23

129 31 1
                                    


نور کمی بین راهرو های تئاتر رو روشن نگه می داشت.آباژورها نیم سوز شده بودند و صدای ضعیفی از

دور و برش می شنید. با دیدن ارنستو و چند نفر از بچه های تئاتر،سری براشون تکون داد و به سرعت از کنارشون گذشت.

به راهروی رختکن رسید.کسی دور و بر نبود.به آرومی وارد رختکن شد و طبقه ها رو گشت.

-کدوم مال سنیور جی بود؟.

درب یکی از کمدها رو به صورت رندوم باز کرد.اما با دیدن لباس زیرهای زنونه‌ای که از کیف بیرون زده بودند به سرعت درب رو بست و چندین بار پلک زد.

با اخم جلو رفت و به کمد شوگا رسید.درب کناریش رو باز کرد و با دیدن کیف و دفترچه‌ای که با مشخصات جیهوپ مطابقت داشت،نفس راحتی کشید.

نمی‌خواست بهش تهمت دزدی یا انحراف بزنن.به هرحال،کمتر کسی توی این ساعت میاد رختکن.

کیف و دفترچه رو برداشت.نگاهی به محتوای کیف انداخت و ناگهان دست‌ها خشک شدن.

سرش رو بالا گرفت و با حالت گنگی به خودش توپید-هیچی ندیدی.

درحالی که دفترچه رو توی دست‌هاش جا به جا می کرد،از رختکن بیرون رفت.

موسیقی اپرا از امفی تئاتر به گوش می رسید و خبر شروع شدن اجراهای شب رو می‌داد.به دیوار نزدیک تر شد و با لبخند به صدای خاص خواننده گوش سپرد.

از کودکی،مادرش همیشه به اپرا گوش می‌داد.آخر هفته‌ها می تونست به همراه خانواده‌ش به دیدن اجراهای اپرا بره.اون لحظه،شاید تنها لحظه‌ای بپد که می‌تونست از گذشته به یاد بیاره.

تنها بخشی که می‌تونست برگرده و به خود بگه تو الان خوشحالی!.

انگار زندگی از همون اول،بهش گفته بود جای تو کجاست.اون حالا اونجا بود.درست پشت صحنه‌ای که اون رو فرا می‌خواند.

صدای قدم‌هایی آشنا شنید.قدم‌هایی که پارکت‌های چوبی رو سوراخ می کردن.فقط یک نفر توی این تئاتر پرهیاهو بود که می‌تونست تا این حد با وقار و پرقدرت قدم برداره.حتی اگه موش آب کشیده باشه.

سرش رو چرخوند و با کنجکاوی،تهیونگی رو دنبال کرد که یک راست به سمت رختکن می‌رفت.گردنش رو خم

کرد و متعجب گفت-تهیونگ؟مگه نگفت کار اداری داره؟اینجا چیکار می کنه؟.

لب‌ها رو برچید.می‌خواست راه خودش رو بره که ناگهان،چیزی اون رو سرجای قبل خودش برگردوند.

و اون،جیمینی بود که با حالتی مشکوک،دور و بر خودش رو از نظر گذروند و راه تهیونگ رو درپیش گرفت.

جانگکوک با اخم سرش رو چرخوند و دور و برش رو نگاه کرد.

-چه خبره؟.

𝘽𝙇𝘼𝘾𝙆 𝙎𝙒𝘼𝙉Where stories live. Discover now