✴️ part:42 ✴️

417 108 47
                                    

          **************************

همه‌ی افراد با احتیاط پشت سر هم وارد راهرو شدن و دونه به دونه دوربین‌هایی که تو راهرو نصب شده بودن رو از کار انداختن.

نفس‌ها تو سینه حبس شده بود و همه میدونستن که هر آن ممکنه اتفاقی بیوفته که جبران ناپذیر باشه.

ترس به جون همه افتاده بود و هر چند با تجربه بودن همگی رعشه به تنشون افتاده بود.

نگاه‌ها لرزون بود و وحشت هوای اطراف رو خفه کرده بود.

حالا همه اسلحه به دست شده بودن حتی چانیول.

با رد کردن آخرین پیچ و رسیدن به آخرین در که سیاه چالی ده ساله برای زنی نگون بخت بود نگاه‌ها روی اون نقطه خشک شد.

اونقدر محیط ساکت بود که میتونستن صدای تپش قلب فرد کناری خودشون رو بشنون.

تو این گیر و دار چانیول حواسش به جان بود که خودش رو از بقیه عقب انداخته بود و با چهره‌ی سیاه و صورت خیس از عرقی پشتشون وایساده بود.

از ترس مرگ نبود...

در کمال تعجب از ترس مواجه با حقیقت بود...

اینکه امروز قرار بود بالاخره خود واقعیش ر‌و به پارک مین‌فو نشون بده و چانیول خوب می‌دونست اون چه حالیه.

خودش هم شرایط یکسانی داشت.

اینکه حالا تو این نقطه بود و داشت تنها خانواده‌اش رو با دست‌های خودش به کام مرگ می‌کشوند.

ای کاش دنیا باهاشون انقدر سخت نمی‌گرفت.

ای کاش...

بغض گیر کرده تو گلوش رو قورت داد و بکهیونی رو به یاد آورد که بهش لبخند زده.

با حتی خیال اون چهره‌ی زیبا لبخند به لب آورد و نگاه مصممش رو به پشت سهونی که برخلاف اونها کاملا وحشی و انتقام جویانه قدم برمیداشت نگاه کرد.

مینگیویی رو به یاد آورد که مظلومانه تلف شد و هزاران هزار مظلوم دیگه رو.

مردی که احتمالا پشت اون در پنهان شده بود فقط پدربزرگ گناهکار خودش نبود، بلکه جانی‌ای بود که سالیان سال انسان‌ها رو به طرز وحشیانه‌ای کشته بود پس سزاوار یک مجازات وحشیانه بود...

بالاخره به پشت در رسیدن و افراد جلویی بررسی‌های لازمه رو انجام دادن و با شمارش سهون بشدت در آهنی رو از جا در آوردن و بدون تردید و با فریاد وارد شدن.

نیروها با توجه به توضیح جان بلافاصله جاگیری رو انجام دادن و حالا همه تو موقعیت‌های خودشون اسلحه‌هاشون رو به سمت گروهی مسلح که رو به روشون ایستاده بودن و با وحشت نگاهشون می‌کردن هدف گرفته بودن.

سهون بلافاصله وارد شد و با دیدن پارک مین‌فویی که کنار تخت زن بیچاره‌ نشسته بود اسلحه رو مستقیم سمتش نشونه گرفت و با فریاد و مسلط سعی کرد اوضاع رو تو دست بگیره.

✴️wake up and save me✴️[کامل شده]Where stories live. Discover now