نامجون نگاهی بهش انداخت و گفت-مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟؟
سرش رو به طرفین تکون داد.
-انقدر مردد نباش،اگه نمیخواستین تو نمایشنامه باشه چرا با ویتوریو در موردش حرف زدین؟
-قرار نبود تهیونگ نقش مقابلش باشه..
-خب باشه.چی عوض می شه؟تا حدودی دیدم چطور مثل سگ و گربه به هم میپریدن..
نامجون متعجب گفت-هاا؟جانگکوک؟
-اره همون.
روی صندلی های ردیف دوم نشستن.شوگا همونطور که برگه هاش رو دسته می کرد گفت-خوشم اومد،خوب جواب تهیونگ رو داد.
پوزخندی زد -شاید اون باعث بشه تهیونگ یکم به خودش بیاد،رفتارش روز به روز داره بدتر می شه..
نامجون نگاهش رو به صحنه داد-جدیدا خیلی بی حوصله ای ها..
تکیه داد و با یاداوری شخصی خندان و پر سر و صدا،لبخندی زد.
-وقتی نیست انگار همه جا سیاه و سفیده..
تهیونگ و جانگکوک به روی صحنه رفتن،همراه با مارتا آبا و ادریانا استی و ارنستو المیرانته که جانگکوک هیچ اشنایی ای باهاشون نداشت.
شوگا با صدای بلند گفت-خیلی خب! خانم آبا نقش خواهر ریچارد رو دارن و خانم استی هم مادر ریچارد.ارنستو هم پدرش.
دست هاش رو باز کرد و گفت-طبق نمایشنامه سناریوی اول اشناییه!شروع کنید!.
و بدین ترتیب اولین و ریسک پذیرترین چالش زندگی جدید جانگکوک شروع شد..
-خوب بود!برای امروز کافیه.برید پی کارتون.
و بدون هیچ حرف دیگه ای بلند د و از در اصلی خارج شد،نامجون نگاهی بهش انداخت و خودش هم بلند شد.
-زودتر صحنه رو جمع کنید،جیمین اجرا داره.
جانگکوک خسته نگاهش کرد که با لبخند رو بهش گفت-برو یک آبی به دست و صورتت بزن و بیا اونجا.جین گفت برات ساندویچ ماهی گرفته.
با شنیدن اسم ماهی،قبل از اینکه صدای شکمش بلند بشه به سمت در چرخید اما ناگهان با تنه ای که بهش خورد به عقب پرت شد.
تهیونگ بی تفاوت از کنارش گذشت و زودتر از همه از صحنه خارج شد.
حالت چهره ی جانگکوک عوض شد،ناراحت گفت-مشکلش با من چیه..این همه تخریبم کرده یعنی حق نداشتم از خودم دفاع کنم؟
آهی کشید و گفت-آدم رو وادار به فکر کردن به چه چیز هایی می کنه..
نگاهی به جعبه ها انداخت که مارتا و ادریانا رو دید که دست تنها وسایل رو جا به جا می کردن.
متعجب به دور و بر نگاه کرد و به سمتشون رفت.
چراغ خواب دسته بلند به همراه صندلی رو بلند کرد و گفت-شرمنده..مثل اینکه تهیونگ و آقای المیرانته رفتن..
مارتا لبخندی به چهره ی جانگکوک زد.
YOU ARE READING
𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉
Fanfictionجانگکوک هرگز نمی‌تونست تصور کنه بتونه به عنوان یک بازیگر تئاتر،توی لا فنیچه شروع به کار کنه. درواقع همه چیز غیرممکن به نظر می رسید،تا وقتی که به اصرار نامجون،به تماشای مشهور ترین اجرای شب های لافنیچه می‌ره.و اونجاست که با کیم تهیونگ آشنا می‌شه. رقصن...
