پس ازسه روز بالاخره مشاورکیم چشمانش راباز
کرد.
جکسون که درحالت نشسته وکنارسوهوخوابش
برده بود، باشنیدن صدای ناله دردامیزش از
خواب پرید وبه طرفش رفت.
جک:سرورم،حالتون خوبه؟مشاور کیم.....
سوهو:جک...بقیه خوبن؟کسی اسیبی ندید؟
خودت خوبی؟
جک:همه خوبیم،فقط نگرانتون بودیم.
سوهو:چقدربی هوش بودم؟
جک:سه روز.
سوهو سعی کرد ازجایش بلندشود:اههه....خیلی
زیاده،باید سریعتربرگردیم.
جکسون اجازه بلندشدن به سوهو نداد،شانه اش
را گرفت ودرعوض کمکش کرد بنشیند وپشت
کمرش بالشتی قرارداد.
جک:اماحالتون هنوز خوب نشده،نمیتونیم
حرکت کنیم.
سوهو:کریس،اون منتظره...،من خوبم.میتونم
تحملش کنم.
همان موقع چانیول و بکهیون واردشدند و با
دیدن سوهوکه بیدارشده بود، بسیارخوشحال
گشتند.
بعدازتعظیمی کنارش نشستند.
چانیول:خوشحالم که به هوش اومدی جناب
مشاور کیم.خیلی نگرانمون کردی.
بک:خیلی نگرانتون شدیم.
سوهو اخمی کرد:مگه من نگفتم رسمی حرف
نزنید؟نکنه باید مجازاتتون کنم!
هرسه بالبخند نگاهش کردند.
سوهو:کتاب....
چان:پیش منه،نگران نباش.
سوهو:خوبه،باید حرکت کنیم.مطمئنم کریس
خیلی نگرانه.
جک:بله،امپراطورخیلی نگرانتون بودن،براشون
نامه فرستادم.
چان:ما الان نمیتونیم حرکت کنیم.
سوهو:اگه به خاطرمنه که من خوبم.همین امروز
راه میفتیم.
جک:ولی شما تازه......
سوهو:بحث نکنین،این یه دستوره.همه اماده
بشید.
جکسون مقابل سوهوزانو زد:حداقل تافردا صبر
کنید،شماتازه به هوش اومدید.اگه اتفاقی براتون
ESTÁS LEYENDO
jemini power
Ficción histórica❄️ɴᴀᴍᴇ : ᴊᴇᴍɪɴɪ_ᴘᴏᴡᴇʀ 🔮 ❄️ɢᴀɴᴇʀ : ʜɪsʀᴏʀɪᴄᴀʟ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ❄️ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴇᴀᴋ_ᴋʀɪsʜᴏ _sᴇᴋᴀɪ_ᴋᴀɪʜᴜɴ_ᴍᴀʀᴋsᴏɴ ❄️ᴡʀɪᴛᴇʀ : @kiimsam ✏️خلاصه داستان: این فیک درباره قدرت زیادیه که بین دوبرادر دوقلو تقسیم میشه،هردوتاشون باید درهجده سالگی باهم مبا...