به پادشاه کمک کردتالباس هایش ش را عوض کند.
سپس سنجاق طلایی رنگی که نشانه اژدها
داشت،را ازموهای سیاه رنگش خارج کرد و
موهای کریس برشانه هایش پخش شدند.
کریس به طرف تخت بزرگشان رفت وروی ان
نشست،دست سوهو راکشید و او را روی پاهایش نشاند.حالا که سوهو روی پایش نشسته بود،قدش بلندترازکریس به نظرمیرسید،روی کریس خم شد وبوسه ای به پیشانیش زد.سپس هردو چشمش را به ترتیب بوسید،بینی وبعدلب ها را.
کریس روی لب هایش بالحن ارامی گفت:ممنون که کنارمی سوهو.
سوهو دوباره لب هایش را روی لب های پادشاهش گذاشت،کریس هم جواب بوسه اش راداد.
سوهولبخندی حین بوسه زد.
کریس زبانش را وارد فضای گرم دهان سوهو کرد،جای جای ان حفره گرم را مزه کرد.
بوسه را بعد ازمک عمیقی به لب های سرخ سوهوقطع کرد.همانطور که دراغوش کریس بود،
با یک دستش موهای کریس را از روی پیشانیش کنار زدوخیره درچشمان زیبایش گفت:دوستت دارم کریس.
کریس لبخندی زد:تو پادشاه قلب منی سوهو.
قبل ازاینکه سوهوجوابی دهد،صدای خدمتکاری
ازپشت دراقامتگاه امد.
_امپراتور،خدمتکاری ازقصرشاهزاده اومدن.
سوهوباشنیدن این حرف به سرعت ازجایش بلند ش و جلوی در رفت.نگران سهون شده بود.
سوهو:چیشده؟حال شاهزاده خوبه؟
_بله سرورم،شاهزاده شمارواحضارکردن،
خواستن تنها به دیدنشون برید.
سوهو:باشه توبرومنم میام حالا.
در را بست وپیش کریس برگشت.کریس روی تخت درازکشیده بود،به حالت نیمه نشسته درامد.
کریس:چیشده؟
سوهودستش را در موهای کریس فروکرد.
سوهو:نمیدونم،میخوادبرم دیدنش.
کریس:الان؟این بچه از بچگیش هووی من بوده،نکنه بازمیخوادپیشت بخوابه!!
سوهوبوسه ایی به لب هایش زد و ازجایش برخاست اما کریس دستش را گرفت واو را به طرف خودش کشید.سوهو که تعادلش را از
دست داده بود،دراغوش کریس افتاد.
سوهو:سهون منتظرمه،زودبرمیگردم.
کریس لبخند شیطنت امیزی زد: میتونم زمان رومتوقف کنم تا کارمونو تمام کنیم.نظرت چیه؟
سوهوسرش را بلندکردوپوکربه کریس نگاهی
انداخت:قدرتتو باید برای چیزهای مهم استفاده کنی جناب پادشاه.
کریس:چی مهمترازتو؟
سوهو تمام عشقش را در چشمانش ریخت و نگاه مهربانی به کریس کرد......................................
سوهوبعدازنیم ساعت به اقامتگاه سهون رفت.
تخت بزرگی که اطرافش راپرده های ابی کم رنگی احاطه کرده،دریک طرف اتاق ودرطرف دیگر میزدایره ایی شکلی قرارداشت.
وپنجره بزرگی روبه روی تخت که روبه باغ بزرگ امارت شاهزاده بود.
سهون هانفوی سیاه رنگی به تن داشت که دو
طرف یقه اش بازبودوسینه تخت وعضلات شکمش کمی از زیرلباسش معلوم بود.
کنارمیزوسط اتاقش روی صندلی نشسته بود.
ظرف نوشیدنی ودوفنجان روبه رویش روی میزبود.
سوهوباچهره نگرانی واردشد:هون؟چیشده؟
سهون لبخندی به صورت مهربان پدرخوانده اش زد:
اپا،میخواستم باهم نوشیدنی بخوریم.
سوهوکنارش نشست وبرای هردویشان نوشیدنی ریخت.
سوهو:چیشده؟مدتیه حس میکنم فکرت مشغول موضوعیه.
