سنیور خیلی حرفه ای بود.شاید هم عاشق بود،عاشق ها همدیگه رو درک می کنن
ظهر طوفانی ای بود،ابر ها در هم فرو می رفتن و صدا های عجیبی تولید می کردن.
باد با خشونت می وزید و اب خیابون های ونیز رو به هیاهو می انداخت..
انگار همه چیز،گویای حال دگرگون جانگکوک بود..پسر غمگینی که لب پیاده رو نشسته بود و بی توجه به اتفاقات اطرافش فقط خیره به دور دست ها بود و پاهاش رو به ارومی تکون می داد..صدای تهیونگ لحظه ای از گوشش بیرون نمی رفت..
دوباره،همراه با صدای تهیونگی که توی مغزش می پیچید اون جمله ی نحس رو به زبون آورد.
-چندش آور ترین تجربه ی بوسیدنم بود..پوزخندی زد و به جریان اب زیر پاهاش نگاه کرد.
-و تو هم با این حرفت،چندش آور ترین تجربه ی زندگیم رو ساختی..آهی کشید،قفسه ی سینه ش سنگین بود.
-پسره ی دیوونه!!
صدای جین بود که از پشت سرش می اومد.متعجب نگاهش کرد و وقتی دید به سمتش می دوه،انگشت هاش رو محکم روی چشم هاش فشار داد.
جین که کل راه رو دویده بود،دستش رو روی قفسه ی سینهش گذاشت و نفس زنان گفت-تو احمقی...چیزی ..هستی؟مظلومانه به صورت اخم آلود جین نگاه کرد و اروم گفت-شوگا چیزی بهت گفته؟..
با دیدن چشم های قرمز جانگکوک،اخم هاش رو از هم باز کرد و لحنش رو آروم تر کرد.
-اگه نمیگفت هم کل ونیز رو زیر و رو می کردم،سه ساعته کجا غیبت زده؟سعی کرد بخنده-رفته بودم ونیز گردی..خیابون متر می کردم..
-جالب بود،ولی برا خندوندن من بیشتر از اینا باید انرژی صرف بکنی.به سمتش رفت و کنارش نشست.نگاهی به دور و برش انداخت و دوباره به جانگکوک خیره شد.
-میدونی که چی میخوام بگم؟
-اون مرتیکه اونقدری حرف هاش ارزش نداره که به خاطرش بخوام انقدر لوس بازی در بیارم؟اینا رو خودمم می دونم.-منظور من چنین چیزی نبود.
بیشتر به جانگکوک نزدیک شد،دستش رو به دور شونه ش حلقه کرد و وادارش کرد به شونه ش تکیه بده.
-میدونم که حرف های اون لعنتی چقدر درد داره..حق داری،حرفی که بهت زد خیلی بد بود.-نمیدونم چرا انقدر برام گرون تموم شد جین،اصلش این بود بی تفاوت می گذشتم ولی..هر بار بیشتر میشکنم..
هق هقی کرد و کف دستش رو روی چشم چپش کشید.
-از وقتی برای تئاتر شروع کردیم بساط همین بوده،هر روز بدتر از دیروز..من..سرش رو بین دست هاش گرفت و به سختی گفت-من تا این حد دلنازک نبودم جین..
جین آهی کشید و دستش رو نوازش وارانه پشت جانگکوک کشید و گفت-تهیونگه دیگه..
اما خودش هم می دونست اینطور نیست.
درد اون پسر چیز دیگه ای بود،چیزی که همچنان برای جین مشکوک بود.
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمیتونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه میره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا میشه. رقصن...