همین اولش بگم این پارت مخصوصچانبکشیپراست😁😁😁😁😍
......................
بعد از یک حمام طولانی به اتاق مشترکش باچانیول رفت.هانفوی نازک وسیاه رنگی ازجنس
حریر که ازقبل روی تخت قرار داده بود،رابه تن
کرد.
سولهی ویکی ازدختران امارت بعدازکسب اجازه
وارد اتاق شدندوتعظیم کردند.
بک:بیاید بهم کمک کنین اماده بشم.
بکهیون قبلا هم درگیسانگ خانه یاد گرفته بود
که چگونه خود رابیارایدوازموادارایشی استفاده
کند اما الان او ارباب جوان ان امارت بود. چه
اشکالی داشت دیگران این کاررا برایش انجام
دهند؟
موهای بلند وطلایی رنگش راخشک کردند.
سولهی ان ها را شانه کرد واراسته روی کمرش
رهاکرد.
از روغن معطراستفاده کرد وکمی ازان راروی
موهایش ریخت.
باکمی سرمه اطراف چشم ها وپلک هایش را
تیره کردودراخر با استفاده ازسرخاب،به لب های
کوچکش رنگ سرخ وملایمی داد.
بعداز تمام شدن کار دختران نگاهی به چهره اش
در اینه انداخت.
بک:این…… دخترونه نیست؟
سولهی:نه ارباب،خیلی مردونه وجذاب والبته
زیباست.
هه را:شما فریبنده هستید.
بک:به اجومابگید شام روبیاره به اتاقم.
هردو بعد ازتعظیمی ازاتاق خارج شدند.بعد از
چند دقیقه اجوما ودوخدمتکار دیگر،غذاها را
اوردند و روی میز قرار دادند.
بعد ازنیم ساعت ارباب پارک به امارتش رسید.
داشت به طرف اتاقش میرفت که اجوما او را
صدازد.
اجوما:ارباب پارک؟
سرجایش ایستادوبا نگاه پرسشی به پیرزن نگاه
کرد.
اجوما:حمام امادست.
چان:نیازی نیست.
اجوما:ولی ارباب جوان دستور دادن که حتما
حمام رو براتون اماده کنیم.
چانیول ابروهایش رابالا فرستاد:چرا؟
VOUS LISEZ
jemini power
Fiction Historique❄️ɴᴀᴍᴇ : ᴊᴇᴍɪɴɪ_ᴘᴏᴡᴇʀ 🔮 ❄️ɢᴀɴᴇʀ : ʜɪsʀᴏʀɪᴄᴀʟ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ❄️ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴇᴀᴋ_ᴋʀɪsʜᴏ _sᴇᴋᴀɪ_ᴋᴀɪʜᴜɴ_ᴍᴀʀᴋsᴏɴ ❄️ᴡʀɪᴛᴇʀ : @kiimsam ✏️خلاصه داستان: این فیک درباره قدرت زیادیه که بین دوبرادر دوقلو تقسیم میشه،هردوتاشون باید درهجده سالگی باهم مبا...