پارت نهم

187 66 8
                                    

چانیول همراه باسینی ایی حاوی یک کاسه

جوشانده وارد اتاق خوابش شد.بکهیون بیحال

وضعیف باصورتی رنگ پریده وچشمان نیمه باز

روی تخت درازکشیده بود.

چان کنارش روی تخت نشست ولبخندی به

صورت زیبایش زد.

چان:بهتری؟

بک:حس میکنم روحم داره ازبدنم خارج میشه.

من بیماری خاصی دارم؟مشاورچی گفت؟ اون

اصلا طبیبه؟

چان:نگران نباش،توبیمارنیستی.مشاورکیم یکی

از قدرت هاش شفا بخشیه.این دارو رو واست

اماده کرده،پادزهرآگریمونیاست.

بک:پادزهرچی؟

چان درحالیکه به بکهیون کمک میکردتابه حالت

نیمه نشسته دراید،بالشتکی هم پشت کمرش

قرار داد تا به ان تکیه زند.

چان:آگریمونیا،همونی که هرروزمیخوردی و فکر

میکردی داروی تقویتیه.

دوبالشتک دیگرهم پشت سرش قرارداد.

بک:نه،اون داروتقویتیه.یونگجه خودش گفت.

چان:اون دروغ گفته.

بکهیون بغض کرده بود:نه،نه ،شماهااشتباه

میکنید.اون این کاروبا من نمیکنه.

چان:مشاورکیم گفتن که این گیاه آگریمونیاس

وبرای اعضا مثل سمه.بخاطرهمین این اواخر

ضعیف شدی و زیاد ازقدرتت نمیتونستی

استفاده کنی.هرموقع هم ازقدرتت استفاده

کردی زودخسته شدی.

چیزهایی که چانیول میگفت حقیقت داشت اما

بکهیون هنوزهم اصرارداشت که ان ها اشتباه

میکنند، اونمیخواست بپذیرد که یونگجه هیونگ

مهربانش،تنهاکسی که ده سال گذشته کنارش

بود،بهش خیانت کرده است.

چانیول کاسه رابرداشت وبه لب های بکهیون

نزدیک کرد،دست دیگرش راپشت سربک قرارداد

و داروی سبز رنگ رابه او خوراند.

درحالیکه چشمانش بارانی بودتمام دارو راخورد.

چان:من درکت میکنم،میدونم الان چه حسی

داری،لطفاحرفاموباورکن بکهیون.

بک:اون چرابایداین کاروبامن بکنه؟مگه من

jemini powerWhere stories live. Discover now