سهون پیاله رابین دودستش گرفت:فکرکنم از
یکی خوشم اومده اپا.
سوهو لبخندمهربانی به پسرش زد:اینکه خوبه،
برای همین قبول نمیکردی ازدواج کنی؟
سهون:نه موضوع این نیست اپا.
سوهو:نکنه عاشق یکی ازبانوان خدمه قصر
شدی؟
سهون باچشمانی گرد وابروهایی که به سمت بالا رفته بودند،جیغی کشید:نهههه،صبرکن تا
تعریف کنم اپاا.
سهون درباره دوهفته قبل که کای را در بازار
دیده بود،برای سوهوتعریف کرد.
سوهو:چراهمون موقع نگفتی؟بایدپیداش میکردیم.
سهون:کسایی که دنبالش بودن فکرکردم ممکنه ازطرف تاعوباشن ومن نمیخواستم توبازار درگیربشیم.
ممکن بودمردم اسیب ببینن.ولی الان مارک داره
دنبالش میگرده.
سوهو:باید به پدرت بگیم.
سهون:نه الان بهش چیزی نگو.خواهش میکنم.
سوهواخمی کرد:من نمیتونم چیزبه این مهمی روازش پنهان کنم،اون علاوه بر اینکه پادشاهه، رهبرگروه هم هست.
سهون لب هایش را اویزان کرد:لطفااپااا.
سوهو:خب این داستان چه ربطی به دختری داره که ازش خوشت اومده؟
سهون قیافه متعجب ودرعین حال متفکری به خود گرفت:کدوم دختر؟
سوهوباتعجب به چشمان سهون خیره شد.
سوهو:نگوکه.....تو....تو...اه خدایاااا....
سهون:فقط مدتی صبرکن،من بایداونوپیداکنم.
راستش من چندشبه پیش اونودیدم،قراربود
توبازارببینمش ولی ازش خبری نیس.
سوهو دستش رابه پیشانیش کشید:سهون نمیشه.....
سهون:خواهش میکنم اپا،فقط چند روز.
سوهو سرش رابه نشانه فهمیدن تکان داد:باشه.
من دیگه میرم اقامتگاهه خودم.
ازاتاق سهون خارج شد.مارک راجلوی دردید.
مارک تعظیمی کرد.
سوهو:بیشتربایدمراقب سهون باشی،اگراتفاقی برای پسرم بیفته خودم میکشمت،اون پسرروهم زودترپیدا کنید.
مارک:هیچ اثری ازش نیست قربان.
سوهوازکنارش ردشدوبه اقامتگاه خودش رفت.
کریس روی تخت خوابیده بود.کنارش درازکشید و دستانش رادورکمرش حلقه کرد.
کریس چشمانش رابازکردوبه طرف سوهو
برگشت،دستش را باحالت نوازش گانه ایی روی گونه سوهوکشید.
کریس:دیرکردی.
سوهو:هنوزبیداری؟
کریس سرش رادرگردن سوهوفرو برد:سهون چی میخواست؟چی شده؟
سوهو:نمیتونم بهت بگم.
کریس بوسه ای به گردنش زد.
کریس:چه گندی زده باز؟
بوسه ی سبکی به لب های کریس زد.
سوهو:داره جمش میکنه،نگران نباش چیزی نیست.
کریس:خوبه،پس بهتره کارنیمه تموممونوتموم کنیم تا نگرانیم رفع بشه.
YOU ARE READING
jemini power
Historical Fiction❄️ɴᴀᴍᴇ : ᴊᴇᴍɪɴɪ_ᴘᴏᴡᴇʀ 🔮 ❄️ɢᴀɴᴇʀ : ʜɪsʀᴏʀɪᴄᴀʟ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ❄️ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴇᴀᴋ_ᴋʀɪsʜᴏ _sᴇᴋᴀɪ_ᴋᴀɪʜᴜɴ_ᴍᴀʀᴋsᴏɴ ❄️ᴡʀɪᴛᴇʀ : @kiimsam ✏️خلاصه داستان: این فیک درباره قدرت زیادیه که بین دوبرادر دوقلو تقسیم میشه،هردوتاشون باید درهجده سالگی باهم مبا...