دو قسمت فووووق طولانی🙂🔪ووت ندین پراتونو میکنم
فالوووووو کنییییین 😭**************************
بعد تموم شدن حمامش و خروج از اتاق ، تو آشپزخونه با میز پر از غذا روبرو شد و بعد از اینکه دلی از عزا درآورد رفت جلوی تلویزیون لم داد و مشغول بالا پایین کردن کانالا شد .
گهگاهی با بی حوصلگی نگاهش به بوم و مادرش میوفتاد که تو آشپزخونه در گیر بودن و دختر جوون هی رو مادرش کرم میریخت و اذیتش میکرد .
با دیدنش بغ کرده به آدمای توی تلویزیون خیره شد که با هم حرف می زدن و یاد این افتاد که دیگه نمیتونه رو مخ مامانش راه بره و آزارش بده .
همین جور تو فکر بود که با صدای زمخت و مخملی جونگین به خودش اومد و نگاهش کرد .
صورتش داغون بنظر میرسید .
_بک ، بیا تو اتاقم
جونگین فنجون بهدست از کنارش رد شد و گفت و بکهیونم با بی حوصلگی دنبالش رفت .
وقتی در اتاق رو پشت سر خودشون بست به تبعیت از جونگین روی کاناپه نزدیک پنجره نشست و با کنجکاوی نگاهش کرد .
_معلمی که برات گرفتم هفته ی بعد میاد...میخواستم راجب کار کردن تو شرکت باهات حرف بزنم
بکهیون فقط منتظر نگاهش کرد .
_میخوام باهام بیای شرکت تا کار یاد بگیری...دوست داری ؟! هیچ اجباری نیست...زمان خاصی هم ندارم...هرموقع که مثلا بیکار بودی و درس نداشتی...
+اهم...دوست دارم
_خوبه...اتاقت رو دوست داری ؟! چیزی نیاز بود بگو
+نه همه چیز عالیه
_حالت خوبه ؟!
+اهم ! چطور ؟!
_دِپی انگار
+نه خوبم...ولی متوجه شدم هنوز خیلی بچه ام...
بکهیون بعد مکثی با خنده ی تلخی در حالی که با انگشتاش بازی میکرد گفت .
جونگین فنجون دم نوشش رو گذاشت رو میز و به عقب تکیه داد و دستش رو روی پشتی کاناپه گذاشت .
_چطور ؟!
+نگام کن ! شبیه بچه شیش ساله ها دلم واسه مامانم تنگ شده
_منطقیه...هنوز که هنوزه با فکر به مامانم تپش قلب میگیرم
جونگین با لبخند گیجی گفت و نگاه بکهیون رو به خودش جذب کرد .
+درمورد...خانواده ات...
_مثل خیلیای دیگه قربانی تصادف شدن
بکهیون فقط غمبادزده لب هاش رو به هم فشرد و خیره جونگین موند .
YOU ARE READING
✴️wake up and save me✴️[کامل شده]
Fanfiction✴️Wake up and save me✴️ "بیدارشو و نجاتم بده" نویسند : boom✨ ژانر : رومنس، درام، اسمات، انگست، رازآلود، جنائی... کاپل ها : چانبک(اصلی)، کایبک، کایسو، هونهان و کریسبک،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از ع...