26

145 31 4
                                    

«نگران نباش،همه چیز درست می‌شه».

بیمارستان بوی غم و اندوه و خشمی آتشین می داد.پرستار و مردم از کنارشون می‌گذشتن و کسی قرار نبود به اونها چیزی بگه.

جین با کلافگی دستش رو توی موهاش فرو برد و پارکت های راهرو رو شمرد.راهی برای آروم کردن خودش به ذهنش نمی رسید.داشت دیوونه می‌شد.

صدای دویدن کسی،توجهش رو جلب کرد.سرش رو بالا گرفت و نامجون رو دید که پریشون به سمتشون می‌دوید.
جلوی جین ایستاد.

-معذرت میخوام‌..هوف..لیجونگ باید پیش_

با به آغوش کشیده شدن ناگهانی،حرفش نصفه موند.جین مرد رو محکم بغل کرد و با تمام وجود شروع به گریه کرد.
نامجون دستش رو پشت مرد کشید،می دونست جین چقدر روی جانگکوک حساسه‌. اتفاق راحتی نبود.

نگاهش به جیهوپ،شوگا،و تهیونگ رسید و روی اون مرد قفل شد.

آشفتگی از سر و روش مشخص بود.موهاش رو به چنگ گرفته بود و سرش رو خم کرده بود.

عقب رفت و با دست هاش،اشک های جین رو از روی صورتش پاک کرد.

-گریه نکن جین،میدونی اگه جانگکوک اینطوری ببینتت چقدر اذیت می‌شه؟.

جین رو به زور روی صندلی نشوند و شونه‌اش رو لمس کرد.مرد نگران و مضطرب بود.

به جیهوپ نگاه کرد.معلوم بود اون هم همراه جین و تهیونگ،کل دیشب رو توی بیمارستان گذرونده بودن.
-وضعیتش خوبه؟.

جیهوپ بینیش رو بالا کشید و انگشت هاش رو روی چشم‌هاش مالید.شوگا بسته‌ی سیگار رو توی دستش جا به جا کرد و گفت-هنوز بهوش نیومده.دکتر امیدی به زود بهوش اومدنش نداره.به نظر می‌رسه تاندون پاش آسیب دیده،همچنین مخچه‌ش.خیلی میترسن نکنه فلج بشه.
جین زیر دستش می لرزید.فشاری به دستش داد و به جین گفت:باشه..باشه.امیدت رو از دست نده خب؟اون قویه.

-نمی دونم باید به چی فکر کنم..

سرش رو بالا گرفت.تهیونگ دورتر از همه‌شون،روی صندلی نزدیک به اتاق جانگکوک نشسته بود.بوی خشم و غرامت‌زدگی ازش بلند می‌شد.عجیب بود.انتظار نداشت اون رو اینجا ببینه.درواقع اون مرد همچین هم به جانگکوک اهمیت نمی داد.

سمتش رفت و کنارش نشست.تهیونگ هیچ عکس العملی به حضورش نشون نداد.قبلا هم تهیونگ رو اینطوری دیده بود.

چندین و چند سال پیش،باز هم توی چنین موقعیتی بودن.و اون موقع،نامجون دست تهیونگ رو گرفته بود.
الان به نظر نمی رسید واقعا اجازه‌ی این کار رو داشته باشه.
-ته

به سختی سرش رو بالا گرفت و به نامجون نگاه کرد.خیلی وقت بود که اینطوری صداش نزده بود.
درواقع،خودش بود که باعث شده بود صمیمیت بینشون از بین بره.

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Where stories live. Discover now