده بودم رو برداشتم و به سمت خونش ماشین گرفتم. ازونجایی که اون خبر نداشت که ما کارمون زودتر تموم شده و برگشتیم، ترجیح دادم سورپرایزش کنم‌.
وقتی رسیدم با اشتیاق سوار اسانسور شدم.
پیاده شدم و کلید خونشو که جهیون بهم داده بود رو دراوردم.
وقتی درو باز کردم.
با دیدن تصویر رو به روم هنگ کردم.
کیم جونمیون اینجا چیکار میکرد؟ از همه بدتر چرا تو حلق جهیون بود؟ ودف؟ برای چی اومده خونه جهیون؟
حالم گرفته شد. انقدر چیز توی سرم بود که داشت منفجر میشد. حس میکردم از همون چیزی که میترسیدم سرم اومده.
اگر فقط یه رابطه کاریه، اون توی خونه جهیون چه غلطی میکنه؟
همه چیز خیلی بی معنی و سریع اتفاق میوفتاد. حتی متوجه نشدم که چرا انقدر به جهیون نزدیک شده بود یا داشت چیکار میکرد یا حتی متوجه نمیشدم که وقتی جهیون به سمتم اومد چی داشت میگفت..
حس کردم فضا خیلی برام سنگینه.
فقط میخواستم ازونجا برم.
مواجه شدن با این ضد حال بدی بود.
باید فکر کنم ببینم که توی چند روز نبودنم چه اتفاقاتی ممکنه افتاده باشه.
تمام هیجانی که برای دیدن و سورپرایز کردن جهیون داشتم از بین رفته بود.
وقتی به خوابگاه برگشتم بدون اینکه به بقیه اعضا برای خوردن غذا بپیوندم ، وارد اتاقم شدم و روی تختم ولو شدم.
برای اینکه مجبور نشم با تمام چیزای مختلفی که توی ذهنمه سر و کله بزنم، تصمیم گرفتم که فقط بخوابم.
ازونجایی که از نظر جسمی خیلی خسته بودم، سریع خوابم برد.
-------------------
صبح که از خواب پاشدم، چشمم به گوشیم افتاد. وقتی که خواستم گوشیمو چک کنم متوجه شدم که خاموش شده.
بی حوصله از تختم بیرون اومدم و گوشیمو به شارژ زدم.
بقیه اعضا هم بیدار شده بودن و در حال اماده شدن
بودن. بعد از اینکه همگی آماده شدیم از خوابگاه خارج شدیم و سوار ون شدیم.
امروز زیاد برنامه خاصی نداشتیم. در اصل چون قرار بود تا اخر هفته خارج باشیم برنامه ای برای این چند روزمون نداشتیم و چون همه چی یکدفعه ای شد و برگشتیم، میتونسیم این چند روز رو استراحت کنیم. ولی قبل از اون باید برای اجرای هفته آیندمون تو مراسم Korea Music Awards تمرین میکردیم.
بعد از رسیدنمون به کمپانی به اتاق تمرینمون رفتیم و شروع به تمرین کوریاگرافی ۴ تا اهنگی که قرار بود اجرا کنیم، کردیم.
----------
بعد از ۵ ساعت تمرین، قرار بود به سمت خوابگاه برگردیم. هوا خوب بود و باد ملایمی میوزید.
منم تصمیم گرفتم یکم پیاده روی کنم و کمی به چیزایی که تو ذهنمه فکر کنم. بخاطر همون هم به منیجرمون اطلاع دادم و زودتر از بقیه اعضا از کمپانی خارج شدم.
خوشبختانه میتونستیم سه روز استراحت کنیم.
زیاد از نظر روحی و جسمی استیبل نبودم ولی اینکه برنامه کاری ای نداشتیم خیالمو کمی راحت تر میکرد. برای پیاده روی به سمت پارکی که نزدیک رود هان بود رفتم.
نیم ساعتی از خارج شدنم از کمپانی میگذشت که گوشیم زنگ خورد. نگاهی به صفحش انداختم.
جهیون بود.
زیاد مطمین نبودم که جواب بدم یا نه.
بالاخره جواب دادم.
