Best days of my life P1

174 34 13
                                    

(اول از همه یه توضیحی بدم که متاسفانه واتپدم دچار مشکل شده نمیتونم کل این پارتو تو یه پارت اپ کنم پس چند تا بخشش میکنم.)
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
Taeyong:
بعد از شنیدن سر و صداهای اطراف چشمامو باز کردم. رسیده بودیم.
نگهبان در بزرگ خونه رو با ریموت باز کرد. اطراف فضای سبز بزرگی بود با اب نمای زیبایی سمت راست.
بعد از توقف ماشین، پیاده شدیم. خواستم ساکمو بردارم که جهیون دستمو کشید.
" خودش میاره. بیا بریم"
به دنبالش کشیده شدم.
وارد خانه شدیم.
واووو
خونه فوق العاده بزرگ دو طبقه ای بود که تم مشکی و طلایی داشت. خیلی شیک بود.
همونطور وایساده بودم جلوی در که به سمت طبقه بالا هدایتم کرد.
چهارتا اتاق تو طبقه دوم بود که یکیش اتاق خودش بود.
اتاق خودشو خیلی سرسری و سریع بهم نشون داد و بعدش در اتاق کنارش رو باز کرد. یک اتاق خیلی خوشگل بود با تم مشکی و خیلی شیک. رنگ مورد علاقم! نمیدونم که خبر داشت یا همینطوری اتفاقی شده که این رنگ رو انتخاب کرده. از اتاق خوشم اومد.
"اینجا اتاق توعه. الان که ساکتو بیاره میتونی وسایلتو بچینی. اگر کاری داشتی یا چیزی میخواستی هم حتما بگو."
"باشه ممنونم "
بعدش هر دومون از اتاق خارج شدیم و برگشتیم طبقه اول. اون به سمت نگهبانش رفت و داشت به اون یچیزایی رو میگفت و من همه اطراف خونه رو نگاه میکردم.
گرامافون بزرگ طلایی ای گوشه سالن پذیرایی بود که حسابی نظرمو جلب کرده بود چون که من عاشق این سبک چیزا بودم.
بنظرم قرار بود این چند روز بهمون واقعا خوش بگذره.
با این فکر لبخندی زدم و ساکمو از دست نگهبان که جلوی در وایساده بود گرفتمو به سمت اتاقم رفتم.
وسایل خیلی زیادی نداشتم و از طرفی هم اتاق کاملا مجهز بود و اصلا نیازی به چیزی نداشت.
لباس هام رو با حوصله و مرتب توی کمد اویزون کردم و لباس های راحتی ای پوشیدم.
هودی طوسی با شلوار گرمکنم.
هوا تقریبا رو به تاریکی می رفت. از اتاق خارج شدم و به طبقه اول برگشتم.
جهیون روی کاناپه نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت. با صدای قدمام به سمتم برگشت.
"کارت تموم شد؟ منتظرت بودم. بیا اینجا"
به سمتش رفتم.
خواستم کنارش روی کاناپه بشینم که یک دفعه ای دستمو کشید و منو روی پاهاش نشوند.
"چیکار میکنی؟"
"کار خاصی نمیکنم. مثلا تو دوست پسرمی. اشکالی داره روی پاهام بشینی؟ "
با چشای مظلومی بهم خیره شد که خندم گرفت.
"بهت نمیخوره انقدر رمانتیک باشی جانگ. بیشتر بهت میخوره یه ادم خشن باشی."
بعد چند ثانیه تازه متوجه شدم که چه زری زدم.
از خجالت خواستم از رو پاهاش بلند شم که نزاشت.
سرشو که دقیقا پشت سرم بود با گوشم مماس کرد و کنار گوشم گفت:
" نگران نباش بجاش خشن هم هستم."
از خجالت چیزی نگفتم.
با خنده بلندی گفت:" گوشات قرمز شده. انقدر خجالت نکش. ما کلی کار باهم داریم. کم کم باید خجالتت رو کنار بزاری."
برای اینکه قبل وخیم تر شدن اوضاع، موضوع رو عوض کنم گفتم "من گشنمه."
