ووت و نظر و فالو یادتون نره❤️😉
**************************
_ارباب چانیول چیزی یادشون اومد؟!
بکهیون که یهو مخاطبِ مردِ بزرگتر قرار گرفته بود شوکه از آینهی جلو نگاهش رو بهش داد.
+منظورت چیه؟!
_چیزایی که باید رو...
جان نگاهش رو ازش برداشت و حواسش رو به جاده داد.
این حرفش اصلا به بکهیون حس خوبی نداد.
+منظورت مینگیوـه؟!
_خیر قربان...
+میشه واضح حرف بزنی؟! اینجوری نمیفهمم دردت چیه؟!
بکهیون بهش توپید و اخمالود نگاهش کرد.
_پس یادشون نیومده...
جان ناامید گفت و بکهیون کنجکاو ابرویی بالا انداخت، اگه به مینگیو ربط نداشت پس مربوط به تیکهی فراموش شدهای از خاطرات چانیول بود که باید بهشون کمک میکرد تا واقعیت رو بفهمن!
خودش رو جلو کشید و بین صندلیها قرار گرفت و به جان نگاه کرد.
+حالا که کنجکاوم کردی واسه چی ساکت شدی؟! تمام مدتِ خرید متوجه نگاههای عجیبت بودم...یالا بگو چی میدونی...بگو چی تو سرته؟!
_گفتنش به شما فقط همه چیز رو پیچیده تر میکنه...فقط...فقط به ارباب چانیول بگید که منتظر نشونهها باشن و با من در تماس بمونن...بهتره خودشون به زودی به یاد بیارن...همه چیز به دستور ایشون ترتیب داده شده و هممون منتظر فرمانشونیم...اینو...به ارباب بگو بکهیون...
بکهیون شوکه و با دهنِ باز نفسی کشید و همون طور خیره به نیم رخِ جان موند.
_برگردید سر جاتون، داریم وارد محوطهی محافظتی میشیم...
وقتی جان بهش توپید شوکه و ترسیده به عقب چسبید و سعی کرد خودش رو آروم کنه.
ضربانِ قلبش شدت گرفته بود و انگار داشت میمرد.
چانیول...
اون کی بود؟!
____________________________________
رو صندلیهای فرودگاه نشسته بودن و نگاهش به جونگینی بود که هیستریک پاهاش رو تکون میداد و چشمهای به خون نشستهاش رو به زمین دوخته بود.
+آب بخور...
_نه...تشنم نیست...
+از دیروز چیزی نخوردی، منو نصیحت میکردی حالا حالِ خودتو ببین؟!
با بالا اومدنِ نگاهِ خونیِ جونگین روش، ترسیده ضربانِ قلبش بالا رفت و تو جاش خشک شد.
_هیچی نگو...الان عصبیام...نمیخوام کاری کنم یا حرفی بزنم که مث سگ پشیمون شم...
YOU ARE READING
✴️wake up and save me✴️[کامل شده]
Fanfic✴️Wake up and save me✴️ "بیدارشو و نجاتم بده" نویسند : boom✨ ژانر : رومنس، درام، اسمات، انگست، رازآلود، جنائی... کاپل ها : چانبک(اصلی)، کایبک، کایسو، هونهان و کریسبک،... 🔥 خلاصه 🔥 تلاقی دو زندگی متفاوت... از دست دادن عزیزان... تنهایی... جدایی از ع...