✴️ part:1✴️

3.1K 281 68
                                    

😌😌سلوم

بریم که شروعش کنیم

_____________________________________

-بکهیون؟

-بک؟

-بیون بکهیون

-من اینجام

-اینجام

-به این طرف نگاه کن

-بک اون تنهاس

-بکهیون؟

-میای کمکم؟

-بیا

-اینجا تاریکه

- میترسه 

-بک بیا

-خواهش میکنم

بکهیون هر بار با خطاب شدنش توسطِ اون صدا ، سرش رو میچرخوند تا شاید بتونه کسی رو که مخاطب قرارش میداد ببینه یا نشونه ای ازش پیدا کنه ؛ ولی تنها چیزی که میدید سیاهی بود !!!

سیاهی مطلق !!

تنها بود...

سردش بود...

خودش رو بغل کرد و ترسیده ، چشم های از ترس و سرما خیس شده اش رو به اطراف چرخوند ، ولی تا چشم کار میکرد سیاهی بود... 

همه جا سیاه بود...

تاریکیِ مطلق...

+اینجا کجاست؟

 با صدایِ آروم و لرزونی گفت و منتظر موند ، اما تنها چیزی که میشنید سکوت بود .

-بک...بک بک بک بک

صدایی که میگفت و بعدش فقط بازتابی ازش باقی میموند .

ترسیده بود ، خیلی ترسیده بود...

خودش رو محکم تر بغل کرد و با ترس به پشتش نگاه کرد ، حس کرد که کسی سرشونه اش رو لمس کرده !

+اینجا کجاست؟

دوباره بی حواس پرسید و خودش رو جمع کرد .

-بک ؟ کمکم میکنی؟

+تو کی هستی؟چیکار کنم برات؟

-بک...فقط دستم رو بگیر ، بقیه اش با من ، فقط باهام بیا...

+ تو...تو کجایی ؟ نمیبینمت !!...اینجا تاریکه...ترسناکه...تو کی هستی؟...کجا ایستادی؟چیکار باید برات بکنم؟

چشم هاش رو تنگ کرد و تو تاریکیِ محض که چشم هاش رو اذیت میکرد بیشتر دقیق شد .

چشم هاش گز گز میکرد و پرده ی اشکِ جلوی چشم هاش خارشش رو بیشتر میکرد .

نفس تنگی گرفته بود...

همه چیز به طرزِ عجیبی ، ترسناک بود...

ترسناکی ای که تا حالا هیچ وقت حسش نکرده بود .

-بک تورو خدا ، اون تنهاس...میترسه...داره از عذاب وجدان میمیره...منو نمیشناسی ؟!...من اینجام...درست کنارت...فقط دستم رو بگیر

✴️wake up and save me✴️[کامل شده]Where stories live. Discover now