1

518 70 0
                                    

همه ی بداخلاق ها استعداد های فوق العاده ای دارن؟

قسمت اول_پارت یک

ونیز-1996
-مرسی باهام اومدی..خیلی استرس دارم.
جین نگاهی به دور و بر انداخت و بعد با لبخند به جانگکوک نگاه کرد.
-کاری نکردم.به هر حال اونجا به یک همراه احتیاج داری.
جانگکوک نگاهی به چشم های شاد جین انداخت و اروم خندید.
مثل همیشه در حال یادداشت کردن لحظه به لحظه ی زندگی ش بود.
جین روی دفترچش سرک کشید و گفت-چی مینویسی؟
-خاطراتم رو.
-بیخیال خاطراتت شو سرت رو بگیر بالا اینجا رو نگاه کن.
پوفی کرد و سرش رو بالا گرفت که ناگهان با دیدن صحنه ی رو به روش حرکت دست هاش متوقف شد..
بزرگ ترین تئاتر ونیز.زیبا و چشم گیر،با ستون های بلند و سفید و چهار پرچم هایی که با حرکت باد می رقصیدن..
با تته پته گفت-این...
-خوش اومدی جئون جانگکوک..
به سختی از نگاه کردن به ظاهر سالن دست کشید و به مرد قد بلند رو به روش نگاه کرد.
مردی با موهای قهوه ای روشن و پوستی رو به برنزه با لبخندی که چال گونه های موازی ش رو به نمایش گذاشته بود.
با ابرو هایی بالا رفته گفت-اوه اقای کیم نامجون..سلام..
نامجون لبخندی به چهره ی متحیر پسر زد و رو به جین گفت-فکر کنم گفته بودی فردا میای.
جین کنار نامجون رفت و محکم به شونش زد.
-اوووه پسر.گفتم بیاد اجرای امشب رو ببینه.
در همون حالت به جانگکوک اشاره کرد و گفت-اقا توی تصمیمش مردده.
-اوه.چرا؟
جانگکوک دوباره به بالکن های ساختمون خیره شد و گفت-خب..نمیدونم.حس می کنم همچین استعدادی هم توی بازیگری ندارم..
نامجون به سمتش رفت.اروم به پشتش ضربه زد و مجبورش کرد تا حرکت کنه.
-بیخیال انقدر سخت نگیر.برادرت که حسابی تعریفت رو کرده..
-اون همیشه پیاز داغش رو زیاد می کنه..
حالا هر سه در کنار هم وارد راهروی تاریک می شدن..سرش رو بالا گرفت و وقتی از راهرو بیرون اومدن نور کور کننده ای به چشم هاش تابید.
کمی پلک زد که ناگهان از شدت عظمت و زیبایی سالن تنش به رئشه افتاد.
صندلی های منظم ،بالکن های داخلی مختص وی ای پی..لوستر های بزرگ و روشن،صندلی های قرمز و در اخر..صحنه ای بزرگ و درخشان با پرده ای به قرمزی خون..
جین دست به کمر لبخندی زد و گفت-خوبه حداقل ایندفعه میتونم از جلو تماشا کنم.
نامجون اروم بهش سقلمه زد و گفت-فرصت طلب.
با صدای بلند تری گفت-خب! بعد از تموم شدن اجرا میتونی بیای پشت صحنه تا اونجا با مدیریت صحبت کنی.
جانگکوک سرش رو تکون داد و تعظیم کوتاهی به نشانه ی تشکر کرد.
همراه جین روی صندلی های جلویی نزدیک به صحنه نشستن.
نگاهی به دور و بر انداخت و گفت-میگما..گنجایش اینجا چقدره؟
-این سوال-هات رو بعدا از نامجون بپرس من یکی فقط برا خوشگلی میام و میرم.
خندید و به صندلیش تکیه داد.کمی جا به جا شد.
-چه نرمه..
سالن به سرعت شلوغ می شد.تمامی مردم از جمله سیاستمدار ها و مردم عادی.سر جاهای خودشون می نشستن تا بار دیگه شاهد یکی از زیبا ترین اجراهای شب تئاتر لا فنیچه باشن.
جانگکوک از فرصت استفاده کرد و شروع به نوشتن کرد.
طولی نکشید که جین اروم تکونش داد.
-جمع کن اونو..شروع شد..
وقتی به خودش اومد.چراغ ها کمتر شدن و تنها لوستر بزرگ بالای سرشون نور کمی به اطراف منتقل می کرد.
صاف نشست و نفسش رو حبس کرد که ناگهان پرده ها با صدای عجیبی کنار رفتن.
