ما معمولا کلماتی که نمیخواییم بهشون معنا بدیم رو قورت میدیم.
-من که بهت گفتم جین،نمیشه! این سومین بار تو این هفتهست که میای و ازم مرخصی میخوای و من میگم نه.متوجه نیستی؟خودت این قرارداد رو امضا کردی،از دست من چه کاری برمیاد؟!.
نگاهی به چهرهی مرد انداخت.اینروزها در نبود ویتوریو خوب کنترل رو به دست گرفته بود.اگه ویتوریو بود به راحتی با چربزبونی و بوی پول راضی میشد.حالا تمام تلاشهاش بیثمر مونده بود.
آلفرد با اوقات تلخی گفت-خواهش میکنم،بیا این بحث رو همینجا تموم کنیم.برو و به کارت برس.
جین نفس کلافهای بیرون فرستاد و رو به شوگا گفت-حداقل تو یه کاری کن!
-میخوای چیکار کنم؟اشتباه خودت بود که اینهمه کارآموز قبول کردی.
-یکیدوتا هم نیستن که،نزدیک به سی نفرن.
-خیلی خب بابا،نمیخوام تو یکی واسه من سخنرانی کنی.میرم با ویتوریو تماس میگیرم.
همچنان که از اتاق خارج میشد زیر لب غرید-مرتیکهی ورپریده..
با رفتن جین،آلفرد آهی کشید و روی میز خم شد. شوگا جرعهای از قهوهاش رو نوشید و نیمنگاهی از بین ورقههای نمایشنامه جدیدش به مرد انداخت.
-مثل اینکه اونقدری هم که تصور میکردی کار راحتی نیست.نه؟
-اگه بخوای عادلانه رفتار کنی و تصمیم بگیری،نه،کار سختیه. همه دلشون میخواد با پارتی بازی حرفشون رو به کرسی بنشونن.چه وضعشه؟.
پروندههایی که روی میز تلنبار شده بودند رو جا به جا کرد و نالان گفت:
-تهیونگ تعلیق شده،جیمین پارک نیمی از اوپرا ها رو کنسل کرده. بچههای تیم باله درخواست مرخصی دارن.این وسط ناری هم استعفاش رو بی هیچ توضیحی نوشت و رفت.
شوگا،درحالی که در شرف پایین اوردن فنجونش بود،با شنیدن این حرف حرکت دستش رو متوقف کرد.
سرش رو بالا گرفت و با کنجکاوی نگاهی به پروندهها انداخت.گفت-ناری استعفا داده؟.
-آره،همین دو سه روز پیش.تا قبل از اون هم سر تمرینهای تئاتر حاضر نشد.نمیدونم مردم چشون شده.الان حتی موندم چطور برای جانگکوک گزارش بنویسم.اه ببین حتی لیست نوازندهها رو هم_
-تو استعفاش چی نوشته؟.
مرد جوان چندبار آهسته پلکزد.-وقت نکردم بخونمش.حقیقتا،سرم شلوغ بود.فقط مهرش کردم چون اگه درخواستش قبول نمیشد هم به هرحال اون رفته.
-پرونده رو بده.آلفرد شوگا رو میشناخت،میدونست مخالفت کردن باهاش چیزی برابر با مرگه.همه از اون حساب میبردن،حتی ویتوریو که به نوبهای مدیر کل مجموعه به حساب میاومد.
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمیتونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه میره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا میشه. رقصن...