"بله؟"
"سلام تیونگم"
"سلام"
"چطوری؟"
"بد نیستم."
"میشه بیای همو ببینیم؟"
"اممم مطمین نیستم."
"لطفا؟"
کمی مکث کردم ولی بالاخره نتونسم مخالفت کنم.
"باشه"
"کی میتونی؟"
"من الان توی پارک هانگانگ ام."
"باشه پس من میام اونجا. همونجا باش."
و قطع کرد.
به راهم ادامه دادم. ازونجایی که هوا روشن بود و خب مردم زیادی توی پارک بودن، یکم برای من سخت بود. کلاهمو تا اخر پایین کشیده بودم و ماسک زده بودم به امید اینکه کسی نتونه قیافمو ببینه.
گاهی وقتا از اینکه همیشه باید چهرمو بپوشونم یا نمیتونم مثل یه فرد معمولی زندگی کنم خسته میشم و این واقعا اذیتم میکنه.
یه ربعی میگذشت که جهیون دوباره به گوشیم زنگ زد.
"بله؟"
"کجای پارکی؟ من نزدیک ورودی ام."
"منم همون اطرافم. همونجا وایسا تا بیام."
"باشه."
عجیب بود که با وجود ترافیک این موقع روز تونسته بود انقدر سریع برسه.
به ورودی که رسیدم، دیدمش و اونم منو دید و به سمتم اومد.
برای چند لحظه غرق نگاه کردن بهش شدم. ازونجایی که نتونسته بودم دل تنگیمو برطرف کنم، دلم میخواست فقط برم و بغلش کنم. برای یه مدت طولانی و بی هیچ حرفی.
جز معدود دفعاتی بود که میدیدم با استایل کژوال و معمولی میومد بیرون و من اینو خیلی دوس داشتم.
دورس سفیدی پوشیده بود با جین سرمه ای و کتونی.
موهاشم توی صورتش ریخته بود و درکل خیلی بوی فرند متریال بود‌.
"سلام عزیزم"
"سلام"
"دلم برات تنگ شده بود."
در جوابش چیزی نگفتم.
نمیدونم چرا ولی فکر دیشب باز داشت تو سرم رژه میرفت.
وقتی که دید جوابشو نمیدم دستمو کشید و به سمت یه گوشه پارک که نیمکتی خالی بود برد.
اکثر ادما درحال پیاده روی یا صحبت و... بودن. بخاطر همون اون سمتی که ما رفتیم زیاد کسی رد نمیشد.
وقتی که روی نیمکت نشستیم جهیون به سمتم چرخید و زل زد بهم.
اما من رو به روم رو نگاه میکردم. داشتم معذب میشدم.
دستشو به سمت چونم آورد و سرمو به سمت خودش برگردوند.
"نمیخوای باهام حرف بزنی؟ بگی دلیل رفتار دیشبت و این کارا چیه؟ من اشتباهی کردم؟"
اولش حس میکردم سختمه که دربارش صحبت کنم. حس میکردم که جهیون نمیتونه درکم کنه. و شاید اینا همش بخاطر بدبینی من به قضیس.
در آخر بخاطر نگاه های منتظر جهیون مجبور شدم بگم.
"دیروز زودتر برگشتیم کره و خب میخواستم سورپرایزت کنم و از طرفی دلمم تنگ شده بود بخاطر همون بی خبر اومدم ولی خب با کیم جونمیون توی خونت مواجه شدم. نمیفهمم چرا یه نفر که به قول خودت باهاش فقط رابطه کاری داری باید بیاد خونت. و اینکه انقدر بهت نزدیک بشه. دیشب حتی نفهمیدم داشت چیکار میکرد و انقدر گیج بودم که متوجه حرفایی که بهِم میزدی هم نمیشدم. از همون روزی که صبحش بهم گفتی باهاش قرار ملاقات داری، اسمشو تو نت سرچ کردم و خب درکل حس خوبی بهش نداشتم. اما همش به خودم میگفتم که بهتره این دید منفیمو کنار بزارم ولی وقتی اومدم خونت و دیدم اونجاس و تو اون شرایط، همه اینا باعث شد دوباره اون شک تو ذهنم جون بگیره و حس خیلی بدی پیدا کنم. هزار جور فکر با خودم کردم که شاید اون بهت حسی داره یا شاید تو این چند روزی که نبودم شما باهم بودین و..."