صحنه کاملا تاریک بود.و نبود صدای موسیقی همه رو وادار به سکوت کرده بود..
ناگهان با شنیده شدن صدایی که خبر از شروع موسیقی دلربایی رو می داد..ماسک های سفیدی روی صحنه بین سیاهی می رقصیدن.
نور سفید دایره مانندی بخشی از صحنه رو روشن کرد و ستاره ی اجرا رو نمایان کرد..
جانگکوک حیرت زده به حرکات دست پسری که با یک دست توی استین کت به شکل خاص و ملایمی می رقصید خیره بود..
صدای جین رو به سختی شنید.
-زیبا نیست؟این یکی از محبوب ترین اجراهای شبانست..
صدای بم و عمیق پسر همه رو مجذوب خودش کرده بود..به حدی دست هاش رو زیبا و بی نقص تکون می داد که کسی توان پلک زدن نداشت..
جانگکوک بی صدا به چشم های کشیده ی پسر که با ارایش تاریک بیش از حد وحشی و جذاب دیده می شد خیره موند.احساس می کرد اون هم به خودش نگاه می کنه..
موسیقی به حدی توی وجودش رخنه کرده بود که فکر می کرد وجود خارجی نداره.
به سختی لب هاش رو از هم باز کرد و گفت-ا..اون کیه..
جین که تا اون لحظه با لبخندی مغرور به اجرا خیره شده بود.یک تای ابروش رو بالا برد و سرش رو به سمت جانگکوک که همچنان خیره به پسر که می رقصید و بی رحمانه قلب هر کسی که توی سالن حضور داشت رو می دزدید بود چرخید..
-به گرایشت شک کردی؟..
وقتی صدایی از جانگکوک نشنید تک خنده ای کرد و دوباره به اجرا خیره شد.
-اسمش کیم تهیونگه..یکی از کاراموز های من بود.ولی بعد از یک مدت کوتاه استیج تک خودش رو گرفت..
کیم تهیونگ...چه اوای خاصی براش داشت..
سرش رو کمی کج کرد و به نیمرخ بی نقص پسر نگاه کرد..چطور یک شخص بین این همه ادم می تونست تا این اندازه زیبا باشه؟..
این چیزی بود که حالا می خواست بهش فکر کنه.
قلبش از شدت هیجان فشرده شده بود..انگار چشم هاش رو نوازش می کردن.
و در اخر..ماسک ها محو شدن و پسر با تعظیم خاصی اجرا رو به اتمام رسوند..
با کشیده شدن پرده ها و روشن شدن لوستر ها و چراغ های میانی.همه همزمان از جای خودشون بلند شدن و هر چه توان داشتن به دست هاشون دادن و بلند دست زدن و پسر رو به خاطر چنین اجرای منحصر به فردی تشویق کردن.
اما این وسط..جانگکوک حتی توان دست زدن هم نداشت.
اون لحظه..انگار داشت با خودش می گفت من هم مثل اون می شم؟..می تونم به این اندازه زیبا اجرا کنم و همه رو حیرت زده کنم؟
جین نگاهی به چهره ی مات مونده ی جانگکوک انداخت.دستش رو جلوی صورتش تکون داد و متعجب گفت-هی پسر.حالت خوبه؟
بالاخره سرش رو تکون داد و با همون چهره ی عجیب سر تکون داد.
-خب پس پاشو ببرمت پیش رئیس.
هر دو همزمان بلند شدن و از همون جلو سمت صحنه رفتن تا از در پشتی وارد سالن پشت صحنه بشن.
جانگکوک خم شد و از کنار شونه ی جین به جلو نگاه کرد و اروم گفت-اونم اینجاست؟
ابرو هاش رو بالا برد و سمتش چرخید.
-کیو میگی؟
-همون پسره که داشت اجرا می کرد..
در رو باز کرد.
-اها تهیونگ اره میتونی ببینیش.میخوای باهاش حرف بزنی؟
اب دهانش رو قورت داد و ابهتش رو یاداوری کرد.
-فکر نکنم بشه..
جین بلند خندید و گفت-اره خب..صحبت باهاش یکم سخته..
فقط یکم..
وارد سالن پشت صحنه شدن.به حدی شلوغ بود که جای سوزن انداخت وجود نداشت.
بیش از بیست نفر به همراه رگال لباس و جعبه های مخصوص و خیلی چیز های دیگه در حال گشت و گذار و صحبت بودن.
