دوساعت تاتاریک شدن هوامانده بودوهنوز به
جنگل نرسیده بودند.حال سوهوهم بدترشده بود
وتب داشت.
به سختی توانسته بودخودش را روی اسب نگه
دارد وهرلحظه ممکن بود به زمین بیفتد.
اما چیزی نگفت تا بقیه متوجه نشوند.
میخواست سریعتربه پایتخت واغوش
پادشاهش بازگردد.میدانست تنها اغوش کریس
حالش رابهبود میبخشد.
باحس خیسی روی بدنش نگاهش راپایین تر برد
و با دیدن لکه ی بزرگ قرمز رنگ روی لباسش
فهمید که زخمش دوباره خونریزی دارد.
جکسون برای بررسی مسیر رفته بود وچانیول
کمی جلوتر همراه بابکهیون حرکت میکردند.
سوهو کمی عقب افتاده بود.
سوهو:چان....کمی اب به من بدین.
چانیول وبکهیون باشنیدن صدای سوهو،هردو
توقف کردندوبه طرفش برگشتند.
سوهوکمی اب خورد.چان به صورتش نگاهی
انداخت،درحالیکه نگاهش پایین ترمیرفت،گفت:
صورتت خیلی رنگ پریده.....وایی خدایااون
خونه؟داری خونریزی میکنی؟
سوهو باصدایی بسیار ارام جوابش راداد:من
خوبم،چیزی نیست.
چانیول درحالیکه ازاسبش پایین می امد،به لکه
بزرگ وقرمز روی لباس های ابی رنگ سوهو
اشاره کرد.
چان:این چیزی نیست؟
بکهیون به سوهو کمک کرد و از اسبش پایین
امد.
چانیول:بزار ببینمش.بک،برو مرهمو بیار.
بکهیون سریع پارچه های تمیزومرهم را ازکیسه
چرمی روی اسبش اورد.
چانیول لباس سوهو رابازکرد.لباس زیرینش
کاملا خونی وخیس شده بود،زخمش خونریزی
زیادی داشت.ان راتمیزکرد ودوباره مرهم
گذاشت.
با پارچه تمیزی رویش راپوشاند وبعد با پارچه
دیگری ان رابست.
دستش راروی پیشانی سوهو گذاشت:تب داری.
سوهو:چیزی نیست،یه تب خفیفه.بهتره قبل از
تاریک شدن هوا راه بیفتیم.
YOU ARE READING
jemini power
Historical Fiction❄️ɴᴀᴍᴇ : ᴊᴇᴍɪɴɪ_ᴘᴏᴡᴇʀ 🔮 ❄️ɢᴀɴᴇʀ : ʜɪsʀᴏʀɪᴄᴀʟ_ғɪᴄᴛɪᴏɴ_ ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ_sᴍᴜᴛ ❄️ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ᴄʜᴀɴʙᴇᴀᴋ_ᴋʀɪsʜᴏ _sᴇᴋᴀɪ_ᴋᴀɪʜᴜɴ_ᴍᴀʀᴋsᴏɴ ❄️ᴡʀɪᴛᴇʀ : @kiimsam ✏️خلاصه داستان: این فیک درباره قدرت زیادیه که بین دوبرادر دوقلو تقسیم میشه،هردوتاشون باید درهجده سالگی باهم مبا...