بعد ازینکه حرفامو زدم سرمو انداختم پایین و شروع به وَر رفتن با انگشتام کردم.
راستش زیاد درباره جوابی که جهیون قرار بود بده مطمین نبودم.
اما جهیون بدون حرفی فقط منو تو بغل خودش کشید. از عکس العملش شوکه شده بودم. بعد یک دقیقه به خودم اومدم و سعی کردم خودمو از تو بغلش دربیارم.
"ولم کن جهیون. مردم میبینن."
"اهمیتی نداره."
"ولم کننن. یعنی چی اهمیتی نداره!"
"شششش بزار فقط یکم اینطوری بمونیم."
دیگه هیچی نگفتم و فقط از گرمای تنش لذت بردم. این چیزی بود که خودمم میخواستم.
بعد ۵ دقیقه ازم جدا شد.
بهش نگاه کردم تا ببینم ریکشنش چی خواهد بود.
"تیونگ من. عزیزم. یادت نمیاد؟ من کسی بودم که اول عاشقت شدم. من اول بهت اعتراف کردم. مگه میشه که بجز تو از کس دیگه ای خوشم بیاد؟!
حتی اگر کسی دیگه ای هم پیدا بشه که از من خوشش بیاد اصلا برام اهمیتی نداره.
چون تنها کسی که برام با ارزشه و تنها کسی که چشمم میبینه فقط تویی.
کیم جونمیون فقط یه همکاره. کسی که قرارداد بستن باهاش برای شرکت خیلی سودآوره و من نمیخوام این شانسو از دست بدم.
وگرنه هیچ چیزی بین ما نیست."
"راستشو میگی دیه؟"
"معلومه."
"پس اون موقع داشت چیکار میکرد که انقدر بهت نزدیک شده بود؟"
وقتی اینو ازش پرسیدم، خندید.
با اخم به بازوش مشتی زدم.
"چرا میخندی؟"
"هیچی یاد اتفاقی که افتاد، افتادم. در اصل من اومدم قرارداد رو امضا کنم و خب سر خودکار کنده شد و جوهرش روم پاشید و کیم جونمیون هم قبل اینکه من به خودم بیام و ببینم چه گندی به لباسم خورده، اومد سمتم که توی پاک کردن اون بهم کمک کنه که من نزاشتم.
در اصل شرایط خیلی ناجور بود و طبیعتا هیچ اتفاقی بین ما نیوفتاد."
ازونجایی که با حرفاش قانع شده بودم و دیگه چیزی نداشتم که ازش شکایت کنم، اخمام تو هم رفت.
"اون خونه تو چیکار میکرد؟"
خنده ریزی کرد.
"قشنگ مشخصه دنبال بهونه میگردیا!"
مشت دیگه ای به قفسه سینش زدم.
"آخ"
"الکی خودتو لوس نکن"
با خنده باشه ای گفت.
"والا من خودمم نمیدونم چرا، ولی این پیشنهاد اون بود. چون قرار بود نمونه کارهامونو ببینه و بعد قرارداد امضا کنیم باید همو دوباره میدیدیم ولی اون گفت که توی مکان عمومی راحت نی و ترجیح میده توی خونه همو ملاقات کنیم.
و خب با این که این خیلی برام معذب کننده و ناخوشایند بود ولی چون نمیخواستم این رابطه کاریمون بهم بخوره، قبول کردم."
همه چی به نظر منطقی میومد. دیگه چیزی برای گفتن نداشتم بخاطر همون به رو به روم خیره شدم.
"ناراحتیتون برطرف شد تیونگ شی؟"
"اهوم "
"حالا میشه ازتون بخوام که با من بیایید سر قرار؟ البت اگر برنامه دیگه ای ندارین؟"
"نه تا سه روز اینده کاری ندارم و میتونم هر کار دلم میخواد بکنم."
چشماش برق زد.