جانگکوک پشت سر جین از کنار رقصنده های پشتیبانی که لباس هایی تماما سیاه به تن داشتن گذشتن تا به اتاقی رسیدن که از رو به روی شیشه ی کدری قابل دید بود.
مردی قد بلند و چهار شونه رو به روی شیشه پشت میز ایستاده بود و به برگه هایی نگاه می کرد.
سرش رو بالا گرفت و با دیدن جین براش دست تکون داد.
جین با لبخند سرش رو تکون داد و رو به جانگکوک گفت-همینجا بمون من زود میام.
جانگکوک فقط سرش رو تکون داد و وقتی جین رفت.همونجا به دیوار سرد و قهوه ای چوبی تکیه داد و به ادم های دور و برش نگاه کرد.
چهره های بیشترشون مثل ایتالیایی ها بود.و انگار اون بین همه متفاوت دیده می شد.
سرش رو پایین انداخت و به پاهاش نگاه کرد.ناگهان با ورود کسی به سالن صدای همهمه ی همه بلند شد.
سرش رو بالا گرفت و با ابرو های بالا رفته به شخص نگاه کرد که ناگهان متوجه شد همون پسر روی صحنست..
به ارومی زیر لب گفت-کیم ته..هیونگ...
همه به افتخار اجرای بی نظیر تهیونگ بلند تشویقش می کردن و براش دست می زدن.اما دریغ از لبخندی دلگرم کننده به روی لب های تهیونگ..
چهره ی تهیونگ هیچ احساسی از خودش بروز نمی داد..و در عین حال احساس خاصی برای جانگکوک داشت..
زیر لب گفت-هممم لابد انقدر این اجرا رو انجام داده براش عادی شده..
دفترچه و مدادش رو برداشت و اروم گوشش نوشت-تجربه ی اولین بار پا گذاشتن به پشت صحنه و رویارویی با عواملش.
-هی تو.
با ابرو هایی بالا رفته سرش رو بالا اورد که ناگهان چشم هایی وحشی و در عین حال نافذ رو دقیقا رو به روی خودش دید.
دادی نسبتا بلند زد و چند قدم عقب رفت.
تهیونگ با اخم نگاهش کرد و گفت-تا حالا این دور و برا ندیدمت.نکنه بی اجازه اومدی؟
چشم های پسر رو به روش به اندازه ی کافی تاریک بود که حالا با اون اخم ظریف بیش از حد گیرا باشه.
-چیزه..من راستش اخه..
-اون با منه.
با همون حالت چهره نگاهش رو از پسر دندون خرگوشی به جین داد و گفت-اوه.نمیدونستم پدوفیلی..
جین محکم به پس گردن تهیونگ زد و بلند گفت-یااااا ادم بشو نیستی پسره ی بی ادب.
صدای خنده ای از پشت سرشون شنید و به سرعت به سمت صدا چرخید.
همون مرد توی اتاق حالا با لبخند بهشون نزدیک می شد.
جین گفت-اقای ویتوریو.اینم از اون پسری که دربارش بهتون گفته بودم.
ویتورو با لبخند دندون نمایی به جانگکوک نگاه می کرد.
-پس این اقای خوشتیپ برادر کای عه.
جانگکوک نگاهی به تیپ خودش انداخت.یعنی یک شخص با پیراهن سفید و شلوار بند دار توی سال 1996 خوشتیپ به حساب میاد؟.
دوباره سرش رو بالا گرفت و با لبخند به خاطر تعریف مرد تشکر کرد.
ویتوریو دستش رو جلوی جانگکوک نگه داشت و گفت-ویتوریو گاسمن.رئیس مدیریت پشت صحنه و داور انتخابات ارتیست ها هستم.
-جئون جانگکوک دانشجوی بازرگانی..
ویتوریو متعجب خندید و گفت-وهااا عالیه.چی شد که تئاتر و بازیگری رو انتخاب کردی جئون؟
جانگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخند بزنه.
-علاقه ی ناگهانی..نمیدونم..
تهیونگ دست به سینه یک تای ابروش رو بالا برد و به نیم رخ جانگکوک خیره شد.نچی زیر لب گفت و همونطور که رد می شد به تمسخر گفت-هر چی کره ایه ریخته اینجا..
-احمق به خودت داری توهین می کنی.
نامجون خندید و به شونه ی جین زد-بسه تو که میشناسیش..
جانگکوک خیره به دور شدن تهیونگ نگاه می کرد.دوباره اجرای روی صحنه رو به یاد اورد..انگار باورش سخت بود که اون نمایش پر احساس و اکسپرسیونیسم-یکی از سبک های تئاتر برای بیان احساسات و تصورات و رویا- توسط چنین انسان بی تفاوت و عبوسی اجرا شده بود..
