S 2-6

2.4K 654 190
                                    

چانیول به پسر رنگ پریده که بعد پوشیدن لباسش، به آرومی سمتش میومد و چشمهای روشنش از اشک برق میزد، اخمی کرد
- چت شده؟!

بکهیون بدون حرف تو بغل الف فرو رفت و دستاشو دور کمر چانیول حلقه کرد. نفس عمیقی از رایحه خاک گرفت.
دوباره زمزمه های گرگش توی سرش گفته شد
آلفامو دوست دارم

بکهیون توی دلش جواب گرگش رو داد
'منم همینطور'
اون زیباست
'درسته'
اون قویه
'هست'
اون مال منه
'اون مال ماست'
پس نگهش میدارم
'نگهش میداریم'

بکهیون توی سینه چانیول لبخند ملیحی زد که از چشمای الف دور موند.

چانیول متعجب از واکنش بکهیون، دستاشو دور بدن کوچیک پسر حلقه کرد. خم شد کنار گوشش جدی پرسید
- حالت خوبه؟! عصبی به نظر میرسی!

بکهیون نفسی از رایحه خاک چانیول گرفت. عطر آلفاش، آرومش کرد.
به نظر میرسید داره گند میزنه! این تغییر رفتار یهویی شک برانگیز میشد پس رفتار قبلش رو در پیش گرفت. عقب کشید و اخمی تو صورتش نشوند با تلخی غرید
- خوبم...فقط چون شلوارم کثیفه، عصبیم کرده

الف نگاه مشکوکشو روی پسر فاصله گرفته، ثابت نگه داشت
- میگم بهت یه اتاق بدن و لباس تمیز...بهتره بری استراحت کنی. این چند روز باقیمونده به مراسمو، توی همین قصر بمون. بعد همراه من میای به قصر سانتی ور

بکهیون دست‌های لرزونشو مشت کرد.
قصر سانتی ور...مثل این میموند که چانیول میخواد ببرتش به جهنم! جهنمی که اونجا دوستاشو از دست داد، جهنمی که اونجا شکنجه شد، جهنمی که توش کشته شد...
از ترس تپش قلب گرفت! دهنش خشک و نفس گرفتن براش سختر شد. از چانیول میترسید ولی دوستش داشت، پس حاضر بود باهاش به جهنمم بره...فقط نباید میگذاشت الف بفهمه اون همه چی رو بیاد داره! وگرنه اون جهنم خاموش شده، دوباره براش روشن میشد تا بسوزونتش...اونم برای بار دوم...

بکهیون بی حرف، به جای وسط سینه جادوگر و نقطه خاصی از لباسش خیره بود.
به جز شوکی که از به یاد آوردن زندگی قبلیش بهش دست داد، اولین ارضا شدنش رو چند لحظه پیش تجربه کرد! برای همین شدیدا احساس ضعف میکرد. ولی برای جلب نکردن توجه چانیول سرسختانه، سعی میکرد مثل قبل عادی رفتار کنه!
و باید اعتراف کرد که تو این کار خیلی موفق بود. چون ارباب تاریکی متوجه برگشتن حافظه بکهیون نشده بود...

چانیول جلو رفت با انگشتاش چونه بکهیون رو بالا داد تا چشم تو چشم بشن. به چشمهای گرگینه توی فکر رفته، زل زد و محکم ادامه داد

» برای بهم نخوردن مراسم، نباید چیزی از قضیه مارک به کسی بگی هیونا

بکهیون اخمی بین ابروهاش نشوند. چونشو از انگشتای الف بیرون کشید، جلو رفت لبهاشو روی برهنگی گردن جادوگر که از بین شنلش پیدا بود، چسبوند. زبونی به جای مارکش کشید. با تخسی روی پوست الف زمزمه کرد
- اگه بگم؟!

Dark LunaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora