پادشاه ان روزجلسه صبحگاهی راسریع تر تمام
کرده وتمام ملاقات ها تابعد از ظهررا لغوکرده
بود.
در واقع میخواستند که قصرپادشاه کمی خلوت
شود تا کسی متوجه حضور چانیول ودختر
همراهش درقصرنگردد.
شاهزاده سهون منتظررسیدن وزیربود و مشاور
کیم وپادشاه هنوزدرتالاراصلی جلسات دربار
بودند.
اماچان به خاطرحال بکهیون به امارت خودش
رفت وسریع یکی ازمورداعتمادترین طبیبانش را
احضار کرد.
جکسون هم به قصررفت تاخبررسیدن وزیرپارک
رابه پادشاه اعلام کند.
پادشاه همراه باهمسروپسرش درمحل اقامت
خودش،منتظرمهمان هایش بود.امابادیدن
جکسون ان هم تنهایی نگران شدند.
کریس:چرا تنهایی؟اتفاقی برای چانیول افتاده؟
جک:خیرسرورم،وزیرپارک سلامت هستن.
سوهو:پس چراهمراهت نیستن؟
جک:اون رویایی که شمادیده بودیدمشاورکیم،
گویالوهان توجنگل قصد داشته که اون هارو
بکشه امااون خانم تونسته به ذهنش نفوذکنه
ودراخرنجات پیداکردن.
سهون:خب؟
جک:اون توراهه قصربیهوش شد و وزیربه
امارت خودشون رفتند.
سوهو:امپراطور، اجازه بدین به دیدنشون برم تا
کمکشون کنم.
کریس سرش رابه نشانه تایید تکان داد:اره ،
اگرتاعو حقه ایی داشته باشه،حتما طبیب ها
نمیتونن کاری بکنن.میتونی همراه باسهون بری
به دیدنشون.
بعدازتعویض لباس هایشان همراه باجکسون به
امارت وزیرپارک رفتند.
بکهیون بیدارشده اماخیلی ضعیف بود.هنوز
رنگ پریده به نظرمیرسید وچانیول راخیلی
نگران کرده بود.
سهون بادیدن چانیول روبه روی دراتاقش با
صدای نسبتابلندی گفت:تاحالاندیدم چانیولی
اینطورنگران کسی بشه!!
چان بادیدن شاهزاده شیطونش به طرفش رفت،
میخواست احترام بگذارد،اماسهون سریعتر جلو
VOUS LISEZ
jemini power
Fiction Historique❄️ɴᴀᴍᴇ : ᴊᴇᴍɪɴɪ_ᴘᴏᴡᴇʀ 🔮 ❄️ɢᴀɴᴇʀ : ʜɪsʀᴏʀɪᴄᴀʟ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ❄️ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴇᴀᴋ_ᴋʀɪsʜᴏ _sᴇᴋᴀɪ_ᴋᴀɪʜᴜɴ_ᴍᴀʀᴋsᴏɴ ❄️ᴡʀɪᴛᴇʀ : @kiimsam ✏️خلاصه داستان: این فیک درباره قدرت زیادیه که بین دوبرادر دوقلو تقسیم میشه،هردوتاشون باید درهجده سالگی باهم مبا...