پارت‌شانزدهم

186 59 3
                                    

سهون به محض بیدارشدن،پیشکارمخصوصش

را صدا زد:لباسموبیار.

پیشکار جوان به سرعت وارد اتاق شد:بله

سرورم،صبحانتون روهم....

درحالیکه هانبوک سرمه ای رنگ رابه تن سهون

میکردجوابش راداد.فرصت نداد پسرک کارش را

انجام دهد.

باعجله هانبوک رابه تن کرد.

سهون:نمیخورم.میرم اقامتگاه پدرم.

پیشکار:اما ایشون که الان خواب.....

قبل ازکامل شدن حرف های پیشکار،در حالیکه

بند های هانبوکش رامیبست،به طرف در رفت.

بعد ازاجازه ورود،دربان ها در را برایش بازکردند

و وارد اقامتگاه پادشاه شد.

تمام پرده ها را کشیده واتاق را تاریک کرده

بودند.

پرده های کتانی که کمی مرطوب بوده و ظرف

های بزرگ پراز یخ.رایحه خوبی هم دراتاق

پیچیده بود که بوی بخور گیاهیی بود که طبیب

پارک به عنوان ضدعفونی کننده وضد تب در

اتاق پادشاه گذاشته بود.

تمام این اقدامات دستورات طبیب پارک برای

پایین اوردن تب مشاور کیم بودند.

سهون:اپام بیدارشد؟

کریس نگاه خسته اش را به پسرش داد:نه، تا

چند ساعت دیگه بیدارمیشه.

سهون بانگرانی گفت:چرا؟حالش...‌‌

کریس:نگران نباش،جینیونگ گفت حالش خوبه.

تا چند ساعت دیگه هم به هوش میاد.من باید

برم جلسه،تو امروزپیش اپات بمون.لازم نیست

توجلسه شرکت کنی.

سهون نگاهش را به پدرخوانده اش دوخت:

چشم.

کریس:هیچ کس حق نداره واردبشه به جز

جینیونگ و پرستاریانگ،دوساعت دیگه میان

اینارو جمع کنن.

وبا سر اشاره ای به اشیای موجود در اتاق کرد.

بعد از رفتن کریس،سهون روی تخت کنار

پدرخوانده اش نشست.

هانبوک نازک وسفید رنگی به تن داشت و

موهایش کنارصورتش روی بالشت پخش شده،

صورتش هنوز رنگ پریده بود.

jemini powerOnde histórias criam vida. Descubra agora