ویتوریو به شونه ی جانگکوک زد و گفت-بیا بریم برگه ی ثبت نام رو بهت بدم.
متعجب گفت-ثبت نام؟!
همراه جین و نامجونی وارد اتاق شدن.
ویتورو برگه کاهی رو همراه با مداد جلوی جانگکوک گذاشت.
-ثبت نام برای امتحان.
جین متعجب گفت-برای ما که امتحان نداشت.
ویتورو خندید و گفت-خب اون موقع اره.قانون جدیده.برای اینکه ببینن کی استعدادش واقعا شایسته ی شکوفایی سر صحنه ی لا فنیچست.
جانگکوک مضطرب تر از قبل.به برگه نگاه می کرد.
-برای هفته ی بعدی یک اجرا اماده می کنی.حالا یا نمایشنامه یا اپرا و یا رقص.با توجه به سبک های منتخب تئاتر.سه تا داور داریم که اجرات رو میبینیم و امتیاز می دیم.اگه امتیازت قابل قبول باشه عضو گروه تئاتر می شی.
دستی به ته ریش براقش کشید و گفت-اگه بجنبی عالی می شه.چون از الان داریم برای یک نمایش بزرگ اماده می شیم.اتفاقا یک رقصنده نیاز داریم.
-نمیشه همینطوری قبول بشه؟حالا که رقصنده هم لازم داریم.میتونم قسم بخورم کارش حرف نداره.
جانگکوک هم ملتمسانه به چشم های درخشان اقای ویتوریو خیره شد.
ویتوریو شرمنده دستی به گردنش کشید و گفت-عاااه اگه به خودم بود که بی مقدمه قبول می کردم.متاسفانه دستور اوناییه که بالا نظارت دارن..
من کاره ای نیستم.فقط مدیر اجرا و نمایشنامه نویسی ام..
جین نا امید اهی کشید و به جانگکوک که از شدت اضطراب لب پایینش رو به دندون گرفته بود خیره شد.
-میخوای چیکار کنی؟.
ویتوریو سریع گفت-یعنی چی چیکار کنی؟مگه نمیگی ازش بر میاد؟.داور ها اونقدر سخت گیر نیستن خودمم اونجام.از پسش بر میای.
جین مردد سرش رو خم کرد که ناگهان لحن جدی جانگکوک هر دو رو متحیر کرد.
-این انتخاب خودمه پس تلاشم رو می کنم.
به سرعت اسم و مشخصات لازمش رو روی برگه نوشت و پایینش رو امضا کرد.صاف ایستاد و برگه رو توی دست های ویتوریو گذاشت.
ویتوریو اروم خندید و گفت-مطمئنم که میتونی.بقیه ی کاراش با من.
تشکر کرد و دست جین رو کشید و هر دو از اتاق بیرون رفتن.
جین نگاهش کرد و گفت-هی ببینم خوبی؟
-لطفا هیچی نگو جین..الان میترکم..
از در پشتی خارج شدن که همون لحظه جانگکوک محکم به دیوار تکیه داد.سر خورد و نشست.
-هی اروم باش.یک ذره هم اعتماد به نفس نداری ها..
-انتظار داری چه واکنشی نشون بدم؟من به عمرم تنها جایی که جلوی چند نفر نمایش اجرا کردم عروسی برادرم بود.اونم چون همه رو میشناختم..
دست هاش رو از هم باز کرد و گفت-نمایشنامه؟سبک های منتخب؟من از اینا هیچی نمیدونم.اومدم که شاید با قبول شدن توی گروه بتونم اروم اروم یاد بگیرم..حالا بهم میگن بیا و قید توی گروه رفتن رو بزن و تکی امتحان بده و با کله برو برای قبولی کامل،بدون هیچ تمرینی!
-فعلا یک هفته وقت داری کامل مطالعه کنی و یک نمایش خوب ارائه بدی.
نگاهش کرد و گفت-کمکم می کنی..مگه نه؟
جین ناباورانه گفت-معلومه ! دیوونه شدی؟به حال خودت ولت نمی کنم که..
سرش رو به تاسف تکون داد و به شونش زد-پاشو.پاشو ببینم.هنوز هیچی نشده زانوی غم بغل کرده..
و بلند شد و بی هیچ حرف دیگه ای پشت سر جین به خونه برگشت..

ممنون می شم اگه حمایت کنید:>♡

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Where stories live. Discover now