با قیافه نسبتا ناراضی ای از نصفه موندن بحث، از جاش بلند شد و به سمت اشپز خونه رفت.
"استثنائا امشب رو خودم برات اشپزی میکنم."
اولین بار بود که کسی میخواست برای من اشپزی کنه.
خوشحال شدم.
جهیون شروع به اشپزی کرد و منم برای اینکه حوصلم سر نره، تی وی رو به رومو روشن کردم و مشغول دیدن شدم.
اما هر چند دقیقه یکبار حواسم به سمتش پرت میشد. حقیقتش خیلی جذاب شده بود.
پیشبندی دور خودش بسته بود. استینای دستشو بالا زده بود و عضلات و رگای دستش خیلی سکسیش کرده بود و همینطور موهاشو برخلاف همیشه که به سمت بالا میدادتشون، ایندفعه روی صورتش ریخته بود که باعث شده بود چهره جدید و جذاب دیگه ای از خودش رو نشون بده.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم انقدر بهش نگاه نکنم. نمیخواستم متوجه نگاه های گاه و بی گاهم بشه.
-----------------------------
Jaehyun:
با اینکه تو اشپزی خوب نبودم ولی تصمیم گرفته بودم که براش اشپزی کنم و دستور پختشو از قبل پیدا کرده بودم.
مشغول اشپزی بودم که سنگینی نگاه هاشو که هر از گاهی به این سمت خیره میشد حس میکردم. چندین بار هم برای گرفتن مچش، سرمو بالا اورده بودم ولی سریع نگاهشو ازم دزدیده بود.
کیوت بود.
لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم.
بالاخره بعد یک ساعت و نیم، موفق به پختن غذا شدم.
صداش زدم و میز رو هم چیدم.
پشت میز نشستیم. منتظر بهش خیره شدم تا از غذا بچشه و نظرشو بهم بگه.
بعد از اینکه یه قاشق چشید با چشمای گشادی بهم نگاه کرد.
"فوق العادس. خیلی خوشمزههه شده"
راضی از ریکشنش منم لبخند بزرگی زدم و مشغول خوردن شدم.
واقعا عالی شده بود و این بعید بود، چون من اصولا اشپزی نمیکردم و اگر هم میکردم، خوب از اب در نمیومد.
بعد از تموم کردن غذامون. میزو جمع کردم و اشپزخونه رو مرتب کردم.
ساعت نزدیکای ۱۲ شب بود و هر جفتمون بنظر خسته میومدیم.
دستشو گرفتم و به سمت طبقه بالا کشیدم.
در اتاق خودمو باز کردم.
بعد از اینکه وارد شد درو پشت سرش بستم.
با گنگی بهم نگاه میکرد تا بفهمه قصدم ازین کارا چیه.
روی تختم دراز کشیدم.
با دستم به کنارم، روی تخت اشاره کردم.
اولش مکث کرد. ولی بعد از چند ثانیه لبخندی زد و به سمتم اومد.
اونم روی تخت کنارم دراز کشید.
دستم زیر گردنش بود.
حس وصف نشدنی ای داشتم. حس بدن گرمش در کنار خودم واقعا ارامش بخش بود.
دست دیگمو هم دور پهلوش انداختم و به خودم نزدیکش کردم.
سرش توی سینم قرار گرفت. اونم متقابلا سرشو به سینم تکیه داد و دستشو روی پهلوم گذاشت.
"خسته ای. هوم؟"
"اهوم"
دیگه چیزی نگفتم. خودمم خسته بودم. همونطوری که تو بقلم بود، با حس گرمای تنش خوابم برد.
------------------
950 words
سلام عیزای من^،^
به جبران تاخیری که تو اپ داشتم این پارتو براتون طولانی تر نوشتم.
امیدوارم دوسش داشته باشین.
بوس بهتون.
ادامش پارت بعده حتما بخونید‼✅
ووت و کامنتم یادتون نره.

•His muscular back•Where stories live. Discover now