ووت یادتون نره🚶♀️🚶♀️
فالو همچنین🚶♀️🚶♀️
**************************مشغول پر کردن بشقاب با خوراکیهای خوشمزه بود که آشپزِ پیر و تپل بهش نزدیک شد و لبخندی به صورتِ بشاشِ بکهیون زد.
_امروز خیلی خوشحال بنظر میرسید...
مردِ مسن با لحجهی عجیبِ کرهایش گفت و باعث شد بکهیون ذوق زده نیشخند بزنه و چشمکی به مرد بزنه.
+آره امروز خیلی خوشحالم...انگار دنیا رو بهم دادن...الکی خوشحالم...
_امیدوارم همیشه اینجوری باشید...
مرد ذوق زده گفت و بشقابِ بکهیون رو پُر تر کرد.
_به بچه ها میگم تنقلات بیشتری براتون بیارن...
+ممنون همینا خوبه...چانیول زیاد غذا نمیخوره، اینا هم مسلما همش میره تو شکمِ خودم...
گفت و باعث شد مردِ پیر بلند بخنده.
بعدِ پر کردن بشقاب، نگاهِ آخری به آشپزِ پیر انداخت و از آشپزخونهی بزرگ که هر کس توش مشغولِ کاری بود زد بیرون و همین که وارد پذیرایی شد لوسیَنی رو دید که با دستِ پُر داره سمتش میاد.
لبخندی بهش زد اما برخلاف تمامِ دفعاتِ قبل، دختر لبخندی به لب نداشت، جاش یه جدیتِ ترسناکی تو صورتش بود که باعث شد تهِ دلِ بکهیون بلرزه.
درست لحظهای که داشتن از کنار هم رد میشدن دختر چیزی رو زمزمه کرد و باعث شد بکهیون متعجب ابرو بالا بندازه.
*آروم تر راه برو...
اولین بار بود که دختر با این لحن و غیر رسمی باهاش حرف میزد.
سعی کرد ضایع بازی در نیاره و با همون لبخندِ قبل و با سرعتی کمتر از امارت زد بیرون و وارد حیاطِ بزرگ شد.
چانیول کمی دور تر ازش رو صندلیش نشسته بود و داشت با سگا بازی میکرد.
هنوز تو شوکِ حرکتِ لوسیَن بود و داشت تلاِش خودش رو میکرد که آروم تر راه بره.
برگشت و به عقب نگاه کرد و با دیدنِ دختری که خیلی جدی به طرفش میومد متوقف شد تا بهش برسه.
دختر با سینی پری از خوراکی و میوه کنارش ایستاد و به معنی احترام سری تکون داد.
*بریم...
با حرفِ دختر، شوکه ابرویی بالا انداخت و جلو تر راه افتاد که لوسین شروع کرد.
*هنوزم میخوای بکشیش؟!
دختر با لحن سردی گفت و بکهیون شوکه نفسِ لرزونی کشید.
+یه دلیل بیار که نخوام اینکارو بکنم...
*خیلی خب...بهت کمک میکنم، فقط زودتر انجامش بده...
+اما...
*پسفردا برای اتاقتون وسایل تازه میارم...تو یکی از بطریهای شامپو سمه...اگه فقط یه قطره ازش رو بخوره درجا میمیره بدون اینکه کسی چیزی بفهمه...دنبال یه موقعیت باش که بهش نزدیک شی...به احتمال قوی آخر این هفته میاد امارت...فقط بکشش...
YOU ARE READING
✴️wake up and save me✴️[کامل شده]
Fanfiction✴️Wake up and save me✴️ "بیدارشو و نجاتم بده" نویسند : boom✨ ژانر : رومنس، درام، اسمات، انگست، رازآلود، جنائی... کاپل ها : چانبک(اصلی)، کایبک، کایسو، هونهان و کریسبک،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از ع...