باخیال راحت روی تخت اتاقی درگیسانگ خانه
خوابیده بودکه ناگهان درباشدت بازشد.
مردسراسیمه وترسیده ازخواب پرید.
_شماهاکی هستید؟چطورجرئت میکنید؟+مجرم روببرید.
_نمیدونیدمن کی هستم؟همتونومجازات میکنم.
دوتا ازسربازها از زیربغلش گرفتند اورا بلند
کردندوباهمان لباس های خواب بهم ریخته و
سفیدوموهای نامرتبش همراه با خود به
فرمانداری بردند.
درحالیکه تمام راه را باخشم فریادمیزد:
_چطورجرئت میکنیدبافرماندارچنین رفتاری
داشته باشین؟ همتونومجازات میکنم،اعدامتون
میکنم.ولم کنید....
مردراروی زمین پرت کردندودوزانوجلوی پای
وزیرپارک که در جایگاه فرماندار نشسته بود،
افتاد.
سرش را بلندکردوبادیدن وزیرپارک باعصبانیت
گفت: تو... توکی هستی؟
یوگیوم لگدی بهش زدوبافشارپایش به شانه مرد
او را واداربه زانو زدن کرد.
یوگیوم:زانوبزن،وزیراعظم،وزیرپارک مقابلت
نشستن.
مرد باشنیدن حرف یوگیوم چشمانش گردشد.
_ممم....من... سرورم.... من کاری نکردم....
یوگیوم:خفه شو.توبه جرم رشوه گیری،فساد،
گرفتن مالیات های سنگین ازمردم بیچاره و
صرفشون تویه اون گیسانگ خانه و...... دستگیر
شدی.
چانیول:مردم اینجاشکایت های زیادی ازتوو
کارهات به پایتخت فرستادن.من تمام مدارک رو
بررسی کردم وتوگناهکارهستی.
_سرورم... دروغه... اون گداهادروغ گفتن...من..
چانیول:خفههه شوو!!!ازاینجاببریدش.
ظهرهمان روزیوگیوم به بازارشهررفت واعلامیه
وزیرپارک ودستوراتش روبرای مردم خواندو
اعلام کردکه تامشخص شدن فرماندارجدید،
وزیرپارک اداره شهر را برعهده میگیرد وبه هر
خانه یک کیسه گندم و5کیسه برنج ومقدار
دیگری موادغذایی تعلق میگیرد.
مقدارمالیات هارا هم به نصف مقدارقبل رساند.
تمام مردم شهر ازاین موضوع خوشحال شدند.
VOCÊ ESTÁ LENDO
jemini power
Ficção Histórica❄️ɴᴀᴍᴇ : ᴊᴇᴍɪɴɪ_ᴘᴏᴡᴇʀ 🔮 ❄️ɢᴀɴᴇʀ : ʜɪsʀᴏʀɪᴄᴀʟ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ❄️ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴇᴀᴋ_ᴋʀɪsʜᴏ _sᴇᴋᴀɪ_ᴋᴀɪʜᴜɴ_ᴍᴀʀᴋsᴏɴ ❄️ᴡʀɪᴛᴇʀ : @kiimsam ✏️خلاصه داستان: این فیک درباره قدرت زیادیه که بین دوبرادر دوقلو تقسیم میشه،هردوتاشون باید درهجده سالگی باهم مبا...