پارت هشتم

187 60 8
                                    

پادشاه ان روزجلسه صبحگاهی راسریع تر تمام

کرده وتمام ملاقات ها تابعد از ظهررا لغوکرده

بود.

در واقع میخواستند که قصرپادشاه کمی خلوت

شود تا کسی متوجه حضور چانیول ودختر

همراهش درقصرنگردد.

شاهزاده سهون منتظررسیدن وزیربود و مشاور

کیم وپادشاه هنوزدرتالاراصلی جلسات دربار

بودند.

اماچان به خاطرحال بکهیون به امارت خودش

رفت وسریع یکی ازمورداعتمادترین طبیبانش را

احضار کرد.

جکسون هم به قصررفت تاخبررسیدن وزیرپارک

رابه پادشاه اعلام کند.

پادشاه همراه باهمسروپسرش درمحل اقامت

خودش،منتظرمهمان هایش بود.امابادیدن

جکسون ان هم تنهایی نگران شدند.

کریس:چرا تنهایی؟اتفاقی برای چانیول افتاده؟

جک:خیرسرورم،وزیرپارک سلامت هستن.

سوهو:پس چراهمراهت نیستن؟

جک:اون رویایی که شمادیده بودیدمشاورکیم،

گویالوهان توجنگل قصد داشته که اون هارو

بکشه امااون خانم تونسته به ذهنش نفوذکنه

ودراخرنجات پیداکردن.

سهون:خب؟

جک:اون توراهه قصربیهوش شد و وزیربه

امارت خودشون رفتند.

سوهو:امپراطور، اجازه بدین به دیدنشون برم تا

کمکشون کنم.

کریس سرش رابه نشانه تایید تکان داد:اره ،

اگرتاعو حقه ایی داشته باشه،حتما طبیب ها

نمیتونن کاری بکنن.میتونی همراه باسهون بری

به دیدنشون.

بعدازتعویض لباس هایشان همراه باجکسون به

امارت وزیرپارک رفتند.

بکهیون بیدارشده اماخیلی ضعیف بود.هنوز

رنگ پریده به نظرمیرسید وچانیول راخیلی

نگران کرده بود.

سهون بادیدن چانیول روبه روی دراتاقش با

صدای نسبتابلندی گفت:تاحالاندیدم چانیولی

اینطورنگران کسی بشه!!

چان بادیدن شاهزاده شیطونش به طرفش رفت،

میخواست احترام بگذارد،اماسهون سریعتر جلو

jemini powerOù les histoires vivent. Découvrez maintenant