32

143 27 22
                                    

سومین روز از هفته‌ی پیش رو،با ملاقات دکتر اومرو و جین از جانگکوک سپری می‌شد.

تهیونگ،در سکوت به چارچوب درب تکیه کرده و تمام مدت،دست به سینه پسرجوان رو تماشا می‌کرد که با دقت به صحبت‌های دکتر گوش می‌ده و دکتر،همچنان با لبخند عجیبی به چهره‌اش نگاه می‌کنه.

هر از گاهی به شوخی‌های بی‌مزه‌ی جین می‌خندیدند و این،تهیونگ رو عصبانی می‌کرد. از طرز نگاه اومرو خشمگین بود.از اینکه اینطور به جانگکوک خیره می‌شد کلافه بود.

صدای سابیده شدن دندون‌های خودش رو که شنید،به خودش اومد.با تحیر به دور و بر نگاه کرد.داشت چیکار می‌کرد؟!.

-مراقب خودت باش جانگکوک.بازم بهت سر می‌زنم‌.

جانگکوک طبق عادت،سری‌به تعظیم تکون داد و دست قدرتمند مرد رو لمس کرد.تهیونگ به وضوح می‌دید که این دست‌ دادن چطور طولانی شده.شاید هم فقط حساسیت بیش‌از حد مرد موجب می‌شد فکر‌ کنه اومرو مدت زیادی دست جانگکوک رو توی دستش می‌فشرد.

با رد شدن دکتر از درب،حتی بهش نگاه هم نکرد.بعد از خداحافظیِ جانانه‌ی جین از جانگکوک،همراه مرد تا دم در رفت.
پیش از بستن درب،گفت:

-دفعه‌ی آخرت باشه اون دکتر مزخرف رو میاری به خونه‌ام.

-چی؟!

جین متعجب رو برگردوند و به چشم‌های سرد و خشمگین تهیونگ خیره شد.ابرویی بالا انداخت و گفت-مثل اینکه عقلت رو از دست دادی.چشه مگه؟مرد این‌چنین محترم،فقط میخواد کارش رو انجام بده.

-به من ربطی نداره.من هرکسی رو به خونه‌ام راه نمی‌دم و مطمئنا اون قراره اون کسی باشه که حق ورود نداره.

می‌خواست با تهیونگ بحث کنه،یا حتی به روش بیاره که صاحب جانگکوک نیست.اما در آخر فقط سکوت کرد و با تمسخر خندید.آهی کشید و دستش رو روی شونه‌ی مرد مقابلش گذاشت.

خوب می‌دونست این طرز رفتار تهیونگ از چه چیزی نشأت می‌گیره. از اول هم از همین می‌ترسید. که تهیونگ بخواد احساس متقابلی نسبت به جانگکوک داشته باشه.همه‌ی اون‌ها عاشقی کردن تهیونگ رو دیده بودن. با تمام رفتار‌های سمی‌اش آشناییت داشتن.مگر اینکه تهیونگ واقعا تصمیم بگیره به خاطر جانگکوک تغییر کنه.
-خوب گوش کن ببین چی می‌گم بچه پررو.

کمی به مرد نزدیک شد و آهسته گفت:

-هفته‌ی آینده،تولد جانگکوکه.

تهیونگ خودش رو اماده کرده بود تا به جین متلک بندازه.اما با شنیدن جمله‌ی مرد،حرفش رو خورد و با کنجکاوی‌ای که سعی در پنهان کردنش داشت،به جین نگاه کرد.

-خب که چی؟.

-آخر این هفته گچ پاش رو باز می‌کنه.می‌خوایم توی تئاتر براش جشن بگیریم.و متاسفانه تو هم دعوتی.

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Where stories live. Discover now