✴️ part:40 ✴️

493 108 33
                                    

ووت

              **************************

آروم لای پلک‌هاش رو باز کرد و به اطراف نگاهی انداخت.

روی تختِ چانیول بود و جاش مثل همیشه گرم و نرم.

نگاه کنجکاوش رو به دنبال صاحب اتاق به اطراف چرخوند و وقتی چانیول رو پیدا نکرد با ناامیدی پلک خسته‌ای زد.

دقیق یادش نمیومد که چه بلایی سرش اومده اما تصویر محوی از پارک مین‌فو به یاد داشت که تهدیدش می‌کرد و همین بهش استرس می‌داد.

با به صدا در اومدن در اتاق ترسیده چشم‌هاش رو باز کرد و به مردی که در کمال خونسردی و با لبخندی به لب سمتش میومد نگاه کرد.

+چ...چان!!! 

_راه خوبی رو واسه راه انداختم انتخاب نکردی جوجه..‌.

چانیول بلافاصله با رسیدن کنارش گفت و سینی تو دستش رو روی میز کنار تخت گذاشت و روی پسر درازکش شده خم شد و بوسه‌ی عمیقی به پیشانیش زد.

آروم عقب کشید و همزمان با نفس عمیقی که کشید نگاهش رو تو نگاه بکهیون فیکس کرد.

_دلم برای چشمات تنگ شده بود...

+چ...چان...

بک با بغض گفت و دست‌های کرخت شده‌اش رو بلند کرد و دور گردن مرد بزرگ‌تر پیچوند و چان رو مجبور کرد روی تخت دراز بکشه و تو بغل بگیرتش.

_خوبی الان؟!

+نمی‌دونم...شبیه خوابه...

_می‌خواستم سورپرایزت کنم اما بخاطر اتفاق دیروز یهو همه چیز به هم ریخت...

+یعنی چی؟!

با حرف چانیول، بک آروم عقب کشید و با چشم‌های درشت شده و سوالی نگاهش کرد.

_خیلی وقته می‌تونم راه برم ولی خواستم بهتر بشم بعد بهت بگم...

+خیلی...خیلی بدجنسی...

بک گفت و با گریه دوباره چانیول رو بغل کرد.

تو گردن مرد بزرگ‌تر هق می‌زد و چانیول رو دیوونه می‌کرد.

چان آروم پشتش رو نوازش می‌کرد و به افکار خودش سر و سامون می‌داد.

_دیگه نمی‌ذارم نوک انگشتشم بهت بخوره...

+چان...بیا از اینجا بریم..‌.بریم یه جایی که هیچکی نباشه...فقط منو تو باشیم...دیگه نمی‌کشم...

_میریم...میریم...

چانیول زیر گوشش زمزمه کرد و بوسه‌ای به لاله گوشش زد.

+بقیه کجان...

چانیول با یادآوری اتفاقی که برای لوهان افتاده بود آهی کشید و بدون جواب دادن شروع کرد به بوسه‌های ریز زدن به صورت پسر تو بغلش.

✴️wake up and save me✴️[کامل شده]Where stories live. Discover now