دردسر فقط اونجایی که هم میخوای هم نمیخوای..صبح روز پنجشنبه،نامجون همراه لیجونگ رفت تا لیجونگ رو پیش پیرزن همسایشون بذاره،جین و جانگکوک هم راهی تئاتر شدن.
هوا بیش از حد گرم بود،و همین باعث شده بود قبل از رسیدن به تئاتر عرق بکنن..
جین پوفی کرد و دستی به پیشونیش کشید.
-لعنت به هر چی روزهای آتیشیه..
به ساختمون رسیده بودن،جین جلو تر از جانگکوک حرکت می کرد،قدمی سمت پله ها برداشت و تلو تلو خوران بالا رفت.
جانگکوک هم اهی کشید و همونطور که پشت لباس جین رو چسبیده بود و از شدت کم خوابی خمیازه می کشید،از پله ها بالا رفت،اما ناگهان با دیدن تهیونگ که از سمت دیگر پله ها بالا می رفت دهانش باز و قدم هاش متوقف شد.
جین متفکر نگاهش کرد که با دنبال کردن رد نگاهش و رسیدن به تهیونگ گفت:
-چته بچه؟روح دیدی؟تهیونگ که متوجه ی نگاهش شده بود،نیم نگاهی بهش انداخت و با همون اخم همیشگیش وارد ساختمون شد.
-ولی نامجون گفت دیگه قرار نیست ببینمش..-من چمیدونم سابقه نداشته این موقع صبح پیداش شه،شیفتش همیشه شب بوده.
اهی کشید و با اخم نگاهش کرد.
-ول کن لباس بدبختمو پاره شد،بیا بریم.
مردد تر از قبل وارد ساختمون شد،تمام مدت خودش رو به جین چسبونده بود تا بلکم گم نشه.
-چقدر طول می کشه کل ساختمون رو یاد بگیرم؟-من با این سابقه کارم وقتی بدون نامجون میام گم می شم،تو رو نمیدونم.
خندید و قدم هاش رو تند تر کرد تا زود تر به پشت صحنه برسن..
ویتوریو که با انبوهی برگه توی دستش اینطرف و اونطرف می رفت،با دیدنشون به سرعت سمتشون رفت.
-وای جین چه خوب شد اومدی!برگه ها رو بی معطلی توی دست های جین گذاشت و دست به کمر گفت-این ها برای نامجونه!نمایشنامه های قبول شدس ببینه کدوم بهتره برای تمرین!
-حالا چرا می دی به من؟؟؟
دستی به شونه ی جانگکوک کشید و گفت-من این پسرو میبرم،برو این ها رو بده به نامجون و خودت هم برو پیش جیمین.
نگاهی به برگه ها انداخت و بعد غر غر کنان از هر دو دور شد.
ویتوریو دستی به سر جانگکوک کشید و همونطور که سمت جایی هدایتش می کرد شروع به صحبت کرد.
-بگو ببینم نظرت در مورد نمایشنامه چیه؟
جانگکوک متعجب گفت-ها؟نمایشنامه؟-اره،یک نمایشنامه ی احساسی.
-ولی من برای اجرای تک نفره امتحان دادم!
-میدوونم.ولی فعلا تایم اجرا ها خیلی پره و اینجا حسابی درگیریم خودت که میبینی.
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمیتونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه میره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا میشه. رقصن...