30

112 24 22
                                    

مرسی که تا اینجا با بلک همراه بودید🥺☝🏻

بهش می‌گفتم دردسر،ولی دردسری شیرین

-

درب کمد آهنی و کوچیک رو بست.کلافه از صدای ناهنجارش که توی محوطه‌ی بزرگ و خلوت رختکن می‌پیچید،دفتری که در دست داشت رو توی کیفِ مشکی و چرم فرو برد. می‌دونست ویتوریو از ترس مدیرهای اصلی،حالا حالا قرار نبود بهش اجازه‌ی اجرا بده.تا وقتی اخبار کمرنگ بشن اون باید از تئاتر دور‌ می‌موند. هم به نفع خودش بود،هم به نفع اعتبار تئاتر.

همچین بد هم نبود.یادش نمی‌اومد آخرین بار کِی مرخصی داشته.بعد از اومدن به ایتالیا،مدام درحال اجرا کردن بود. رقصیدن شده بود نوعی عادت.درد عضلانی جزوی از روتین شبانه‌اش بود و خستگی،بخشی از وجودش شده بود.
پوزخندی زد و کیف رو برداشت.

مسلماً شهرت و اعتبار،به این راحتی‌ها به دست نمی‌اومد.
به سمت در که چرخید،جیمین رو دید.

کمی جا خورد و قدم‌هاش رو متوقف کرد.
-تو اینجا چیکار می‌کنی؟

نگاه‌اش سرخورد و به کیف رسید.با ابروهایی بالا رفته گفت:
-اخراج شدی؟.

-توقیف شدم.
-تا کِی؟

-حداقل یک‌ماه. کیفش رو ببر.

از کنارش که رد می‌شد،گفت-دیگه رقیبی هم نیست که بخوای نگرانش باشی. خودتی و صحنه نمایش.انقدر برقص تا پاهات بشکنه.بذار انقدر برات دست بزنن که گوش‌هات از این صدا بیزار بشه.

بی‌اعتنا نسبت به چشم‌های درشت شده‌ی مرد،از چارچوب رختکن گذشت.به اواسط راهرو رسیده بود که دوباره صداش رو شنید.

-ولی من هیچکدوم از اینها رو نخواستم!.

دوباره ایستاد.عصبی و کلافه بود.صدای قدم‌های نرم و باوقار مرد رو پشت سرش می‌شنید.این قدم‌ها فقط مال اون بود. متعلق به کفش‌های کالج و چرم‌ش.فارغ از قیژ قیژِ رو اعصاب کفیِ اونها،به نوبه‌ای مهری برای شناخت اون بود.

به سمتش چرخید.دیدش که نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.
جیمین،با صدای آروم‌تری گفت-صحنه نمایش خالی،نورافکن‌های زیاد،مردم مشتاق. هیچکدومشون چیزی نیست که من از اول می‌خواستم.

-بیشتر از این کشش نده.داری دلیل تمام رفتارهات رو زیر سوال می‌بری.

-هیچوقت ازم نپرسید دلیل پشت تمام رفتارهام چی بوده.
متنظر نگاهش می‌کرد.چشم‌های تهیونگ،دیگه قرار نبپد مثل قبل بهش نگاه کنه.

اون این رو خوب می‌دونست اما،هنوز هم ته دلش چیزی تکون می‌خورد.

تهیونگ،کمی کیف رو روی دوشش جا به جا کرد.
-انتظار که نداری الان بپرسم،مگه نه؟.

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Where stories live. Discover now