"هی هی. نه ازونکاراااا"
خندید و گفت:
"اونشو از الان نمیتونیم پیش بینی کنیم "
دستمو گرفت و بلندم کرد.
"بریم؟"
دستمو از تو دستش درآوردم. انگار اصلا حالیش نبود که تو مکان عمومی ایم.
"بریم."
بخاطر اینکه دستمو از توی دستش دراوردم با لبای آویزون بهم نگاهی کرد ولی دیگه چیزی نگفت.
هر دو سوار ماشین جهیون شدیم.
اولین کاری که کرد گرفتن دستم توی دستش و بوسیدن روی دستم بود که باعث شد براش ضعف کنم.
ازونجایی که خیلی وقت بود همو نبوسیده بودیم، بی اختیار ماسکمو دراوردم و لبامو روی لباش گذاشتم.
حالا که توی ماشین بودیم و شیشه ها دودی بود، کسی نمیتونست مارو ببینه.
جهیون هم دستشو دور گردنم گذاشت.
عمیق می بوسیدتم و من بیش تر از همیشه دلتنگ طعم لباش بودم.
بعد از یه بوسه عمیق از هم جدا شدیم.
جهیون به سمتم برگشت و با جدیت گفت:
"حس میکنم به لبات اعتیاد پیدا کردم."
از حرفش خندم گرفت.
چیزی نگفتم و فقط خندیدم.
جهیون راه افتاد. نمیدونسم کجا قراره بریم و خب نمیخواستمم بپرسم.
تنها چیزی که برام اهمیت داشت گذروندن وقتم با کسی که دوستش دارم بود، حالا هر جا که میخواد باشه.
"جهیون؟"
"جانم"
"چرا امروز سرکار نرفتی؟"
" بخاطر اینکه دیشب اونطوری رفتی نگران بودم و خب درکل چون برگشته بودی و من خیلی دلم برات تنگ شده بود، میخواستم امروزو با تو وقت بگذرونم."
در جوابش لبخندی زدم.
"تو نگفتی که چرا زودتر برگشتین"
"عکس برداری برای vogue زودتر از انتظارمون تموم شد و بعدشم موزیک ویدیومونو فیلمبرداری کردیم و چند روز زودتر کارمون تموم شد ولی چون هوا قرار بود بد بشه دیگه برگشتیم کره."
جهیون حرفی نزد بخاطر همون بهش نگاه کردم که ببینم چرا چیزی نمیگه که یکدفعه ای فهمیدم چه گندی زدم.
حواسم نشد و عکس برداری برای vogue korea رو گفتم. حتما از دستم خیلی عصبانی و ناراحته.
با دوتا دستم دستشو گرفتم.
"جهیون خواهش میکنم ازم ناراحت و عصبانی نشو. میدونم که vogue رقیب بِرَند شماست و تو از رئیسشون بدت میاد ولی متاسفانه من برای اینکه گروهمون برای کدوم مجله عکس برداری داشته باشه حق تصمیم گیری و اظهار نظر ندارم و این برنامه هارو کمپانی برامون ترتیب میده."
با لبخند کجی بهم نگاه کرد و گفت:
"درک میکنم. ولی کاش ازم اینو پنهون نمیکردی که برای این موضوع به خارج کشور رفتین."
"ببخشید. فکر میکردم ازم عصبانی بشی بخاطر همون نگفتم."
خوشبختانه جهیون خیلی بهتر از چیزی که انتظار داشتم ریکشن نشون داد.
"ازم که ناراحت نیستی. هوم؟"
لبخندی زد.
"نه، نمیخوام وقتی که تازه همه چی بینمون خوب شده دوباره خراب شه اونم سر چیزای بی اهمیت."
از حرفش خوشحال شدم.
حواسم به مناظر بیرون پرت شد. شیشه رو پایین دادم و از باد آرومی که میومد لذت بردم.
----------------------
2300 words
ووت و کامنت یادتون نره عَیزای دلم💞
میدونید اونایی که فالوم هم میکنن جای خاصی تو قلبم دارن دیگه؟!😂😂❤

•His muscular back•Where stories live. Discover now