برخلاف چیزی که فکر می کرد..حالا سوار قایق شده بودن.
تهیونگ روی صندلی چوبی دراز کشید و رو به قایق ران بلند گفت-اهای عمو!تند تر برو!
بر خلاف تهیونگی که لم داده بود.جانگکوک جمع و جور نشسته بود و نمیتونست تکون بخوره..منتظر بود تهیونگ چیزی بگه تا شروع بکنن..
تهیونگ یکی از چشم هاش رو باز کرد و به جانگکوک نگاه کرد.
-حرف بزن دیگه،مگه لالی؟
جانگکوک جا خورد.کیفش رو بغل کرد و گفت-چ..چی بگم؟
-نه مثل اینکه اینطوری هیچی پیش نمی ره..
پوفی کرد و نشست.دستش رو به چونش و ارنجش رو به زانوش تکیه داد و به جانگکوک خیره شد.
-کیم تهیونگ،بیست و نه سالمه.چهار ساله اومدم ونیز و درجه ی اول اجرای سولو توی لا فنیچه دارم.همچنین گواهی بازیگری.اوکی؟ همچین چیزی بهم بگو..
جانگکوک اب دهانش رو قورت داد،صحبت با مرد رو به روش سخت تر از چیزی بود که فکرش رو می کرد..
-جئون..جئون جانگکوک..بیست و چهار..سالمه و..
-این مکث های بین حرف هات زیاد از حد اعصاب خرد کنه.راحت باش،نمیخورمت که..
نفسش رو خسته بیرون فرستاد و گفت-کمتر از یک ساله برای بازیگری و اجرای تئاتر اومدم اینجا..
لب هاش رو برچید و سرش رو اروم تکون داد.
-چند بار امتحان دادی؟
-سه بار..
-هر سه بار هم گند زدی؟
خجالت زده سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت.
تهیونگ نگاهی به اسمون صاف بالای سرشون انداخت و گفت-از اونجایی که اون همه به خودت سختی دادی ولی بازم نتونستی،این یعنی اونها از اول هم با سبک اجرات موافق نبودن..
متعجب گفت-چی؟
-همین که شنیدی،جدا از خودت.نامجون و جین چه احمق هایی بودن که از همون اول متوجه ی این نشدن..
-اونا فقط می خواستن کمکم کنن!
بی تفاوت نگاهش رو به سمت دیگه ای چرخوند و گفت-ولی بیشتر از قبل گند زدن به روحیاتت،از مربی های سابقه دار تئاتر بعید بود..
صاف تر نشست و گفت-ببین بچه،دیگه نخون.
-ه..ها؟
-یک بار دیگه وسط حرفام از این صداها در بیاری از قایق پرتت می کنم پایین.
ترسیده سرش رو توی یقه ی لباسش فرو برد و اروم گفت-شـ..شرمنده..
تهیونگ اول نگاهی به جانگکوک کرد و بعد با تاسف سر تکون داد.
-وقتی تمرکزت روی رقصت باشه به خاطر رقصت نمرت بالاتر می ره.اگه روی خوانندگیت باشه نمره ی اون بیشتر می شه،ولی وقتی هر دو رو با هم اجرا می کنی معلومه که قرم قاطی می شه و نتیجشم می شه خرابکاری یک ساعت پیشت..
تقریبا به ساختمون خونه ی جانگکوک نزدیک شده بودن.قایقران،قایق رو لبه ی پیاده رو نگه داشت.
جانگکوک که نزدیک تر بود پیاده شد،چرخید و دستش رو به سمت تهیونگ که نصفه بلند شده بود دراز کرد.
تهیونگ اول نگاهی به چشم هاش و بعد به دستش انداخت.دستش رو از جیبش رد اورد و با پس زدن دست جانگکوک اون رو وادار به عقب رفتن کرد و بعد خودش از قایق بیرون پرید و شروع به حرکت کرد.
جانگکوک نگاهی به دستش انداخت،زیاد از حد نادیده گرفته می شد..پوفی کرد و دوباره پشت سر تهیونگ شروع به حرکت کرد.
-امروز و فردا رو بمون خونه،با این اوضاعت پات به صحنه برسه غش می کنی،سه شنبه بیا تئاتر اونجا ببینم چه غلطی می تونیم بکنیم.
تند تند سرش رو تکون داد. دسته ی کیفش رو محکم گرفت.
-فعلا.
و همونطور بی توجه به جانگکوک شروع به سوت زدن کرد و رفته رفته دور شد..
جانگکوک وقتی متوجه شد فاصله ی بینشون زیاد شد..ایستاد و از همونجا به راه رفته ی تهیونگ خیره شد.
بلند ناله کرد و گفت-خسته کنندسسسس!
دندون هاش رو روی هم سابید و از ته گلوش صدایی شبیه به غرش در اورد.
-تا هفته بعدی میمیرم..مطمئنم که می میرم..
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمیتونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه میره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا میشه. رقصن...