بکهیون فکر میکرد چون یک پسرِ، مراسم انتخاب جفت برای اون انجام نمیشه
نمیدونست که این مراسم حتی با پسر بودنش هم باید انجام بشه و اون حتما باید با یکی از شاهزاده ها جفت شه و باهاش رابطه داشته باشه...شاهزاده ها با هم قرار گذاشتن که راجب موضوع انتخاب جفت فعلا به بکهیون متعصب چیزی نگن...نمیخواستن پسر کوچیک از شنیدنش بترسه و از انجام دادن مسئولیت هاش جا بزنه!
درسته که تهدیدش کرده بودند اگه نتونه تو آزمون ها موفق بشه میکشنش تا عصا یه لونای جدید رو انتخاب کنه ، اما همه میدونستند که این کار ریسک بزرگه...احتمال داشت عصا تا چند سال محو شه و دیگه ظاهر نشه تا شخص دیگه ای رو انتخاب کنه!
برای همین تصمیم گرفتند با ترسوندنش به مرگ، تا جایی که میتونن مهارتهایی که لازمه رو بهش آموزش بدن تا بتونه لونای لایقی باشه...بکهیون از حرکت انگشتی رو لبهاش چشماشو باز کرد به پسر چسبیده به خودش که بهش زل زده بود، روی لبش دست میکشید، چپی نگاه کرد خودشو تا آخرین حد ممکن عقب کشید، خواب آلود گفت
- تو اینجا چیکار میکنی؟!ایون وو همونطور که دراز کشیده بود با عقب کشیدن بکهیون، خونسرد به سمت سقف برگشت
-قرارمون یادت رفت؟! یه هفته با من میخوابی...- قرار بود بخوابیم نه اینکه بهم بچسبی و باهام ور بری جوری که نتونم نفس بکشم!
ایون وو آهی کشید با لحن غمگینی گفت
- بعد اینهمه سالی که تنها خوابیدم برام جالب بود به کسی بچسبم. نمیدونستم حس بدی بهت دست میده. باشه دیگه انجامش نمیدم. حالا بخواباین پسر زیادی مظلوم بود!
بکهیون سعی کرد دلیل قانع کننده ای بیاره تا ناراحتی تو صورت خون آشام رو از بین ببره-این که یه خون آشام بهم بچسبه حس خوبی نداره. هر لحظه حس میکنم الانه که دندونات تو گردنم فرو بره!
پسر خندید
- مگه از جونم سیر شدم که گازت بگیرم؟! تو لونای شش تا گونه هستی! نمیخوام با اشتباهم گونه های دیگه رو بیشتر از الان با خون آشامها درگیر کنم. همین الانش تعدادمون خیلی کم شده...سمت بکهیون چرخید نیشخندی زد
- نگران نباش بعد کم شدن انسانها ما برای زنده موندن خون حیواناتو میخوریم، البته فعلا! وقتی دوباره تعداد انسان ها زیاد شه به رویه اصلیمون برمیگردیم...
بکهیون چشماش رو برای پسر کنارش چرخوند.
- برای همینه که هیچوقت باهم تو صلح نیستین! خون آشام ها و گرگینه ها ، انسان ها رو شکار میکنن. گرگینه ها، خون آشام ها باهم مشکل دارن. پری ها خودشونو مالک جنگلها میدونن کوتوله ها الف ها رو سر همین موضوع میکشن، انسان ها همه گونه ها رو میکشن تا از دستشون زنده بمونن، الف ها با گرگینه هاو خون آشام ها بخاطر خشونتشون رابطه خوبی ندارن، کوتوله ها با گرگینه ها سر مالکیت کوهستان ها اختلاف دارن.....
YOU ARE READING
Dark Luna
Fanfiction👑عنوان: لونای تاریکی 👑کاپل: چانبک 👑ژانر: سوپرنچرال فانتزی رمنس اسمات امپرگ انگست 👑نویسنده: golabaton 👑وضعیت: کامل شده 💌✂️خلاصه بکهیون انسانی که ناخواسته به عنوان لونای جدید انتخاب میشه. از بین پنج آلفا، پارک چانیول به عنوان جفتش انتخاب میشه...